۱۴۰۳ آبان ۲۳, چهارشنبه

درنگی در شعری از احسان طبری، تحت عنوان «دو بینش» (۱۵)

 

احسان طبری

(۱۲۹۵ ـ ۱۳۶۸)

(۷۳ سال)

دو بینش

(از اندرزنامه عمر)

درنگی

از

شین میم شین

مولوی گوید: 

« نه هر عقلِ حقیری راه بُرد
چون درآمد گاهِ رنج و روزِ رزم و کارزار
آنکه در ایّامِ سختی جا نخورد و پا فشرد
او سزاوار است فتحی را که باشد افتخار»

معنی تحت اللفظی:

هر عقل حقیری به هنگام رنج و رزم  نمی تواند رهنمایی کند.

پیش شرط پیروزی فخرآمیز، پافشاری در ایام دشوار است.

۱

مولوی گوید: 

« نه هر عقلِ حقیری راه بُرد
چون درآمد گاهِ رنج و روزِ رزم و کارزار

 

طبری

پس از ذکر خرافاتی از حضرت بودای ایدئآلیست و خواجه عبدالله انصاری عارف،

دست در خورجین فکری مولانای خردستیز می برد،

 خرافاتی از او بیرون می آورد، در بشقاب خواننده و شنونده بینوا می نهد 

و در نهایت حسن نیت به خوردش می دهد:

مولانای خریت گستر و خرد ستیز و خر پرور،

در این بیت شعر

به تحقیر عقل می پردازد و آن را عاجز از راهنمایی در ایام رنج و رزم و کارزار قلمداد می کند.

مولانا 

عینا و عملا

عقل را فاعلیت (سوبژکتیویته) می بخشد و ضمنا به دو نوع حقیر  و وزین طبقه بندی می کند و عملا خود را صاحب عقل وزین جا می زند.

کسب و کار مولانا و عرفان

خالی بندی و گنده گوزی است.

طبری

عرفان را اصلا نمی شناسد و عین خیابش نیست که عرفان، مکتب عمیقا ارتجاعی، خردستیز و خر پروری است.

حیرت انگیز است که طبری درک مارکسیستی از خردگرایی و خردستیزی و حتی درک درستی از لاطائلات مولانا ندارد.

 مثلا

نمی داند که معنی «پای استدلالیان (خردگرایان) چوبین بود،

پای چوبین سخت بی تمکین بود» چیست.

طبری

حتی

به استقبال از شعر مبتنی بر خالی بندی و گنده گوزی مولانا،

«بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست»

شعری می سراید:


به استقبال غزل مولانا:
 «بگشای لب که قند فراوانم آرزوست»


احسان طبری

 من گــرد پای بسته و میدانم آرزو ست
دریای لب خموشم و طغیانم آرزو ست


در چنبر شکیـــب فروکاست جان من
بال و پری به عرصه جولا نم آرزو ست


بس دیر شد ملال زمستان انتظار
غوغای رنگ خیز بهارانم آرزو ست


خواندن به اوج بر ســـر بازارهای شهر
آن نغمه به جان شده پنهانم آرزو ست


فرسودم از سرشک خود و شامگاه درد
صبح نجــات و چهره خندانم آرزو ســــت


در ریگزار تفته، لبان چاک از عطش
آهنگی از نوازش بارانم آرزو ســـت


بس عقده بسته رنج در اعماق سینه ها
اینــک گره گشـــایی طـــوفانم آرزو ســت


روزی که بشکفد گل جان پرور مراد
در مرغـــزار خـــرم ایرانـــم آرزو ست
 

پایان

تعریف عرفان در هر فرهنگ واژه مارکسیستی،  عرضه شده است.

معلوم نیست که توده ای ها در کشورهای سوسیالیستی چه خوانده اند و چه کرده اند

که از «هر» و «بر» بی خبر مانده اند.

ما باید اگر فرصت یافتیم هم شعر این مولانا و هم شعر طبری به استقبال از آن را تحلیل کنیم.

 

مراجعه کنید

به

عرفان فرمی از خردستیزی

 

http://hadgarie.blogspot.com/2010/08/blog-post_13.html

 

پایان

۲

مولوی گوید: 
آنکه در ایّامِ سختی جا نخورد و پا فشرد
او سزاوار است فتحی را که باشد افتخار»

در این بیت شعر مولانا،

معیار سزاواری به پیروزی فخر انگیز،

مقاومت و پافشاری در ایام سختی است.

در  صحت نسبی این دیالک تیک مقاومت و مبارزه و پیروزی شکی نیست.

ولی مقاومت به تنهایی نه ضامن پیروزی است و نه تعیین کننده است.

مقاومت و پافشاری بر اندیشه ای ویا امری

جنبه ای پسیکولوژیکی است

و لذا ثانوی است.

کسی به دلیل جا نزدن و پافشاری مکانیکی و خرکی پیروز نمی شود.

اگر هم احیانا و تصادفا پیروز شود،

قادر به حفظ پیروزی حاصله نمی گردد.

توده و پرولتاریا بالاعم و مارکسیست ها  بالاخص

به تجزیه و تحلیل شرایط عینی و ذهنی جامعه و تدوین استراژی و تاکتیک مبارزات انقلابی مبادرت می ورزند.

طبری مبلغ شور و شوق است و بی اعتنا به عظمت و ضرورت تئوری علمی و انقلابی است.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر