هوای آفتاب
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید و خراب می کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه ها -
دلم هوای آفتاب می کند!
خوشا به آب و آسمان آبی ات
به کوه های سربلند
به دشت های پر شقایقت
به دره های سایه دار
و مردمان سختکوشِ توده کرده رنج روی رنج
زمین پیر پایدار!
هوای توست در سرم
اگرچه این سمند عمر زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب می کند
نه آشنا، نه همدمی
نه شانه ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانه ها و کوچه ها
نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی!؟ به هر که رو کنی تو را جواب می کند
چراغ مرد خسته را
کسی نمی فروزد از حضور خویش
کس اش به نام و نامه و پیام نوازشی نمی دهد
اگرچه اشک نیم شب
گهی ثواب می کند.
نشسته ام به بزم دوستان و سرخوشم
بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش
سخن به هر کلام و شیوه ای ز عهد و از یگانگی است
به دوستی، سخن ز جاودانگی ست....
آمان ز شبرو خیال
امان،
چه ها که با من این، شکسته خواب می کند!
اگرچه بر دریچه ام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابر بال می کشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب می کند؟
مسکو شهریور ۱۳۷۲ سیاوش کسرایی
همواره زمانی فرا میرسد که باید میان تماشاگر بودن و عمل یکی را برگزید و این معیار انسان شدن است
آلبر کامو
البر کامو مثل احمد شاملو ست
بیسواد ولی پرمدعا
ضد انفعال (پاسیویته، تماشاگری کذایی)
فعالیت (اکتیویته) است و نه عمل.
عمل ضد نظر است.
عمل = مادیت یابی اندیشه و نظر
نجار قبل از تولید صندلی
مدل فکری اش را در ذهنش می سازد.
صندلی = مدل فکری (اندیشه و نظر) مادیت و شیئیت یافه
شهناز هماپور
قیچی بزنم مادر
موهایت را؟
بزن, ببُر
ریشه در من دارند
دوباره می رویند
مثل تو
که روزی سروی می شوی
در جنگلی .
پایان
مو بر خلاف مو (تاک) ریشه ندارد.
مو و ناخن و عرق و ادرار و غیره
سم ها و تفاله ها و زواید کارخانه اندام اند که مرتب دفع می شوند.
و اگر احیانا دفع نشوند
بشر می میرد.
دیالک تیک جذب و دفع
مهمترین دیالک تیک هستی است.
سرو
از مفاهیم اخلاقی و ادبی اشرافیت برده دار و فئودال و روحانی است که خیلی ها کورکورانه به خدمت می گیرند و از تبار ارتجاعی و ضد خلقی اش خبر ندارند.
به سرو گفت:
«چرا میوه ای نمی آری؟»
جواب داد که آزادگان، تهیدست اند.
درختان میوه اما سمبل توده های مولد و زحمتکش سر به زیر اند که نه آزاد، بلکه برده و رعیت و پیشه ور و پرولتر اند.
زنان
طیفی را تشکیل می دهند و تعلقات طبقاتی متفاوت و حتی متضاد دارند
هم تاچر زن است و هم روزا
هم مرکل زن است و هم کروپسکایا
هر گردی، گردو نیست
به همین دلیل شعار زن زندگی ازادی
شعاری خرافی است
مذهب های سازمان یافته پاسخگوی نیازهای انسان نوین نیستند.
سکوت مذهبی در زمانه ما معنایی ندارد. چه از کلیسا باشد و چه لباس عاریه ی دیگری را به تن کرده باشد.
آلبر کامو
البرن کامو جان
مستی یا هشیار؟
مذهب سازمان یافته را از کجات در اورده ای؟
اسلام جزو مذاهب بزرگ است.
منظور از انسان نوین چیست؟
پوتین انجیل می بوسد
ترامپ انجیل می فروشد
بخش اعظم سران سیاسی جهان کشیش اند و یا کشیش زاده اند
نه.
قضیه برعکس است
شعور تابع وجود است
ایمان تابع نان است
ریشه و جنگل
من، شاخه ای ز جنگل سَروم
از ضربه تبر
بر پیکر سُلالهٔ من یادگارهاست
با من مگو سخن از (ز) شکستن!
هرگز شکستگی به بر ما شگفت نیست
بر ما عجب شکفتگی اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاک کشندم
صد بار اگر که استخوان شکنندم
گاه نیاز، باز
آن هیمه ام که شعله برانگیزد
آن ریشه ام که جنگل از آن خیزد
آبان ۱۳۶۲ سیاوش کسرائی
رزمنده میتواند ببازد.
منفعل اما پیشایپش باخته است.
برشت
گذشت ان زمان، مش برشت.
برنده کسی است که منفعل است و به عوض شرکت در معرکه انتخابات
شیره می کشد و شیر می نوشد.
بازنده پیشاپیش هم کسی است که می رزمد و خودش را جر می دهد و مش دونالدها و عربان ها و عردوغان ها و پوتین ها و پالان ها و نعلین ها را روی کار می آورد و شق القمر می کند
زن ستیزی در بلاد ما
از قدیم بوده است.
هر کس امده اندکی بر ان مزید کرده و به اینجا رسیده ایم.
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
منظور عیاش شیراز از ساقی سیمین ساق
زنان و دختران زرتشتی اند که در خرابات در حواشی شیراز به ذلت روزگار می گذراندند.
شرم مان باد از این نکبت تاریخی خویش
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سِر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل میبرد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
همگویی دو سالخورد:
سالخورد اول:
دارم پیری را با گوشت و پوست خود احساس می کنم.
همیشه جایی از جسمم درد می کند.
سالخورد دوم:
احساس میکنم که «تولدی دوباره» یافته ام:
نه مویی در سر
دارم
و
نه دندانی در دهان.
ضمنا دوباره شروع کرده ام به شاشیدن به شلوارم و عین خیالم هم نیست.
ده درس عالی در زندگی به قول حضرت سعدی!
درس اول
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
درس دوم
صراف سخن باش سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو
درس سوم
اندازه نگهدار که اندازه نیکوست
هم لایق دشمن هست هم لایق دوست
درس چهارم
چو دیدی طفل سر افگند بیش
نزن بوسه بر روی فرزند خویش
درس پنجم
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
درس ششم
ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رود
درس هفتم
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
درس هشتم
یا مکن با فیل بانان دوستی
یا بنا کن خانهی در خور فیل
درس نهم
نه چندان درشتی کن از تو سیر شوند
نه چندان نرمی کن که برتو دلیر شوند
درس دهم
سخن آخر به دهان میگذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن
سعدی بعید است که بگوید:
هم لایق دشمن هست هم لایق دوست.
سعدی تفاوت است با هست را می داند.
این ابیات شعر سعدی باید تحلیل شوند
سعدی دیالک تیکی اندیش بی بدیلی بوده است
صدها اسل قبل از تولد هگل و مارکس و انگلس و لنین
تغییر خیلی وقتا قشنگترت میکنه
اینو پاییز داره میگه
فرشته
پاییز نمی داند که توده در آن چه حالی دارد.
پاییز برای توده تهیدست فصل سختی است:
پاییز فصلی چوخ غملی بیر وقتدر
پاییزدا ئولن خیلی خوشبختدر
پاییز پولسوزا مرگدن سختدر
ئولوم ایسته ییر بیقرانلار گینه
معنی تحت الفظی:
فصل پاییز
فصل بسیار غم انگیزی است.
کسی که در پاییز بمیرد، خیلی خوشبخت مرده است.
پاییز برای بی پولان سخت تر از مرگ است
بی پولان با رسیدن پاییز مرگ آرزو می کنند.
میرزا علی معجز
طنز پرداز بزرگ دیار آتش ها
اگر راست میگی، قصه های کودکان در اطریش را ترجمه کن. ما رشد فکری خود را مدیون ترجمه صدها قصه برای کودکان هستیم
هر ملتی دارای دولتی است که لیاقتش را دارد.
ژوزف فون ماستر
واقعا؟
ملت آلمان
که پروردگار خداوندان فلسفه و فکر و فرهنگ بود،
لیاقت نازی ها را داشت که از اسفل السافلین آمده بودند؟
انتظار تحول بدون فعالیت لازم برای آن،
مثل ایستادن در ایستگاه قطار و انتظار لنگر اندازی کشتی است
فرنگی
ضرب المثلی چینی:
حقایقی که ما به ندرت می خواهیم بشنویم،
ضروری ترین حقایق حیات ما هستند.
حقیقت چیست
چینی جان؟
حقیقت که نریخته زیر دست و پا تا بشنوی ویا نشنوی.
حقیقت همان اب حیات است که در ظلمات است
کنترلچی قطار:
لطفا
بلیط قطار را بدهید.
مسافر:
نمی دهم.
این قطار ۲ ساعت تأخیر داشته است.
بنابر پلان حرکت
حالا من می بایستی در خانه ام باشم
و
مشغول خوردن شام باشم و نه در این قطار نکبت.
منظور از ماسک و تقاب چیست؟
استفاده از ماسک و تقاب
همان استتار است.
استفاده از ماسک و تقاب که بد نیست.
ضمنا
استفاده از ماسک و تقاب
که مختص بشر نیست.
استفاده از ماسک و تقاب
یکی از مهم ترین میراث های نیای طبیعتی بشریت است.
نباتات و حشرات و جیوانات
در استفاده از ماسک و تقاب
معرکه و محشرند.
بدون استفاده از ماسک و تقاب
نمی توان زندگی کرد.
بشر حتی به استتار خویشتن از خویشتن خویش
تن در می دهد تا بتواند ادامه حیات دهد.
بشر
گشادترین کلاه ها را قبل از همه بر سر خود می گذارد.
زندگی دشوار است و بدون خودفریبی و همنوع فریبی نمی توان لقمه نانی و جرعه آبی به کف آورد و ادامه حیات داد.
کردارش که نه.
نتیجه کرد و کارش.
که کار آدمی باقی است
ار جسمش فنا گردد.
(احسان طبری تواب)
مفهوم دیرآشنای «نام» و ضد دیالک تیکی اش، «ننگ»
مبتنی بر همین حقیقت امرند:
نام، نامور، نامدارِ نام پرور و غیره از مفاهیم اتیکی (اخلاقی) مهم فردوسی اند.
نام = آثار و افکار و اشعار و ... هر کس.
خلایق بخت برگشته
در آخر الزمان
تعریف پیش پا افتاده ترین مفاهیم را
مثلا رژیم را حتی نمی دانند.
کجا ست آنکه دگر ره صلای عقل زند
که جان ما ست گروگان آن لنین نوین
این برهنگی انفجار فشارهای اجتماعی - اقتصادی یک حاکمیت استبدادی قرون وسطایی است. در فرمی که به شدیدترین صورتی هنجار های دینی را به چالش گرفته است.
ناصر
آره. خواب خرد به بیداری هیولا می انجامد. هیولایی از تبار فاشیسم در لفافه فوندامنتالیسم
ما بر می گردیم
ـــــــــــــــــــــــــــ
ما روزی عاشقانه بر می گردیم
بر درد فراق چاره گر می گردیم
از پا نفتاده ایم و تا سر داریم
در گرد جهان به دردسر می گردیم
خندان ما را دوباره خواهی دیدن
هر چند که با دیده تر می گردیم
خاکستر ما اگر که انبوه کنند
ما در دل آن توده شرر می گردیم
گر طالع ما غروب غمگینی داشت
این بار سپیده سحر می گردیم
چون نوبت پرواز عقابان برسد
ما سوختگان صاحب پر می گردیم
نایافتنی نیست کلید دل تو
نایافته ایم؟ بیشتر می گردیم
از رفتن و بدرود سخن ساز مکن
ای خوب بگو بگو که بر میگردیم
۱۹ مهر ۱۳۶۲ سیاوش کسرائی
فریدون مشیری
من يقين دارم كه برگ،
كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد،
فارغ است از ياد مرگ!
آدمي هم مثل برگ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ،
گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را،
مي تواند يافت لطفِ «هر چه باداباد» را.
....
اگر ناصر خسرو
در سفرهایش با مشیری برخورد کرده بود،
می نوشت:
«مشیری نامی دیدم که شعر، نیکو می سرود، ولی شعور نداشت.»
لامصب.
کسی که با «هر چه باداباد» می زید
آدم نیست.
نیهلیست و آنارشیست و بدبخت است.
تنها طریق و ترفند زیست بی تشویش از مرگ و حتی فراغت از ذلت پیری و فرسودگی
دل سپردن به کار فکری و یا فیزیکی است.
به همین دلیل شاعر باشعوری سروده است:
برو کار میکن،
مگو:
«چیست کار؟»
که سرچشمه رستگاری است، کار.
حسن حسام
ـــــــــــــــــــ
آهوانه
در ستایش آهو دریایی
شاعر: چنین خرامان وُ دست افشان
با خرمن گیسوان،
و تن ِجوانت
به کجا می روی آهو جان؟!
آهو: به شکارِ گرگانِ گرسنه می روم شاعر!
شاعر: هشدار رعنای من!
گرگانِ گرسنه،
چنگ باز کرده اند،
دندان می سایند
آهو: نگران نباش
تنم خود، خنجری سوزان است
شاعر: می روی به کجا آخر
چنین آرام وُ خرامان؟!
آهو: می روم از چشمه آب بردارم،
تا چشمان ِتاریکِ مردمِ نابینا بشویم
شاعر: چشمه ها خشکیده اند آهو جان
آهو: پس، می زنم به دریا
شاعر: سفر خوش
اما؛
به دریا که رسیدی،
حواست به کوسه ها باشد
آهو: باکی نیست شاعر!
دریا، خانه من است.
پاریس
پاسبان:
۱۲۰ دلار و ۳ امتیاز.
راننده پیکان:
با امتیازات چه می توانم بکنم؟
پاسبان:
امتیازات را جمع کن و وقتی ۸ امتیاز داشتی
برو و یک دوچرخه بخر.
پرسش و پاسخ:
معلم:
فواید آفتاب را بشمارید.
شاگرد:
آفتاب فایده ای ندارد که کسی زحمت شمردن به خود بدهد..
شب ها که بشر به نور نیاز دارد،
از تابش آفتاب خبری نیست.
آفتاب
خیلی هنر کند، روزهنگام می تابد که هوا در هر صورت روشن است و به تابش آفتاب نیازی نیست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر