۱۴۰۳ آذر ۸, پنجشنبه

درنگی در مکررات مکرمات (۶۳)


درنگی

از 

میم حجری

 
از هزاران یک نفر اهل دل است
مابقی تندیسی از آب و گل است

آب و گل را آدمی کی می شود
تا زمانیکه نگیرد عشق دست؟

آب و گل را می توان کردش سفال
طرح زیبا دادش و بعد هم شکست

آدمی را قادری تو بشکنی ،
تا زمانیکه به سینه اش دل هست؟ 

(این بیت معیوب و تق و لق است.)

۱
از هزاران یک نفر اهل دل است
مابقی تندیسی از آب و گل است


دل
یکی از رایج ترین و مکررترین و سکسی ترین و مبهم ترین مفاهیم 

در ادبیات پارسی است.


دل
به معنی ذهن و ضمیر است.


ولی خیلی ها دل را با قلب عوضی می گیرند و خیال می کنند که دل مخزن عشق است.
 

دلیلش تشدید تپش قلب به هنگام انتظار و وصال و اضطراب و غیره است.


کسی یافت نمی شود که بی دل باشد.
یعنی تندیس باشد.


شعرا که دچار فقر مفهومی اند
 امثال خود را اهل دل می نامند و مابقی را تندیسی از گل.


منظورشان از گل، خرافه خلق حوا و آدم از گل توسط جبرئیل است.


آدمی
اما نتیجه توسعه میلیون ها ساله جماد به نبات و نبات به جانور و جانور به بشر است و بس.


آدمیان برابرند و کسی برتر از دیگری نیست.


در جامعه بشری تقسیم کار هست و مهمترین تفاوت ابنای بشر در همین است و لاغیر.


برابری
میراث گرانبهای تبار انسان است.


ابنای بشر دهها هزار سال در برابری با هم به سر برده اند 

و دیر یا زود به سر خواهند برد.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر