درنگی
از
میم حجری
از هزاران یک نفر اهل دل است
مابقی تندیسی از آب و گل است
آب و گل را آدمی کی می شود
تا زمانیکه نگیرد عشق دست؟
آب و گل را می توان کردش سفال
طرح زیبا دادش و بعد هم شکست
آدمی را قادری تو بشکنی ،
تا زمانیکه به سینه اش دل هست؟
(این بیت معیوب و تق و لق است.)
۱
از هزاران یک نفر اهل دل است
مابقی تندیسی از آب و گل است
دل
یکی از رایج ترین و مکررترین و سکسی ترین و مبهم ترین مفاهیم
در ادبیات پارسی است.
دل
به معنی ذهن و ضمیر است.
ولی خیلی ها دل را با قلب عوضی می گیرند و خیال می کنند که دل مخزن عشق است.
دلیلش تشدید تپش قلب به هنگام انتظار و وصال و اضطراب و غیره است.
کسی یافت نمی شود که بی دل باشد.
یعنی تندیس باشد.
شعرا که دچار فقر مفهومی اند
امثال خود را اهل دل می نامند و مابقی را تندیسی از گل.
منظورشان از گل، خرافه خلق حوا و آدم از گل توسط جبرئیل است.
آدمی
اما نتیجه توسعه میلیون ها ساله جماد به نبات و نبات به جانور و جانور به بشر است و بس.
آدمیان برابرند و کسی برتر از دیگری نیست.
در جامعه بشری تقسیم کار هست و مهمترین تفاوت ابنای بشر در همین است و لاغیر.
برابری
میراث گرانبهای تبار انسان است.
ابنای بشر دهها هزار سال در برابری با هم به سر برده اند
و دیر یا زود به سر خواهند برد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر