دانشجویان
متعلق به قشر روشنفکرند.
۹۹ درصد دانشجویان
متعلق به طبقات حاکمه اند و عملا ضد توده اند.
دانشجویان خلقی
در نظام سوسیالیستی پدید می آیند و پس از شکست سوسیالیسم یکشبه سنگر عوض می کنند. انتقاد اینها این است
که چرا جناح حاکم طبقه حاکمه
حزب اللهی ها را به دانشجو تبدیل کرده است.
ما قصرنشین نیستیم. ولی دلمان هرگز نخواسته که در چنین قصوری به سر ببریم. بشر فقط با هوا زنده نیست. زنده باد زندگی در شهر با امکانات رشگ انگیزش
بستگی به این دارد
که منظور سیسرو از مردم چه باشد.
اکثریت اعضای جامعه برده داری در زمان سیسرو
از توده های برده تشکیل یافته بود که أدم محسوب نمی شوند
بلکه ابزار محسوب می شوند
مثل گاو و گاوآهن
ارسطو
بردگان
را
ابزارهای ناطق و یا سخنگو تعریف کرده است
مکتب مولانا، مکتب اخلاق است، مکتب انسانیت است، مکتب عشق است، مکتب امید است.
حریف
مکتبی به این اسامی و عناوین وجود ندارد.
مکتب مولانا
عرفان است.
عرفان سرشته به خرافات مذهبی است.
آثار مولانا
عمدتا
ضد اخلاقی و ضد انسانی و ضد عقلی و ضد علمی و خرافی اند.
البته اثار عرفا
همیشه حاوی اندیشه های والا هستند.
حلاج را که می بردند پای چوبه دار
به خواهرش گفتند بیاید برای وداع.
او هم آمد، اما بدون سربند.
مردها همه بانگش زدند که :
پس حجابت کو؟
او هم گفت:من اینجا مردی جز منصور نمی بینم ...اگر مردی به جز منصور می بینید نشانم دهید تا مویم را از او بپوشانم!
.................
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد .... حافظ
خواهرش هم مثل خودش دیوانه بوده است.
سؤال این است که چرا حافظ
هندوانه زیر بغل حلاج چپانده است؟
خروس
حتما
میداند که بیت بیت دیوان حافظ
به تهاجم بر ضد عرفان اختصاص دارد.
خافظ بدترین دشمن عرفا و عرفان بوده است
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
این پرسش و پاسخ ها و ماجرا باید تحلیل مارکسیستی شوند.
ای بسا کردوکارها که ربطی به عشق کذایی ندارند.
مثلا
فرار شوهر و نجات همسر
ربطی به عشق او به همسر ندارد.
ضمنا
خاص بشر هم نیست.
زیست شناس قصه
هم
این فوت و فن و ترفند را
بیشک از جانوران آموخته است:
آهوان
توله های خود را لابه لای علف ها پنهان می کنند
و وقتی درنده ای به محل اختفای توله نزدیک می شود
همین برخورد زیست شناس را از خود نشان می دهند.
آره.
جبهه متحد گروهک های القاعده و العردوغان و العمارات و الخرافات
احزاب انقلابی طراز نوین زمین غمین اند.
خوک به خدیجه:
خدیجه جان
هراسی نیست.
فردا از آن ما ست
چرا باید همیشه بحث بر سر افکار باشد و نه افراد؟
اولا
به این دلیل
که در دیاک تیک سوبژکت و اوبژکت (افراد و افکار) در تئوری شناخت مارکسیستی
نقش تعیین کننده از آن اوبژکت شناخت (افکار) است و نه ازآن سوبژکت شناخت (افراد)
ثانیا
به این دلیل که حقیقت در اوبژکت شناخت (افکار) است و نه در سوبژکت شناخت (افراد)
مثال:
حقیقت سیب
در خود سیب است و نه در سیب خرو سیب خور و سیب فروش
ثالثا
به این دلیل
که افراد هم فانی اند و هم قادر به تجدید نظر در نظر
تخریب و ترور افراد و دست نخورده ماندن افکار
فرمی از فرمهای برخورد ارتجاعی و ضد اجتماعی است
عوامفریبانه است و نه روشنگرانه
فرمی از سوبژکتیویسم است و فاقد ارزش و اعتبار علمی و عقلی است.
نوعی خصومت با پیشرفت جامعتی است
در دیاک تیک سوبژکت و اوبژکت (افراد و افکار) در تئ<ری شناخت مارکسیستی ک
کسانی که از این دخمه ها دل کنده اند و به شهرنشینی دل داده اند و به ضرب شلاق حتی حاضر به برگشت به این خانه های به اصطلاح زیبا نمی شوند.
تنها حسن روستا
هوای تمیز آن است و بس
انسان های برگزیده الهی که سرزمین فلسطینیان را تصاحب کرده اند.
این نوعی دهن کجی به پاسداران حجاب است
بی خبری از الفبای مارکسیسم
بنی آدم را به انتقادات آنتی سمیتیستی بند تنبانی ناسیونال ـ سوسیالیستی
سوق می دهد.
حتی در قرآن کریم
از فرزانگی رشگ انگیز خلق یهود
به کرات سخن رفته است
توانا بود هر که دانا بود.
پسران وزیر بی فرهنگ به گدایی به روستا رفتند
روستا زادگان با فرهنگ به وزرات به شهرها رفتند
حریف دو زاری یا معنی انقلاب را نمی داند و فردی مرتجع است وا قصد بردن آبروی انقلاب را دارد.
یعنی یا نادان است ویا نادان پرور.
که گفته اند:
ظاهر ارزان کالا هیچ نیست
تا توانی باطن اعلی بیار
تهیه دو زار در زمان شاه آسانتر از تهیه دو هزار در زمان شیخ نبوده است.
ارزش پول است که تحت تأثیر تورم کاهش می یابد و نه ارزش ساندویچ و چیپس و بستنی
بحث بر سر افکار است و نه بر سر افراد.
چرا و به چه دلیل باید چنین باشد؟
آره.
حقیقت
ولی میلی و دلبخواهی و سلیقه ای و علاقه ای نیست.
مثال:
لولهنگ چیست؟
لولهنگ بی اعتنا به علایق و سلایق خلایق تعریف دارد
آره:
هدف نویسندگان علامه کتب درسی
اثبات تجربی این شعار بود:
کار نیکو کردن از پر کردن است
کلفت ملبس و نه عریان
گوساله را هر روز به طبقه بالای عمارت می برد و وقتی هم گوساله گاو یک تنی شد، یک تنه به همین کار ادامه میداد.
سؤال اولا این است که چرا باید خری گوساله ای را به طبقه بالای عمارتی ببرد
طویله معمولا در حیاط عمارت است و نه در طبقه بالای عمارت.
ثانیا
کلفت با گذشت زمان پیر و ضعیف و زمینگیر می شود و نه جهانپهلوان
هر کمیتی حد عینی معینی دارد
حد یکی از مهمترین مفاهیم فلسفی است:
حد در دیالک تیک کمیت و کیفیت است:
تغییرات کمی پس از رسیدن به حد عینی متوقف می شوند و با جهشی ناگهانی
کیفیت جدیدی تشکیل می یابد:
رستم دسنان یکشبه کوژپشت پریشان می کردد
بلقیس:
ثروت
اول از همه
توانایی خلق ثروت است.
عجب تحریفی از مفهوم ثروت.
توانایی خلق چیزی به معنی خلاقیت و خالقیت است و نه به معنی آن چیز.
مثال:
گندم نمی تواند به معنی توانایی تولید گندم به خورد مردم داده شود.
گندم = محصول کار کشاورز
مثل دختر بالقیس که مولود زنش و خودش بوده است و نه توانایی خلق دختر.
مردی حکایت میکند “چند سال پیش در یک کنفرانس در آمریکا درباره سرمایهگذاری و امور مالی شرکت کردم. یکی از سخنرانان بیل گیتس بود و در مرحله سوال و جواب از او سوالی پرسیدم که همه را به خنده انداخت.
از او پرسیدم که آیا او، به عنوان ثروتمندترین مرد جهان، میتواند قبول کند که دخترش با یک مرد فقیر یا ساده ازدواج کند؟ پاسخ او چیزی درون من را تغییر داد.
بیلی:
اول، باید بفهمید که ثروت به معنای داشتن یک حساب بانکی پر نیست.
ثروت اول از همه توانایی خلق ثروت است.
مثال: کسی که در لاتاری یا بازیهای شانس برنده میشود، حتی اگر ۱۰۰ میلیون به دست بیاورد، ثروتمند نیست. او یک فقیر است که مقدار زیادی پول دارد. به همین دلیل است که ۹۰ درصد از میلیونرهای لاتاری بعد از ۵ سال دوباره فقیر میشوند.
همچنین افرادی هستند که ثروتمندند اما پولی ندارند. مثال: اکثر کارآفرینان.
آنها در مسیر ثروت هستند حتی اگر پول نداشته باشند، زیرا در حال توسعه هوش مالی خود هستند و این همان ثروت است.
چگونه ثروتمندان و فقیران متفاوتاند:
برای ساده کردن: ثروتمندان میتوانند برای ثروتمند شدن جان خود را فدا کنند، در حالی که فقیران ممکن است برای ثروتمند شدن دست به قتل بزنند.
اگر جوانی را ببینید که تصمیم میگیرد آموزش ببیند، چیزهای جدید یاد بگیرد، و به طور مداوم تلاش کند تا بهتر شود، بدانید که او یک مرد ثروتمند است.
اگر جوانی را ببینید که فکر میکند مشکل از دولت است و ثروتمندان را دزد میداند و مدام انتقاد میکند، بدانید که او یک مرد فقیر است.
ثروتمندان معتقدند که تنها به اطلاعات و آموزش نیاز دارند تا پیشرفت کنند، اما فقیران فکر میکنند دیگران باید به آنها پول بدهند تا پیشرفت کنند.
در نتیجه، وقتی میگویم دخترم با یک مرد فقیر ازدواج نمیکند، درباره پول صحبت نمیکنم. من درباره توانایی این مرد برای خلق ثروت صحبت میکنم.
ببخشید که این را میگویم، اما بیشتر مجرمان افراد فقیر هستند. وقتی با پول روبهرو میشوند، عقل خود را از دست میدهند؛ به همین دلیل است که دزدی و سرقت میکنند.
این یک مشکل برای آنهاست چون نمیدانند چگونه میتوانند به تنهایی پول بسازند.
روزی یک نگهبان بانک کیسهای پر از پول پیدا کرد. او کیسه را برداشت و آن را به مدیر بانک تحویل داد.
مردم به این مرد گفتند که احمق است، اما در واقع این مرد یک ثروتمند بود که پولی نداشت.
یک سال بعد، بانک به او موقعیت شغلی به عنوان پذیرشگر پیشنهاد داد. سه سال بعد، او مسئول مشتریان شد و ده سال بعد مدیریت محلی آن بانک را بر عهده گرفت. او صدها کارمند را مدیریت میکند و پاداشهای سالانهاش از مبلغی که میتوانست بدزدد بیشتر بود.
ثروت، اول از همه، یک طرز فکر است، دوست من.”
سینمای ایران ذهنیت فیلمسازهاست نه حقیقت ایران؟
ذهنیت و حقیقت به چه معنی اند؟
حریف
از تعریف مفاهیم ذهنیت و حقیقت بی خبر مانده است
این معیوب ترین شعر سایه است که در اجلاس شعرای شرق در اتحاد شوروی خوانده است.
ما این شعر را صد سال قبل تحلیل و منتشر کرده ایم
خردستیزی در شعر آیینه در آیینه سایه
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5540
زندگی حقیقی زمانی شروع می شود که فرد به نظرات همنوعان بی اعتنا می گردد.
فرنگی
فرنگی جان
این حالت
پایان زندگی و اغاز پوسیدگی است
زندگی حقیقی بشر اصولا و اساسا زمانی شروع می شود که به مقام آدمیت می رسد.
یعنی
خردگرا و خردمند می شود.
این شرایط در بهترین حالت از سنین ۶۰ به بعد میسر می شود
تازه اگر میسر شود
زندگی
وزنِ نگاهی ست، که در خاطره ها می ماند !
سهراب سپهری
سهراب سپهر
چیزها قبل از همه در خاطرها می مانند
و
اگر حریفی به خاطره نویسی خطر کند
در خاطره ها.
ضمنا
وزن
چیزی کمی است.
آنچه که در خاطر خلایق می ماند، کیفیت نگاه است که از روندهای روانی حریف پرده برمی دارد
مارک تواین
زندگی زمانی توضیح داده می شود که خلایق خیال کنند که دیوانه اند.
مش مارک
خلایق با این شق القمر توضیحی
خود را توضیح می دهند و نه زندگی را.
تفاوت خودشناسی با زندگی شناسی از زمین تا آسمان است
پروین شخصیت فوق العاده زحمتکشی بوده است. پروین کلیه قصه های قران را به شعر کشیده است. خیلی دنبالش گشتیم ولی پیدا نکردیم
منظور از «غرب» چیست؟
ماهیت طبقاتی جامعه روسیه چیست؟
غرب کذایی که ارتجاعی تر از روسیه اولیگارشیستی نیست.
روسیه یک کشور اروپایی است.
طبقه حاکمه روسیه مرتجعتر از طبقه حاکمه امپریالیستی است
اولیگارشیسم
بسان فوندامنتالیسم و فاشیسم
ضد امپریالیستی از موضعی ارتجاعی تر است
ما دو باره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
مهربانی ،دست زیبایی را خواهدگرفت
احمد شاملو
برخی از اشعار احمد شاملو
به ظاهر سوسیالیستی اند.
شاملو هم دم از برابری و آزادی می زند.
این گرایش به ظاهر سوسیالیستی شاملو و پیروانش
اما نه سوسیالیستی ، بلکه ناسیونال ـ سوسیالیستی (نازیستی) است.
دست شاملو و پیروانش زمانی رو می شود که منم منم سر می دهند:
خود را
شرف کیهان
بامداد اول و آخر
جا می زنند
معنی تحت اللفظی:
ای کسانی که خزان آسا در رگان جامعه به تخریب رشد ما کمر بربسته اید،
ما از تبار دیگر و بهار دیگری هستیم و آغاز ما، مبتنی بر پایان شما ست.
کدکنی
در این شعر به ظاهر انقلابی
به خودستایی و امثال خود ستایی می پردازد.
کدکنی
خود و امثال خود را درز نست نیچه ها و هیتلرها تحفه نطنز جا می زند
و
چنان وانمود می کند که طبقه حاکمه کنونی انگار از آسمان نازل شده است.
کدکنی
در زمان شاه هم همین رجزهای به ظاهر انقلابی را می خواند و به پیروی از احمد شاملو از تروریست های مجاهد و فدایی و دیمدام و لیملام شیرآهنکوهمرد اختراع می کرد.
همین طبقه حاکمه عهد بوق و چپق
را
همین شمال شهرنشین ها روی کار آورده اند.
جنوب شهری ها آلت دست اینها بوده اند و فقط خون داده اند
سروده ی از مرحوم " سید اسماعیل بلخی " که در شرایط موجود افغانستان صدق میکند.
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعی و تفکر ممنوع
آنچه در شرع حلال است؛ حرام است اینجا
ریش زاهد، قلم منشی و فُرم افسر
حلقۀ حزب جوانان، همه دام است اینجا
میِ آزادی و وحدت نرسد از چه به ما؟
مستبد شیخ صفت دشمن جام است اینجا
ما به سرمنزل مقصود چسان راه بریم؟
راهزن رهبر و خسدُزد امام است اینجا
فکر مجموع در این قافله جز حیرت نیست
زانکه اندر کف یک فرد زمام است اینجا
مگر از صحنۀ بُستان طبیعت دوریم؟
پخته شد میوۀ هر کشور و خام است اینجا
ما از این مدرسه ناکام روانیم چرا؟
کامجویان همه در جُستن کام است اینجا
بردهگان سرخوش و آزاد به هرجا؛ امّا ـ
ملتی بر در یک شخص غلام است اینجا
دیگران را به فلک سِبقت و دانش به دوام
رفتن ما به عقب هم به دوام است اینجا
بلخیا! نِکبت و اِدبار، ز سستی پیداست
چارۀ این همه یکبار قیام است اینجا
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت. ... . هوشنگ ابتهاج
آره. جامعه کوبا در دیالک تیک علم و عمل ساخته شده است. علم بدون عمل ول معطل است
آره. پروین را باید از نو شناخت. هدف ما از تحلیل اشعار او هم ضمن جامعه شناسی و هستی شناسی، پروین شناسی است
طنزی تیز و برا و زیبا ست.
بهشت اما
در همین دنیا با عرق جبین همین زنان و زحمتکشان ساخته خواهد شد
بهشت موعود
یاد سوزناک بهشت مفقود در این دنیا ست.
تراژدی های سوزناک یونان باستان
هم دررثای بهشت بر باد رفته و از یاد رفته تحریر یافته اند.
نیاکان ما دهها هزار سال در بهشت زمینی زیسته اند
طول عمر جهنم دنیوی (جامعه طبقاتی) حدود ۲۰۰۰ سال است و نه بیشتر
وقتی تو خاطراتت زندگی می کنی
گلنار
خاطرات در کله ابنای بشر اند و نه در پیکرشان
ضمنا
کسی نمی تواند در خاطراتش زندگی کند.
اشراف برده دار و فئودال و روحانی و بورژوازی مرتجع واپسین
زندگی بی محتوا و بی معنی شان را با خاطرات خویش
محتوا و معنی می بخشند، بدون اینکه بتوانند محتوا و معنی ببخشند
فکر و ذکرشان در مجالس عیش و نوش شان نقل مکرر خاطرات است
سفرهای پر هزنیه شان هم برای خاطره سازی اند
کسب و کارشان در ایام پیری هم نوشتن خاطرات و خوراندان خرافات به خلایق و غارت سفره انها ست.
مرکل چند روز پیش خاطرلت حدود ۸۰۰ صفحه ای اش را به ۳۰ زبان منتشر کرد
و میلیون ها دلار بر ثروتش افزود
ایراد علمی و عملی این خرافه در کتب درسی چیست؟
بیانیه شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران به مناسبت ۱۶ آذر:
دانشگاه، میدان نبرد آزادی و آگاهی
استبداد و سرمایه ، دو وجه یک سکهاند؛
دستگاهی درهم تنیده که دانش و آگاهی را نه بهعنوان ابزاری برای رهایی، بلکه وسیلهای برای سرکوب و تداوم ایدئولوژی رسمی خود میخواهد.
دانشگاه، این کانون آفرینش و تغییر، در نگاه صاحبان قدرت چیزی جز پادگانی نیست که باید به بندگی کشیده شود.
اما حقیقت آن است که دانشگاه، میدان نبرد برای آزادی و برابری است؛
جایی که مقاومت برای آزادی، به سیاستی زنده و گشودگی به حقیقت بدل میشود.
این بیانیه باید تحلیل مارکسیستی شود.
دانشگاه، میدان نبرد برای آزادی و برابری است؟
دانشجو کیست و منظور از آزادی و برابری چیست؟
سوبژکت آزادی و برابری
طبقه کارگر
و
سنگر دفاع از آزادی و برابری
کارخانه است.
منظور از دانش و آگاهی چیست که وسیلهای برای سرکوب و تداوم ایدئولوژی رسمی شده است؟
جوک و ریشخند و طعنه و طنز
از فرمها و ابزارهای دیرآشنای انتقاد اجتماعی در جوامعی است که «زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.»
این حربه های انتقادی
خاص ایران نیستند.
جوک و ریشخند و طعنه و طنز
در هر صورت
فرم اند و تعیین کننده، محتوای آنها ست.
جوک و ریشخند و طعنه و طنز
هم بیانگر ماهیت طبقاتی طبقات حاکمه است و هم بیانگر ماهیت طبقاتی منتقد اجتماعی است.
به همین دلیل جوک و ریشخند و طعنه و طنز باید تحلیل مارکسیستی شوند.
هر جوک و ریشخند و طعنه و طنز
به طور خود به خودی (فی نفسه)
مثبت نیست.
آبِ طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانیت کنند
حریف
گذشت آن زمان و زمانه که به قربلنی آب می دادند.
اکنون
آب به روی قربانیان می بندند و تشنه لب می کشند
انعکاس (عکس اندازی و عکس برداری) ماده (درختان) در ماده (آب) و ماده از ماده
انعکاس
خاصیت ماده است
لنین
انعکاس
یکی از مهمترین مفاهیم فلسفه و تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی است
آیا میدانستید زنبور عسل دو معده دارد
یک معده مخصوص تولید عسل و
یک معده برای هضم غذا دارد؟
کارخانهای کوچک در دل یک حشره!
فقط با علممیشود پیروز شد؟
چرا و به چه دلیل؟
ضد دیالک تیکی علم چیست؟
سکوت چیست به جز حرفهای ناگفته
فروغ فرخزاد
سکوت خیلی چیزها میتواند باشد.
ضمنا
حرف ناگفته
هنوز حرف نیست.
فکر است و نه حرف.
فکر زمانی تبدیل به حرف می شود که مادیت می یابد.
بر زبان می آید
روی کاغذ می نشنید
تندیسی می شود
شعری می شود.
حرف = علاف مادی خنجر اندیشه
روح (مفهوم و اندیشه) همیشه سایه ماده (واژه و جمله) را بالای سر خود دارد. مارکس صلواة الله علیه
حتما در اتاق شاعر روییده است
پاییز فصل رویش نیست
فصل فرسایش است
به ناچار عاشقت شدم
نه برای آنکه زیباترینی، نه..
برای آنکه عمیق ترینی
که عاشق زیبایی معمولا احمق است.
محمود درویش
درویش
فقط سواد ندارد.
به همین دلیل نمی داند که عشق دلیل لازم ندارد.
عشق
بسان زلزله است.
ضمنا نمیداند که
عشق به زیبایی
نه نشانه حماقت
بلکه نشانه لیاقت و درایت استه تیکی است
حتی جانوران و نباتات استه تیک خاص خود را توسعه داده اند
هر نوبت ام که در نظر، ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری
سعدی
ای ماه
در دفعه که از نظرم بگذری.زیباتر از باز قبلی هستی.
این زیبایی
مش سعدی
سوبژکتیو است و نه اوبژکتیو
به خود تو مربوط است و نه به خود ماه.
ماه به طور عینی (اوبژگتیو)
همان است که است.
این حوایج روحی و روانی و غریزی و نفسانی تو ست که ماه را زیباتر می نمایاند.
اگر حوایجت رفع شود
همان ماه زیبا
می تواند زشت نمودار گردد.
زشتی و زیبایی در دیالک تیک عینی و ذهنی رقم می خورد
زکریای رازی کاشف الکل؟
مطمئنید که رازی از فرمول شیمیایی الکل خبر داشت؟
رازی احتمالا اتانول (عرق) را تصادفا کشف کرده است
بدون اینکه از فرمول و ساختار شیمیایی آن با خبر باشد
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دلِ من با دلت از واژه عشق
چشم من دید
در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق
آه اگر باز به سویم آیی
دیگر از کف ندهم آسان ات
فروغ فرخزاد
سفر فرصتیه برای کشف خودت، رشد و دیدن دنیا از زاویه ای متفاوت.
شیوا
نه.
سفر ترفندی برای تماشای جاها و افراد دیگر و اتلاف دار و ندار مادی و حیاتی خویش است
سفر از حوایج سنتی دیرین اشراف برده دار و فئودال و روحانی و غیره برای خاطره سازی و نقل خاطره پای منبر و منقل است
شاید این را شنیدهای که زنان
در دل، آری و نه به لب دارند !
ضعف خود را عیان نمیسازند !
رازدار و خموش و مکارند ...!
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال ... فروغ_فرخزاد
این شعر فروغ باید تحلیل مارکسیستی شود تا تمامی محتوای شعر از صراحت بگذرد.
مارکسیسم را برای همین توسعه داده و تدوین کرده اند:
برای کشف حقیقت در همه عرصه ها و زمینه ها
گیرم درخت رنگ خزان گیرد
تا ریشه هست، ساقه نمیمیرد
سیمین بهبهانی
بهبهانی ها مگر کویر ندیده اند.
ساقه که سهل است
شاخه می میرد
شاخه که سهل است
تار و پود درخت خشک می شود
درخت
نیای بشر و جانور است
درخت
برای نجات نوع خود
در مصرف آب صرفه جویی مطلق می کند.
مثل میکرو ارگانیسم ها.
شیر خشک به همین دیلل
به محض ریختن اب
شیر می شود
شیری با همه خواص و مختصاتش.
قصه های نیره رهگذر
نیم قرن پیش بود ،،،،،،،
****************************************************
برف زیبایی که از شب قبل تهران را سفید کرده بود ، به ارامی هنوز میبارید .دانه های برف برای برف پاکن های ماشین طنازی میکردند .
از رادیوی ماشین آهنگ دلنشینی پخش میشد ،آدامو میخواند و مجری خوش صدای رادیو تهران اشعارش را به فارسی دکلمه میکرد. . راه بندان ملایم میدان ونک ، هفت و نیم صبح روز برفی و شتابهای هرروزه صبحگاهی ، برای به وقت رسیدن و صحیح بودن به دلم چنگ میکشید .آدامو میخواندو اضطراب مثل یک گرگ وحشی به جانم افتاده بود ، باهمه شتاب و دویدن های صبحگاهی تردید داشتم که ایا امروز صحیح بوده ام ؟....
زنی صحیح ؟،مادری صحیح ؟ فرزندی صحیح ، معلمی صحیح ؟، دوست و همسایه ای صحیح؟،،،،،،
نفس ها و قدمهایم را در ذهن می شمردم ووزن میکردم ، تاجایی که شماره ها از دستم در میرفت ، ازنوشروع میکردم ، مثل همیشه از خودم برای خودم حرفی به میان نبود ، صحیح بودن ، هیچوقت مرا شاد نکرده بود .
آه که من هیچوقت نتوانستم به نفع خودم خطایی بکنم ..... .
برف میبارید ،آدامو میخواند و مجری خوش صدای رادیو تهران ترجمه میکرد :
{{{ برف میبارد و قلب من سیاهپوش است ، تو امشب باز نمیگردی و من در این سرما و فقدان وجود تو، غرق در اشگهای سفید از جادوی تقدیر می گریم ، تو امشب باز نمی گردی ومن در این سکوت غم افزا تنها مانده ام ونومیدی برسرمن فریاد میکشد }}} . آدامو میخواند و من از پشت شیشه عینک اشگ میریختم .
برف میبارید و من در حسرت یک خطا سوگوار بودم .
نه. پوتین و پالان هر دو نماینده سیاسی اولیگارش ها هستند. مرتجع تر از امپریالیست ها هستند. پوتین بهترین خادم امپریالیسم است
اولیگارشیسم ارتجاعی تر از امپریالیسم است
در تلاش معاش است. مثل بقیه زحمتکشان
مولوی
گندمی را زیر خاک انداختند
پس ز خاکش خوشهها بر ساختند
بارِ دیگر کوفتندش ز آسیا
قیمتش افزود و نان شد؛ جانفزا
باز نان را زیرِ دندان کوفتند
گشت عقل و جان و فهمِ هوشمند
باز آن جان چون که محوِ عشق گشت
يُعجِب الزُّرّاع آمد بعدِ کشت
این سخن پایان ندارد، باز گرد
پس ز خاکش خوشهها بر ساختند؟
احتمالا خطایی املایی است:
پس ز خاکش خوشهها بر خاستند.
این شعرز مولانا باید تحلیل مارکسیستی شود.
اصلا ربطی به سختی روزگار کذایی ندارد.
مارکسیسم بیاموزید تا رستگار شوید
جهان دیگری هست
پشیمان خواهید شد
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟
یا به قول خواهرم «فروغ»
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟
این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:
چشمهای من به جای دستهای تو
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم! .... قیصر امین پور
آره.
مش قیصر آرزومند.
آرزو بر شعرا عار نیست.
گویند:
«سنگ لعل شود در مقام صبر.»
آری.
شود.
ولیک به خون حگر شود
مارکس رهائی از سانسور را در رهائی از مزدبگیری می دانست.کسی که پول می پردازد تعیین می کند که چه خبری و چگونه باید منتشر شود.هرگز از یاد نبریم که افکار و اخلاق حاکم همیشه افکار و اخلاق طبقه حاکم است...مارکس اشاره میکند که گاهاً سانسور از خلال فُرم اعمال می شود.مقالات اینگونه هستند.کسی که درگیر نوشتن است می داند که نوشتن نمی تواند چندان فرم مشخصی را تاب بیاورد و نمی توان مثلاً به لاله گفت بوی شبدر بدهد..موضوع ولی به نظر من زمانی پیچیده می شود که رسانه های جریان اصلی یک گفتمان معین را در جوامع بشری با تبلیغ مستمر مسلط می کنند و تمام نویسندگان،گوینده ها و سخنرانان باید در این چهارچوب سخن بگویند یا مقاله بنویسند..و اگر چنین نکنند از قالب و فُرمات تعریف شده و استاندارد خارج شده اند و مستحق شماتت هستند...یک نوع امپریالیسم دیگر هم موجود است که می توان آن را امپریالیسم ذهنی نامید یعنی امپریالیسمی که بر اذهان و حتی روان و احساسات بسیاری از مردمان حکومتی بلامنازع دارد
این دعاوی شما و این تفاسیر معیوب شما از حرف های مارکس فاقد اعتبار علمی اند. عینا و عملا ضد مارکسیستی اند. ما این فرمایش شما را تحلیل و منتشر خواهیم کرد تا اجنه بخوانند و ارشاد شوند
هرمان هسه:
جستن
یعنی داشتن آماج.
یافتن یعنی آزاد بودن، کشایش و روی باز داشتن و اماج نداشتن.
آره و نه.
جستن در دیالک تیک جستن و یافتن وجود دارد.
یافتن در این دیالک تیک
آماج هر جوینده است.
در نتیجه
یافتن به معنی رسیدن به آماج پیشایپش تعیین شده و نه آزادی.
و
نه
روباز بودن به همه چیز دیگر و بی آماج ماندن.
پایان نیل به اماج معین = اغاز تشکیل و تعیین آماج بهتر و برتر
آنقدر در برابر باد ایستادهام
کز نسجهایم
بوی زهم گسستن خاک و گیاه
میآید.
روحم مغاک صاعقههای نهفته است،
و اژدهائی
از آتش فشرده
در خویش خفته دارد
کز یک نفس
صد استوا به دور زمان
میتواند
گسترد.
آه آدمی چگونه در این مرکز همیشگی انفجار میزید
و ساده و خاموش
میماند؟
از هیبت نهفتهٔ اندیشهاش
گریزانند
افواج واژهها
با این همه لبانش را
آرام میگشاید
و غولهای ذهنش را
در تارهای آوایش
رام میکند.
آتشفشان خاموشیست
کز خاک و درد میگذرد.
ویران و تکهتکه در اقصای خاک
میگردد و گناه عالم را
بر دوش میبرد،
و چهرهاش
با خنده میگشاید،
و انفجارش انگار
تا دامن قیامت
باید ادامه یابد.
آه ای زمانه بر لبهٔ این مغاک
چندان درنگ کردهای
کز ژرفنایش
چشم عمیق مرگ هراسانست.
نفرین به من که تاب میارم
و روی میگردانم
و لحظهٔ شکافتن این سدوم را
هر دم نظاره میکنم.
و بیم سنگ شدن
دیریست
از خاطرم گریخته است.
محمد مختاری
• محمد مختاری در روز پنجشنبه 12 آذر 1377 توسط تروریستهای حزباللهی ربوده شد و هرگز به منزلگاه خود بازنگشت.
پیاده نظام فاشیستهای شرکت کننده در کودتای آمریکائی سال 2014 اوکراین .
این پروژه امپریالیستی ، امروز در قالبی جدید و نعل به نعل در گرجستان هم در جریان است.
حریف
آره.
ولی نکته روشن تر از آفتاب این است که اولیگارشیسم روس و دار و دسته پوتین بهترین یار و یاور نئوفاشیسم است.
سرمشق و سرلوحه این دار و دسته موسولینی و هیتلر و واگتر است.
علاوه بر این فقط در اوکراین و گرجستان و غیره نیست.
جنگ و کشتار به مراتب بدتر و وخربتر و خونین تر خاوران خاور هم همین محتوای ژئوپولیتیکی (سوق الجیشی) را دارد.
پایان اتحاد شوروی = آغاز تسخیر مناطق تحت نفوذ آن توسط امپریالیسم
این ضمنا تازگی ندارد.
پس از ج. ج. دوم هم همین روند و روال صورت گرفته است و بریتانیای کبیر خلع ید شده است.
به دریا رفته می داند، مصیبت های طوفان را.
حریف
معنی تحت اللفظی:
تنها راه شناخت چیزی، تجربه شخصی آن چیز است و بس.
این ادعای حریف
حاوی ذراتی از حقیقت است.
نه کمتر و نه بیشتر
اگر حق با حریف باشد،
برای شناخت خاصیت هر چیز
باید به تجربه شخصی آن چیز خطر کرد
مثلا
برای شناخت خواست زهر مار
باید داوطلبانه انگشت در لانه مار کرد و گزیده شد و جان بر سر خواست خود نهاد.
حریف فرقی بین بشر و جانور قائل نیست.
بشر می تواند به مدد هماندیشی در صدها فرم به کسب دانش نایل آید.
مثلا به مدد مطالعه کتب مربوطه
به مدد شنیدن خاطرات خلایق
من
آزادی توأم با خطر
را
به
صلح توأم با بردگی
ترجیح می دهم.
فرنگی
کسی که دیالک تیک نداند، به یاوه گویی دچار آید.
ضد آزادی
جبر و یا ضرورت است و نه بردگی
ضد صلح
جنگ است و نه خطر.
ضد خطر
امنیت است و نه بردگی
ضد برده ارباب برده دار است و نه آزاد.
تنها کسی که نمیشود به آن کمک کرد، فردی است که دیگران را مقصر میداند
کارل راجرز
بحث بر سر کمک به کسی است و یا صحت وسقم نظر کسی؟
هر کاری
چه مثبت و چه منفی
در دیالک تیک داخلی و خارجی (خودی و بیگانه، خویش و ناخویش) صورت می گیرد.
بشر که سهل است
حتی نباتات و حشرات و حیوانات در همکاری با همنوع قادر به ادامه حیات اند.
یعنی
در موفقیت و شکست شان
عوامل بیگانه چه طبیعی و چه جامعتی، چه مادی و چه فکری
دخیل و مؤثرند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر