او كه از من بريد و تركم كرد
پس چرا پس نداد آن دل را
واي بر من كه مفت بخشيدم
دل آشفته حال غافل را
.فروغ فرخزاد
فروغ جان
کسی دلش را به کسی نمی بخشد
نمی تواند هم ببخشد.
حافظ
می دانست:
دل خودش به پای خودش از دست بشر می رود.
کسی هم نمی تواند جلودارش باشد.
کسی هم حتی نمی داند که دلیل رفتنش چیست؟
قبل از اتخاذ هر تصمیمی به عواقب آن بینیدشید.
شهناز
اولا
پیشدانی (وقوف پیشاویش به) عواقب هر تصمیمی امکان پذیر نیست.
برای اینکه تصمیمات بشری در دیالک تیک جبر و اختیار اتخاذ می شوند.
مثال:
دوستانت و رهبرانت را یکشبه دستگیر می کنند و به تله ویزیون می آورند و وحشت می افکنند
کشوری تنگتر از سوراخ موشی می شود و کسی پناهت نمی دهد.
تو هم دار و ندارت را به قاچاقچی می دهی تا از جهنم بگریزی.
مابقی ماجرا مثلا گرسنگی در غربت و پوک گشتن دندانها و استخوانهات قابل پیش بینی نیست.
ثانیا اگر کسی این اندرز را جامه عمل بپوشاند
هیچ تصمیمی گرفته نمی شود
چون هر تصمیمی ابستن ریسکی است.
مثال:
ما که یک خروار مغز خر خورده ایم
۲۴ سال قبل تصمیم به روشنگری گرفته ایم و نتیجه اش همین است
اگر اجنه نظری به پیش پا نیندازند
قطع امید مطلق میکنیم
و آن زمان كه ديگر هيچكس صبحها بيدارت نمىکند، هیچکس شبها چشم انتظارت نیست و تو میتوانی آزادانه، هرکاری که دلت میخواهد انجام دهی، به آن چه میگویی؟
آزادی؟ یا تنهایی؟
منتسب به میلان کوندرا
میلان گوندرا
نه معنی ازادی را می داند، نه معنی تنهایی را و نه معنی خواب و بیداری را.
ارنست همینگوی
بر خلاف گوندورا
می داند که انسان ها در ایام پیری
بی نیاز از این وآن
سحرخیزاند.
همینگوی اما دلیلش را نمیداند.
راستی دلیل سحرخیزی پیران چیست؟
خداوندا دلی دریا به من ده
در آن عشقی نهنگ آسا به من ده
چو با دریادلان افتی، قدح چیست
به جام آسمان دریا به من ده
هوشنگ ابتهاج
معنی تحت اللفظی:
ایکاش دلی به اندازه دریا داشته باشم و عشقی به اندازه نهنگ.
وقتی همنشین دریادلان (که دل شان به اندازه دریا ست،، باشی،
باید به عوض قدح
جامی به اندازه آسمان داشته باشی.
آسمان در شعر ایران به کاسه وارونه تشبیه شده است.
دلی چو آینه دارم، همین گتاه من است.
سایه
سایه جان
گناه یک مفهوم فقهی و حقوقی ـ قضایی است.
تعریف گناه چیست؟
گناه به تخطی از قوانین و مقررات الهی و طبقاتی اطلاق می شود.
داشتن دلی از جنس شیشه و شیر و شراب که نمی تواند گناه کسی تلقی شود.
ضمنا
آیینه وارگی دل (ذهن و ضمیر) که بد نیست.
هنرمند باید هم دلی چو اینه داشته باشد
و گرنه چیزی در آن عکس نمی اندازد تا تندیسی، ترانه ای، شعری و قصه ای تشکیل یابد
تو هم با منم منم هایت
ما را کشتی.
اولا سیستم
تعیین کننده است
ونه سوبژکت.
ثانیا
توده بی ادعا، خدا ست و نه این و آن خالی بند.
ما
به راه توده می رویم
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده می رویم
قضیه بر عکس است
مارتین لوتر جان
وضعیت روحی = انعکاس وضعیت جسمی (مادی)
بنا بر ضرب المثلی توده ای:
شکم گشنه ایمان ندارد.
اول باید لقمه نانی جلوی شکم انداخت تا مغز از دغدغه تهیه نان فارغ شود
و به چیزهای فرعی بیندیشد
محتوای تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ» مارکس که بزرگترین کشف او ست
و
گذار از سوسیالیسم اوتوپیکی به سوسیالیسم علمی را انکان پذیر ساخته است،
همین است.
کسی که سودای رسیدن به سرچشمه را در سر داشته باشد،
باید بر خلاف جریان آب شنا کند.
هرمان هسه
هسه جان
سر چشمه که تحفه نظنز نیست.
تحفه نطنز چیست؟
هنر و شق القمر
رسیدن به حقیقت است و نه به سر و ته چشمه
و
طریق و ترفند کشف حقیقت
فراگیری مشقت بار تفکر مفهومی (مارکسیسم) و خزیدن به ستگر پررلتاریا ست
و
نه شنا کردن بر خلاف و یا بر وفق جریان حاکم.
اصلاً به ما چه ربط که دنیا چطور شد
بگذار تا جهان به جهنم بدل شود
کاوه جبران
کاوه جان
فقط تو هستی که در خوابی و نمی دانی.
همه می بینند و میدانند و می شنوند که ۱۰۷ میلیون نفر آواره اند و کشورها به خرابات شام مبدل شده اند و می شوند.
مرگ در یکقدمی است.
کل الارض غزه و سوریه ولیبی و سوماتی ولبنان و اوکراین
قوی ترین یاوه
افکار عمومی است.
کسی دقیقا نمی داند که بانی این افکار کیست
کسی هم آشنایی شخصی با انها نداشته است
اما همه به استبداد افکار عمومی تن در می دهند.
گوته
(۱۷۴۹ـ ۱۸۳۲)
گوته جان
اگر چند سال بیشتر زنده می ماندی،
به مدد هم ولایتی هایت به اسامی مارکس و انگلس
درمی یافتی که بانی افکار عمومی کیست:
شعور حاکم در هر جامعه را شعور طبقه حاکمه در ان جامعه تشکیل میدهد.
اگر قرآن کریم را و یا آثار سعدی را به اندکی دقت خوانده بودی درمی یافتی
که الناس فی دین ملوکهم:
افکار عمومی توده همان افکار خوانین و سلاطین شان است
تمکین به شعور جامعتی حاکم (افکار عمومی) ) تابع تمکین به وجود جامعتی حاکم (مناسبات تولیدی حاکم) و طبقه حاکمه است
ویجی عکاس مشهور و به گفته ای بزرگترین عکاس دنیا که دارای سبکی بسیار شخصی بود. بهترین عکسهای او ارائه گر دریافت فوق العاده ای از نهانی ترین و پست ترین وجوه زندگی در نیویورک هستند.ویجی که نام اصلی او آرتور ه. فلیگ بود، در ۱۸۹۹ در لهستان زاده شد و در ۱۰ سالگی به همراه خانوادهٔ خود به نیویورک رفت. والدین او مهاجرانی تنگدست بودند.
ویجی “آرتورفلیگ ” (عکاس) در مصاحبه ای که در ۱۹۶۵ انجام داد، از نخستین سال های اقامت خود در امریکا به این صورت یاد کرد: “من تحصیلات بسیار مختصری در مدرسه کردم… در ۱۴ سالگی ترک تحصیل کرده و بر سر کار رفتم. روزی در یک کاتالوگ فروش مکاتبه ای، آگهی دیدم که بلافاصله به آن جواب دادم. این آگهی مربوط به فروش یک دوربین شیوهٔ فروتایپ بود. و این زمان بود که تصمیم گرفتم عکاسی کنم.”
ویجی “آرتورفلیگ ” عکاس برجسته قرن بیستم در عکاسخانه های مختلف کار کرد و حدود سال ۱۹۲۰ در لابراتوارهای آکمی نیوزپیپرز یک دورهٔ کارآموزی فنی تاریکخانه را گذراند. پس از آن رأساً شروع به کار کرد و عکاس مستقل خبری شد.
در اواسط سال های ۱۹۳۰، مجلهٔ لایف در مقاله ای او را به عنوان یک ستاره معرفی کرد. اما در ۱۹۴۵ بود که آوازه ای بلند یافت، چرا که در این سال از سویی نخستین کتاب خود را با عنوان شهر عریان منتشر ساخت که گلچینی از بهترین کارهای او بود، و از سوی دیگر نمایشگاهی از آثار خود را در موزهٔ هنر نوین نیویورک برگزار کرد.
متأسفانه سال ۱۹۴۵ که در آن ویجی به سبب انتشار کتاب و نیز برگزاری نمایشگاه خود، به طرز گسترده ای مورد توجه مردم قرار گرفت، پایان شورانگیزترین دورهٔ کاری وی بود. او به هالیوود رفت، اما در این شهر مانند ماهیِ از آب بیرون افتاده بود.
ویجی “آرتورفلیگ ” (عکاس) ، به یادماندنی، همان عکاس سال های پیش از ۱۹۴۵ بود که با لباس می خوابید و یک بیسیم پلیس بالینش بود و همواره آمادگی داشت که شب را بیدار بماند تا بتواند سریعاً از رویدادهایی مانند قتل در محلهٔ بدنام شهر یا آتش سوزی در خانه های کارگری عکس یگیرد، همان ویجی که با ریش نتراشیده و صدای بلند دشنام می داد و سیگار می کشید، همان کسی که صندوق اتومبیلش را مبدل به دفتر کار و محل جای دادن وسایل خود کرده بود.
تاریخ عکاسی جایگاه بسیار ویژه ای را به ویجی اختصاص داده است، همان عکاسی که هم با پلیس دوست بود و هم با گانگسترها و با شکست خوردگان و حاشیه نشینان اجتماع احساس همدلی می کرد و برای تمامی این تیره بختان جامعه دلسوز بود.
ارزشمندترین دارایی ویجی، یک بیسیم پلیس و داشتن حق انحصاری نصب آن در اتومبیلش بود. از این رو، چون همواره به طرز اسرارآمیزی، بلافاصله در محل حادثه حاضر می شد، بر او نام “ویجی” نهاده بودند که برگرفته از اسم لوحهٔ ویجا است و آن صفحه ای است که حروف الفبا بر آن نوشته شده.
دغدغهٔ اصلی ویجی در تمام طول دوران کار حرفه ایش، سنخ موضوع بود و نه کیفیت سبک، هرچند که تصاویر او از گونه ای صداقت و خودانگیختگی بهره مندند که تنها خاص عکس های وی است. موضوع مورد علاقهٔ او، عکس گرفتن از مردم در حالت طبیعی شان بود.
ویجی هیچ رازی در کار خود نداشت. در کتاب شهر عریان، تمامی توضیحات مورد نظر را دربارهٔ وسایل و فنونی که به کار گرفته، ارائه کرده است.
ویجی اگر موفق می شد یک عکس در لحظهٔ مناسب بگیرد، هیچ گاه چند متر فیلم را به هدر نمی داد و از آنجا که با میزانسازی ثابت کار می کرد،
همواره برای گرفتن هر نوع عکسی در لحظهٔ مناسب آماده بود. در مصاحبه ای که در ۱۹۶۵ انجام داد، اظهار داشت: “مردم سراسر دنیا از من راز شیوهٔ کارم را می پرسند. من در حالی که لبخند می زنم، به انان پاسخ می دهم که هیچ شیوهٔ کاری ندارم، بلکه صرفاً خودم هستم و نه چیزی بیش از این. کوشش نمی کنم تأثیر خوب یا بدی بر بیننده بگذارم. من صرفاً ویجی هستم.”
ویجی “آرتورفلیگ ” (عکاس) ، عکاسی که سبک شخصی خود را داشت. عکاسی که به گفتهی خودش “ثبت می کرد واقعیتی را که خیلی ها نخواهند دید” اما با دیدی هنری و اجتماعی؛ نگاهی که در زمان خودش بسیار خاص بود. او یک بیسیم پلیس به همراه داشت که شب ها با ماشین خود که حکم محل کار او را داشت در شهر پرسه می زد. و اتفاقات شب های نیویورک را ثبت می کرد و همان جا عقب خودرو عکس ها را ظاهر می کرد.
نام این عکاس آرتور ه.فیلیگ(ویجی) بود. او وحشتناک ترین اتفاقات را با شجاعت و جسارت ثبت می کرد. وی نخستین کسی بود که سر صحنه جنایت حضور داشت. او ۲۵ سال شب های نیویورک را ثبت کرد.
ویجی توانست لحظاتی از هیجان و اتفاقات زندگی را ثبت کند که کمتر کسی ثبت می کرد. او زجر در چهره آدم ها به هنگام اتش سوزی و یا کشته شدن عزیزانشان ثبت کرد.ویجی را بزرگترین عکاس شهری می دانند.
منبع : باشگاه عکاسان جوان
شما
فقط شعار می دهید و پیش نمی روید
برای اینکه حاضر به فراگیری و پیشرفت نیستید.
شما تعریف کلماتی را که بر زبان می رانید
نمیدانید.
مبارزه طبقاتی را شما با جنگ طبقاتی جایگزین می سازید
یعنی تفاوت مفهوم مبارزه با مفهوم جنگ را نمی دانید
ضمنا نمیخواهید بدانید.
حتی اگر آموزش مفت و مجانی باشد و آموزگار بی نام و نشان.
مگر جنگ های برده درای و فئودالی و سرمایه درای و امپریالیستی
فرمی از مبارزات طبقاتی نیستند؟
مگر کاهش دستمزد کارگران و افزایش بهره رعایا
فرمی از مبارزه طبقاتی نیست؟
چیستایی چیزها و کیستایی همنوعان
در دیالک تیکی از ظاهر و ذات و ظاهر و باطن
تعیین و تعریف می شود.
کسی که فریب ظواهر امور را بخورد، ساده لوحی سطحی اندیش و نادان و ظاهرپرست است
و
کسی که خلایق را با ظاهر زیبای چه بسا تصنعی و تقلبی خود فریب دهد، عوامفریبی خودفریب است.
در دیالک تیک های طاهر و ذات و ظاهر وباطن
نقش تعیین از ان ذات و باطن است.
قدما هم می دانستند:
صورت زیبای ظاهر هیچ،
نیست
ولی تو تا توانی سیرت زیبا بیار.
ظاهر اشیاء و افراد برابر با هیچ نیست
ولی تعیین کننده هم نیست.
با خیلی از زیبارویان
نمی شود یک لحظه همنشین شد
چه رسد به همزیستی و همراهی و همرزمی و همکاری و هماندیشی و هماموزی
ت
حق پرست
همواره در دیکتاتوری یک طبقه آزاد وجود دارد که آزادانه از مواهب بهره مند می شود.
و
در فرم دمکراسی نیز
همواره دمکراسی منافع یک طبقه را در راس می نشاند و بقیه طبقات از دمکراسی به صورت فرمال بهره مند خواهند شد.
اولین تأثیر فقر، کشتن فکر است
اور ول
این جمله غلط ترجمه شده است و یا غلط بوده است.
ویرایش:
فقر موجب عقب ماندگی فکری می شود.
بر منکرش لعنت.
وقتی کسی برای امرار معاش باید جان بکند
دیگر نمیتواند تحصیل کند و با سواد شود
چه رسد به اینکه متفکر گردد.
ثروت هم می تواند به عقب ماندگی فکری منجر شود.
چون ثروت می تواند افراد را از تحصیل علم بی نیاز سازد و به منجلاب فقر فکری بیندازد.
این آیه قرآن بسیار تعجبآور است.
سوره بقره آیه ۱۰۶
مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
هر حكمى را نسخ كنيم، يا آن را به فراموشى بسپاريم، بهتر از آن، يا مانندش را مىآوريم؛ مگر ندانستى كه خدا بر هر كارى تواناست؟
۱، اگر الله دانا است چرا آیات خود را نسخ میکند؟
۲،امکان دارد که الله با این همه عظمتش فراموش کار باشد؟
حریف
قرآن را کریم نوشته است و نه خدا.
کریم
از انتقاد از خود هراس نداشته است.
به همین دلیل
احکام خود را به محک پراتیک زده است و تصحیح کرده است.
کریم را باید از نو شناخت.
عقل هر کس به اندازه
توان او به تحول است.
اینشتین
اینشتین جان
تحول در دیالک تیکی از اوبژکتیو سوبژکتیو صورت می گیرد.
اگر شراط اوبژکتیو (عینی) برای تحول در بین نباشد،
علامه هم که باشی
درجا می زنی.
میزان عقل افراد را هم سیستم جامعتی حاکم
رقم می زند.
تحقیر دهایی ها
به همین دلیل است:
کسی که در روستایی بزرگ می شود
عقب مانده تر از کسی است که در شهری بزرگ شده است
حقیقت این است که بیسوادی از بین نرفته
بلکه بیسوادان امروز
خواندن و نوشتن یاد گرفته اند.
البرتو موراویا
۱۹۰۷ - ۱۹۹۰)
یکی از رماننویسان برجسته ایتالیا در سدهٔ بیستم
معروفترین اثر او رمان ضد فاشیستی دنبالهرو است
این حرف حریف
غیرمنطقی است.
برای اینکه خواندن و نوشتن یاد گرفتن به معنی غلبه بر بیسوادی (با سواد شدن) است.
این حرف او اما نه جدی، بلکه طعنه و طنز است؟
برای درک این حرف او باید جملات قبلی و یا بعدی اش را خواند و یا شنید.
با بریده ای از حرفی فقط می توان محنوای حرف افراد را به مدد فانتزی (خیال و حدس و گمان) پیدا کرد.
سکوت همیشه دال بر تأیید و تصدیق سخن نیست.
سکوت گاهی دال بر این است که کسی حوصله بحث با پخمه ها را ندارد.
اینشتین
اینشتین جان
این وصف حال است و وصف حال حلال مشکلی نیست.
مسئله این است که چه باید کرد؟
با پخمه و کودن دانستن و نامیدن همنوع و سکوت
جامعه رفته رفته به گورستانی مبدل می شود.
سخن در هر صورت بهتر از سکوت است.
چون سخن فقط برای اقناع مخاطب نیست
سخن
برای توسعه و تکامل خود سخنور هم است.
سخن
فرمی از کار است
سخن کار فکری است.
و در روند کار
بشر مجبور به تفکر می شود
و
چه نعمتی ارجمندتر از تفکر.
مردم این روزها قیمت همه چیز را می دانند، ولی ارزش هیچ چیز را نمی دانند.
حریف
منظور حقیقی حریف
این است که مردم کذایی قدر هیچ چیز را نمی دانند.
تفاوت قیمت و ارزش و قدر اما چیست؟
ارزش سیب = میزان زحماتی که برای تولید و توزیع سیب صرف شده است و سهم سیب در رفع حوایج حیاتی انسان ها.
قیمت سیب اما تابع دیالک تیک عرضه و تقاضا ست.
قیمت بر خلاف ارزش در نوسان است و کسی نمی تواند قیمت همه چیز را بداند.
سؤال این است که چرا خلایق قیمت هر چیزی را و محل خرید وفروش آن را ازبر می دانند
ولی ارزش و قدر هیچ چیز را نمی دانند؟
پیش شرط دانستن ارزش و قدر چیزی چیست؟
دلت را بتکان...
اشتباهاتت وقتی افـتاد روی زمین...
بگذار همانجا بماند...
فقط از لابه لای اشتباه هایت،
یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن ... و بزن به دیوار دلت
اشتباه کردن اشتباه نیست ؛
در اشتباه ماندن اشتباه است
فروغ
فروغ جان
اشتباه و خطا
به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
خطا در دیالک تیک درست و خطا وجود دارد.
خطا همانقدر قانونمند است که درست.
باید به قانونمندی درست و خطا پی برد.
ضمنا هر کردوکاری
چه درست و چه خطا
تجربه ای است.
برداشتن تجربه ای از انبوهه تجارب و نصبش به دیوار دل
چاره ساز نیست.
روی تجارب باید کار فکری ـ فلسفی عرقریز صورت گیرد تا تجربه به دانش تجربی مبدل شود.
رهگشا هم همین است.
و گرنه تجربه صرف به درد کسی نمی خورد.
چه اشباحی است در گردش بر این کهسار آبی رنگ؟
گمانم از زمانی دیر میپویند و میجویند
چه میجویند؟ از بهر چه میپویند این اشباح؟
گمانم سایههایی از نیاکانند دراین دشت:
ازاین وادی سپاه مازیار رزمجو بگذشت،
وزآن ره سندباد آمد، وزاین ره رفت مردآویج
همینجا گور مزدک بود وآنجا مَکمَن بابک
دمی خاموش! اینک بانگهایی میرسد ایدر
سرودی گرم میخوانند یارانی که با حیدر
سوی پیکار پویانند، بشنو در ضمیر خود
نوای جاودانیِ اِرانی را که میگوید:
«به راه زندگی، از زندگی بایست بگذشتن»
بر این خاکی که ایران است نامش، بانگ انسانی
دمی پیش نهیب شوم اهریمن نشد خامش
در این کشور اگر جبارها بودند مردمکُش
از آنها بیشتر گُردان انساندوست جنبیدند
به ناخن خارۀ بیداد را بیباک سنبیدند
فروزان مشعل اندر دست، آوای طلب بر لب
به دژهایی یورش بردند کِش بنیان به دوزخ بود
به موج خون فرو رفتند، لیکن فوج بیباکان
نترسید از بدِ زشتان، نپیچید از راه پاکان
اِرانی بذر زرّین بر فراز کشوری افشاند
اِرانی مُرد، بذرش کشتزاری گشت پرحاصل
بهزندان روح پرجولان و طیّارش نشد مدفون
بهزیر سنگ سرد گور، افکارش نشد مدفون
اِرانی درسرود و درسخن بگشود راه خود
کنون در هر سویی پرچم گشاید با سپاه خود
بمُرد ار یک شقایق زیر پای وحش نامیمون
شقایقزار شد ایران بهرغم ترسها، شکها
در آمد عصر رستاخیز مردم، قهرمان خیزد
از این خاک کهن، بنگاه مزدکها و بابکها
مُقنّع گفت: «گر اکنون مرا پیکر شود نابود
روان من نمیمیرد، به پیکرها شود پیدا
زدالان ”حلول” آیم به جسم مردم شیدا
برانگیزم یکی آتش به جان خلق آینده»
مُقنّع شد به گور، اما، مُقنّعها شود زنده
ستمگر بس عبث پنداشت کشتن هست درمانش
ولی تاریخ، فردایی فروگیرد گریبانش
بهخواری از فراز تخت بیدادش فرود آرد
(سخن در آن نمیرانم که این دم دیروزود آرد
ولی شک نیست کآخر نیست، جزاین رأی و فرمانش)
سپاهِ پیشرفتند و تکامل این جوانمردان
سپاهی اینچنین، از وادی حرمان گذر دارد
بهسوی معبد خورشید پیمودن خطر دارد
ولی هر کس از این ره رفت، بخشی شد ز نور او
همآوا گشت با فرّ و شکوه او، غرور او
مجو ای هموطن از ایزدِ تقدیر بخت خود
طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود!
جهان میدان پیکار است، بیرحمند بدخواهان
طریق رزم ناهمواروغدّارند همراهان
نه آید زآسمانها هدیهای، نی قدرتی غیبی
برایت سفرهای گسترده اندر خانه در چیند
به خواب است آنکه راه و رسم هستی را نمیبیند
کلید گنج عالم رنج انسانی ست، آگه شو!
دو ره در پیش: یا تسلیم یا پیکار جانفرسا
از آن راه خطا برگرد و با همت بر این ره شو!
هر آن خلقی که او ازکار و ازپیکار روتابد
شگفتی نیست گر نالان به بند بدنهادان است
اسیر و بی نصیب و دربدر بیمار و نادان است.
بهراه رشد و آزادیست هر سو سدّ و بارویی
زاستعمار و از دربار و از زندان و از اعادام
تو گویی هفتخوانی از بلا گسترده جادویی
ولی با رَخش همُّت بر جَه از این هفتخوان، گرخود
نمیخواهی کزاین دنیای رنگین بگذری ناکام
اِرانی گفت: «در شطی که آن جنبنده تاریخ است
مشو زان قطرهها، کاندر لجنها بر کران مانند
بشو زامواج جوشانی که دائم در میان مانند.»
احسان طبری
این شعر احسان طبری
باید تحلیل مارکسیستی شود.
اجنه همین را می خواهند.
برای اینکه بدون تحلیل مارکسیستی افکار و اشعار
درک و توضیح آنها
محال است.
بحث
بر سر شما و علایق و سلایق شما که نیست.
بحث
بر سر تفکر مفهومی است.
سفسطه
یک مفهوم است.
مفهوم چیست؟
تعریف سفسطه چیست؟
کدام حرف ما دال بر سفسطه گرایی ماست؟
میدونین چرا تا این حد در حسرت
روزهای طلایی کودکی هستیم؟
نیچه: چون روزهای کودکی
روزهای بی خیالی بودن،
روزهای عاری از دلواپسی،
روزهایی که هنوز آوار گذشته ها
و خاطرات دردناک و محزون بر ما
سنگینی نمی کرده اند.
درمان شوپنهاور
#اروين_د_يالوم
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
حافظ شیرازی
س
تفکر مفهومی
یعنی تعریف پیشاپیش مفهوم مورد نظر
و
بعد بحث در رابطه با آن.
مثال:
تحلیل های ما.
hadgarie.blogspot.com/2024/10/blog-post_46.html
خیلی ها راجع به مثلا جنگ و یا انقلاب و عشق کلی حرف می زنند
بی انکه معنی این سه مفهوم را بدانند.
و بدتر حتی
. بی ا«که مایل به دانستن تعریف آنها مفهوم باشند.
سیب یک مفهوم است. قبل از دادن دا دسخن راجع به سیب، باید تعریف آن را عرضه کرد.
مسئله عمیقتر از این است. آنتی امپریاالیسم فاشیسم و نازیسم را در ج. ج. دوم به وضوح دیده ایم. فاشیسم المان و ژاپن بر سر امپریالیسم امریکا و فرانسه و انگلیس بدترین بلاها را آوردند هیتلر هم نه شرقی نه غربی بود
بالزاک در اثرش اوژنی دو گرانده از بورژوازی انتقاد میکند. ولی از موضع فئودالی و نه پرولتری
هیچ کوچکی را حقیر نشمارید
باشد که از شما فزونی یابد.
افلاطون
این ترجمه دقیقی نیست
ویرایش:
باشد که بر شما فزونی یابد.
از شما فزونی یابد محتوای مثبت دارد و نه منفی.
خود افلاطون در این اندرزش
دست به تحقیر همنوع می زند.
چون او را کوچک جا می زند.
تحقیر همنوع به این دلیل ناروا ست که ابنای بشر برابر و خواهر وبرادر اند.
کسی پست تر و برتر از دیگری نیست
ولتر:
برای تغییر فکر ملتی
به دو و یا سه نفر دلاور نیاز است.
آره.
دیده ایم دلاورانی که فکر ملل را تغییر داده اند.
از موسو لینی تا عادولف اطریشی
مسئله اما این است
که
هم سقوط به قهقرای توحش و بربریت
به معنی تغییر است
و
هم
ترقی و تعالی فکری و فلسفی و فرهنگی
کسی مایل و قادر به هماندیشی نیست. وقتی بپرسی منظورت از این حرف چیست و یا محتوای این حرف حریف چیست شروع به فحاشی می کنند. لیستی از کتاب می دهند که خودشان در عمرشان مخوانده اند و اگر هم الکی بخوانند نفهمیده اند. کسی نمی خواهد چیزی بیاموزد. همه پرمدعا و متکلم الوحده اند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر