احسان طبری
(۱۲۹۵ ـ ۱۳۶۸)
(۷۳ سال)
فیلسوف، نویسنده، شاعر، نظریهپرداز برجستهٔ مارکسیسم-لنینیسم، ایدئولوگ و عضو کمیتهٔ مرکزی و هیئت سیاسی حزب توده ایران
ویکی پیدیا
درنگی
از
شین میم شین
چه اشباحی است در گردش بر این کهسار آبی رنگ؟
گمانم از زمانی دیر میپویند و میجویند
چه میجویند؟
از بهر چه میپویند این اشباح؟
گمانم سایههایی از نیاکانند در این دشت:
ازاین وادی سپاه مازیار رزمجو بگذشت
وزآن ره سندباد آمد، وزاین ره رفت مردآویج
همینجا گور مزدک بود وآنجا مَکمَن بابک.
دمی خاموش!
اینک بانگهایی میرسد ایدر
سرودی گرم میخوانند یارانی که با حیدر
سوی پیکار پویانند،
بشنو در ضمیر خود
نوای جاودانیِ اِرانی را که میگوید:
«به راه زندگی، از زندگی بایست بگذشتن»
بر این خاکی که ایران است نامش،
بانگ انسانی
دمی پیش نهیب شوم اهریمن نشد خامش.
در این کشور اگر جبارها بودند مردمکُش،
از آنها بیشتر گُردان انساندوست جنبیدند
به ناخن خارۀ بیداد را بیباک سنبیدند
فروزان مشعل اندر دست، آوای طلب بر لب
به دژهایی یورش بردند کِش بنیان به دوزخ بود
به موج خون فرو رفتند،
لیکن فوج بیباکان
نترسید از بدِ زشتان،
نپیچید از راه (ره) پاکان.
اِرانی
بذر زرّین بر فراز کشوری افشاند
اِرانی
مُرد، بذرش کشتزاری گشت پرحاصل
بهزندان،
روح پرجولان و طیّارش نشد مدفون
بهزیر سنگ سرد گور،
افکارش نشد مدفون
اِرانی در سرود و در سخن بگشود راه خود
کنون در هر سویی پرچم گشاید با سپاه خود.
بمُرد ار یک شقایق زیر پای وحش نامیمون،
شقایقزار شد ایران
بهرغم ترسها، شکها.
در آمد عصر رستاخیز مردم،
قهرمان خیزد
از این خاک کهن، بنگاه مزدکها و بابکها.
مُقنّع گفت:
«گر اکنون مرا پیکر شود نابود
روان من نمیمیرد، به پیکرها شود پیدا
زدالان ”حلول” آیم به جسم مردم شیدا
برانگیزم یکی آتش به جان خلق آینده»
مُقنّع شد به گور، اما، مُقنّعها شود زنده.
ستمگر
بس عبث پنداشت کشتن هست درمانش
ولی تاریخ، فردایی فروگیرد گریبانش.
بهخواری از فراز تخت بیدادش فرود آرد
(سخن در آن نمیرانم که این دم دیروزود آرد
ولی شک نیست کآخر نیست، جزاین رأی و فرمانش)
سپاهِ پیشرفت اند و تکامل
این جوانمردان
سپاهی اینچنین، از وادی حرمان گذر دارد.
بهسوی معبد خورشید پیمودن خطر دارد
ولی هر کس از این ره رفت، بخشی شد ز نور او
همآوا گشت با فرّ و شکوه او، غرور او.
مجو ای هموطن از ایزدِ تقدیر، بخت خود
طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود!
جهان میدان پیکار است، بیرحمند بدخواهان
طریق رزم ناهموار و غدّارند همراهان.
نه آید زآسمانها هدیهای،
نی قدرتی غیبی
برایت سفرهای گسترده اندر خانه در چیند.
به خواب است آنکه راه و رسم هستی را نمیبیند
کلید گنج عالم
رنج انسانی ست،
آگه شو!
دو ره در پیش:
یا تسلیم یا پیکار جانفرسا
از آن راه خطا برگرد و با همت بر این ره شو!
هر آن خلقی که او از کار و ازپیکار روتابد
شگفتی نیست گر نالان به بند بدنهادان است
اسیر و بی نصیب و دربدر بیمار و نادان است.
بهراه رشد و آزادیست هر سو سدّ و بارویی
زاستعمار و از دربار و از زندان و از اعادام
تو گویی هفتخوانی از بلا گسترده، جادویی
ولی با رَخش همُّت بر جَه از این هفتخوان،
گرخود
نمیخواهی کز این دنیای رنگین بگذری ناکام.
اِرانی گفت:
«در شطی که آن جنبنده تاریخ است
مشو زان قطرهها، کاندر لجنها بر کران مانند
بشو زامواج جوشانی که دائم در میان مانند.»
پایان
این شعر احسان طبری
باید تحلیل مارکسیستی شود.
اجنه
که کماکان کنجکاوند و پس از هر سجده ای که صدها سال ظول می کشد،
مطلبی از ما می خوانند،
همین را می خواهند
. برای اینکه بدون تحلیل مارکسیستی افکار و اشعار
درک و توضیح آنها محال است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر