۱۴۰۳ بهمن ۲۰, شنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۱۵۷)

 

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت هشتم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص  ۸۷ ـ ۸۸)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

 

میان دو عم زاده وصلت فتاد

دو خورشید سیمای مهتر نژاد

 

یکی را به غایت خوش افتاده بود

دگر نافر و سرکش افتاده بود

 

پسر را نشاندند پیران ده

که مهرت بر او نیست مهرش بده

 

بخندید و گفتا:

«به صد گوسفند

تغابن نباشد رهائی ز بند.»

 

به ناخن، پری چهره می کند پوست

که هرگز بدین، کی شکیبم ز دوست؟

 

نه صد گوسفند ام، که سیصدهزار

نیاید به نادیدن روی یار

 

تو را هرچه مشغول دارد ز دوست

اگر راست خواهی دلارامت او ست

 

یکی پیش شوریده حالی نبشت

که دوزخ تمنا کنی یا بهشت؟

 

بگفتا:

«مپرس از من این ماجرا

پسندیدم آنچ، او پسندد مرا.»

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر