منظور از شناخت چیزی چیست؟ همین حرفش را همین جا مورد تأمل قرار بدهید. تا ضمنا بشناسید. هم خود را و هم راسل را
آدم؟
آدم کجا بود؟
خیال می کنی فرنگی ها برای چی به کاینات سفر می کنند؟
هدف شان از حیف و میل اینهمه دلار اعلی
پیدا کردن ادم در کاینات است
در زمین تنها چیزی که یافت نمی شود آدم است.
در نوجوانی با خواندن "بوف کور" معتقد بودم هیچ قلمی، قلم صادق هدایت نمیشود
بعدها با خواندن "بیگانه" میگفتم هیچ قلمی، قلم "آلبرکامو" نمیشود
سالهای بعدش با خواندن "دستهای آلوده" فکر میکردم هیچ قلمی، قلم ژان پلسارتر نمیشود.
اما امروز که در آستانه میانسالی هستم
و دیگر زانوهایم توان بالا رفتن از پلهها را ندارد
و در بدر بدنبال درمانی برای زانو درد میگردم
معتقدم :
*" هیچ قلمی قلم گوساله نمیشود !*
فقط و فقط به فکر زانوهاتون باشیدشاهکار.
دردی وجود ندارد که درمانش نباشد.
در تله ویزیون های اروپا
شب و روز درمان برای درد زانو
تبلیغ می شود که اعجاز می کند
آره.
مش شیره ای.
زنان جهان
خردگرا تر از خیلی از شعرا و علما و فقها هستند
هم
شیرخواره ها را می شناسند
و
هم
شیره ای ها را.
گول شر و ور نمی خورند
راسل
ریاضی دان بزرگی بوده است.
و با وایتهد
بزرگترین کتاب ریاضی قرن بیستم را تألیف کرده است.
ولی عاجز از تفکر فلسفی ـ علمی بوده است.
سرگردانی در سمتگیری فکری و فلسفی
سرنوشت راسل بوده است
بدون فراگیری تعریف علمی استاندارد مفاهیم
نه
می توان اندیشید
و
نه
می توان اندیشه ای را فهمید.
سعی کنید هر هفته حداقل تعریف یک مفهوم را فراگیرید.
بی ضرر و ضرور است.
درختان و جانوران
قوی تر از انند که ما تصور می کنیم.
مثال:
همین شیر خشک
با پیشرفته ترین متدهای فیزیکی و شیمیایی و بیولوژیکی
ظاهرا
از میکرو ارگانیسم ها آزاد شده است.
به همین دلیل میتوان آن را سالها نگهداری کرد.
ولی به محض ریختن آب برای دادن به نوزاد
از انبوه میلیاردی میکرو ارگانیسم ها ولوله برپا می شود.
چی شده است؟
فوت و فن و ترفند بقای این موجودات ذره بینی چیست؟
مثال دیگر:
در برهوت بی آب و علف زیر تشعتشع جهنمی آفتاب
اثری حتی از نباتی نیست.
ولی به محض بارش باران
برهوت بی آب و علف به بهشت برین مبدل می شود.
چی شده است؟
فوت و فن و ترفند بقای این نباتات و درخت ها چیست؟
لیبرالیسم چیست؟ نئولیبرالیسم اصلا لیبرال نیست.
برگ از درخت می افتد
درخت نمیداند؟
درخت شناس نئی جان ما خطا اینجا ست.
مگر در اطریش
تلویزوین نگاه نمی کنی؟
بخش اعظم برنامه های مثبت تلویزیون امپریالیستی
به طبیعت شناسی اختصاص دارد.
نباتات مثل جانوران
نیای فخر انگیز بشرند.
بشر چیزی ندارد که طبیعت (نباتات و جانوران) نداشته باشند.
جامعه بشری = طبیعت ثانی
درخت در نهایت اگاهی و خردگرایی برگ ها را خشک می کند و پایین می اندازد.
درخت آگاهانه و خردگرایانه به پیشواز زمستان می رود.
درخت پیشاپیش کارخانه شیمیایی خود را تعطیل می کند.
از ارسال آب به شاخه ها و برگ های خودداری می کند.
درخت دست رد بر سینه کلروفیل می زند و رنگ برگ ها را زرد می کند تا تولید را متوقف سازد.
در غیر این صورت
درخت در اثر یخ زدن آبش منفجر می شود.
امتحانش آسان است
بطری را از آب پر کنید و در فریزر یگذارید تا شاهد انفجار بطری شوید و به راسوینالیته نباتات پی ببرید.
درختان با هم در کمونیکاسیون مستمرند که امرزوه یکی از موضوعات مهم بیولوژی است.
اینترنت به تقلید از شبکه ارتباطاتی بغرنج نباتات در زیر زمین و روی زمین ساخته شده است
سایه هم می داند:
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه ها را دست در دست هم است
نه. هر اندیشه ای هر عکسی هر اثری را می توان به چالش کشید و مورد انتقاد قرار داد. نقد که شاخ و دم ندارد.
هومانتیه چیزی شخصی و فردی نیست تا کسی به میراث بگذارد.
مش راسل سرگردان
رادیکالترین مدافع هومانیسم پرولتاریای سازمان یافته در حزب و دولت خویش است.
کمونیسم = هومانیسم متکامل + ناتورالیسم متکامل
ما فقط جمله اول را مورد تأمل قرار داده ایم: برگ از درخت می افتد
درخت نمیداند هدف ما تحلیل شعر نبوده است. خودتان به موضوع کامنت ما دقت کنید.
چرا؟ اندیشه ای به چالش کشیده می شود. تحلیل شعر دهها صفخه خواهد شد
مانع اصلی شکست قرارداد مینسک خود امپریالیسم امریکا بوده است. اگر کسی شک داشت از رئیس جمهور اسرائیل بپرسد که میانجیگری می کرد
برگ از درخت می افتد
درخت نمیداند؟
درخت شناس نئی جان ما خطا اینجا ست.
مگر در اطریش
تلویزوین نگاه نمی کنی؟
بخش اعظم برنامه های مثبت تلویزیون امپریالیستی
به طبیعت شناسی اختصاص دارد.
نباتات مثل جانوران
نیای فخر انگیز بشرند.
بشر چیزی ندارد که طبیعت (نباتات و جانوران) نداشته باشند.
جامعه بشری = طبیعت ثانی
درخت در نهایت اگاهی و خردگرایی برگ ها را خشک می کند و پایین می اندازد.
درخت آگاهانه و خردگرایانه به پیشواز زمستان می رود.
درخت پیشاپیش کارخانه شیمیایی خود را تعطیل می کند.
از ارسال آب به شاخه ها و برگ های خودداری می کند.
درخت دست رد بر سینه کلروفیل می زند و رنگ برگ ها را زرد می کند تا تولید را متوقف سازد.
در غیر این صورت
درخت در اثر یخ زدن آبش منفجر می شود.
امتحانش آسان است
بطری را از آب پر کنید و در فریزر یگذارید تا شاهد انفجار بطری شوید و به راسوینالیته نباتات پی ببرید.
درختان با هم در کمونیکاسیون مستمرند که امرزوه یکی از موضوعات مهم بیولوژی است.
اینترنت به تقلید از شبکه ارتباطاتی بغرنج نباتات در زیر زمین و روی زمین ساخته شده است
سایه هم می داند:
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه ها را دست در دست هم است
برگ از درخت می افتد
درخت نمیداند
برگها میریزند
میفهمد
فرشته سقوط می کند
کسی نمی داند
فرشته ها نیستند
آنچه بود ،نیست
پرستو ناله می کند
کسی نشنید
پرستوها رفتند
آسمان گم شد
چراغی خاموش میشود
کسی نمی داند
چراغها مردند
تازه می فهمند
همیشه دیر میشود
کسی دیر می رسد
کسی دیر می داند
(م.ی)
خدا
خدا، چکیده ایست
از دو صد خدا:
"خدای رعد،
خدای عشق
خدای عقل
خدای تیرگی و روشنی
خدای آب و آتش و هوا
خدای خاک و رعد و برق
خدا عصاره ایست
از دو صد بتان سنگی خموش:
ـ منات و لات و هبل ...
خدا تصوری است
از نگاه چیره ای نشسته بر فراز تخت،
به توده های کار
که بر سریر ذهن توده ها نشسته:
ـ در تلاش!
توده را به رسم و راه خویش برکشد.
خدا،
چکیده ای ز نخبگانِ بر فراز.
عصاره ای ز انعکاس حاکمان
درون آسمان،
که امتداد جاودانه اش
مرا به هیچ می برد.
به یک خیال مبهمی
که ابتدا و انتهای آن گم است
در فسانه ای ز رمز و راز
و این فسانه چون سراب روشنی
کویر تشنه تن مرا ز آب پر نمی کند.
خدا تصوری است ز عدل
که کومه های فقر
آرزوی پس نشسته
از نشیب رو به اوج خویش را
نه در زمین
نه در بنای نا سپاس زندگی،
که با چنین تصوری
به جستجوی رامشانه سجود می روند.
خدا تصوری است.
تصوری،
فقط تصوری.
بی نام
خیلی زیبا ست.
ولی کامل نیست.
در این شعر نسبتا رئالیستی و راسیونالیستی شاعر
طبیعتخدا و طبقات حاکمه خدا
به درستی معرفی شده اند.
غافل از اینکه خدای دیگری هم وجود دارد که بی نام ونشان می ماند
و
برای کشفش باید به شناخت افزار مارکسیستی مجهز گشت.
شعرای توده و حزب توده (حکیم ابوالقاسم لاهوتی، محمد زهری، سیاوش کسرایی و ...)
می شناسند و می شناسانند:
سیاوش کسرایی
از خدای خاک سخن گفته است
محمد زهری
از خدای خدایان
و
ما از توده - خدا سخن می گوییم
که خدایی طراز نوین است
شبیه پرولتاریا و حزبش که حزبی طراز نوین است.
الله انعکاس انتزاعی ـ آسمانی اعضای طبقات حاکمه است و هنه خصلیص و خصال نیک و بد انها را دارد
عقاید و سنن را که نمی توان بر اساس زمان و مکان
ارزیابی کرد.
سنت ها و عقاید سابق حتما نباید خرافی باشند
هرزمان از رنج و یکنواختی زندگی
خسته شدید ، صدای موسیقی را زیاد کنید
در میان تمام لذتهای زندگی،
موسیقی فقط در برابر عشق عقب مینشیند.
ولی عشق هم چیزی جز یک نغمه نیست.
الکساندر پوشکین
موسیقی داریم تا موسیقی
ای بسا موسیقی که سر درد می آورند و نه آرامش.
ضمنا
عشق بدبختی است و نه نغمه.
مش پوشکین
عشق
از قبیله زلزله است
بی خبر از راه می رسد و همه چیز را بر سرت اوار می کند
بعد تو را در خرابات شام
گرسنه و تشنه و سوخته و کوفته تنها می گذارد
و
راهش را می کشد و می رود.
و
تو می مانی و حسرت ایام سابق
توده ای ها خفته در خاورانند که یادشان به یاد باد. باختران قحطستان توده ای ها ست
فریار اسدیان
یادِ جانباختگان راهِ آزادی ایران
——————————
اگر این مردگان سخن بگویند
۱
در دهان های خالی
به دنبال آخرین واژه بودیم
و در کاسه های خشکِ چشم
به دنبال واپسین نگاه.
۲
خار بود بر کف جاده
خاک رنگ خون داشت
و ما
رنج بردیم در سرابی که نقشی از ما بود.
۳
تو بودی که می مردی نزدیک خدا
و خدا،
کلام را کفن می کرد.
۴
شب تنپوش من بود؛
درد بود وُ نام
و سقای پیری که ظلمت را خالی می کرد.
۵
نقشی بر بوم؛
چشمِ نگهبان،
چکمه ای وُ
جنینی که در انگاره ها می بالد.
۶
مژگانت را دیگر بسته است
مرگ
و قلم
ماهی را می نگارد
که روشنتر در شبی تاریک می آید.
۷
آه
اگر این مردگان سخن بگویند!
بگذار از دَمای کلامشان
جهانی چنین سرد
گرم شود.
۸
سکوت
فریادِ ما را تفسیر می کند
و کژدمِ غربت
در هوا و خانه و فردا
می چرخد وُ مدام
نیشتر بر تن خسته می زند.
دانستن کمیت ها بهتر از هیچ است. ولی بیانگر حقیقت نیست. مثلا باید دانست که چی تولید شده؟ مثال: کیفیت خیار شور ایران در زمان شاه صدهزار بار بهتر از کیفیتش در زمان شیخ است. دریغ از ذره ای ترقی
بعد از دستگیری میرزا رضا کرمانی و هنگام بازجویى از او پرسیدند چرا حضرت ناصرالدین شاه را کشتی؟
او پاسخ داد: سراسر مملکت را فساد و فقر گرفته و همه تقصیر از او بود،چرا که سر رشتهی همه چیز در مملکت به او ختم میشد. گفتند این ربطی به والا حضرت ندارد و اطرافیان او مقصرند، او از خیلی امور ناراست بی اطلاع بود.
ميرزا گفت: اگر اطلاع داشت که حقش بود و اگر بیاطلاع بود، وای به حال مملکتی که شاهش از این همه ناراستی و فقر و فساد بى اطلاع باشد همان به كه بميرد.
دست میرزا رضا درد نکند از پاسخ هوشمندانه و اندیشیده شده اش، اما میرزا رضا به جای کشتن یک فرد در راس طبقه حاکمه باید توده ها را علیه کل طبقه حاکمه بسیج می کرد.
البته اگر شناختی از طبقه حاکمه فئودالیستی و تسلطش بر تمام ارکان جامعه داشت.
چون پیش شرط روشنگری، داشتن دانش کافی در زمینه ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و توانایی تطبیق آن با شرائط جامعه است.
عزت حق پرست
حق پرست تنها توده ای مارکسیستی است که ما تصادفا پیدا کرده ایم. تصادف چه ها که نکرده و نمی کند.
این شعر رهی حواس پرت پرت و پلا باف
مملو از ایرادات منطقی و نظری است:
اولا
رابطه خاربا گل (خیر با شر) رابطه ای دیالک تیکی است.
یعنی مبتنی بر وحدت و تضاد (همزیستی و همستیزی) است.
ثانیا
اگر رهی جلوه جوانی ندیده، پس منظورش از فروش نقد جوانی و خرید رشته موی سپید پیری چیست؟
منظور از خار و گل در شعر کشور ما
همیشه و همه جا
دیالک تیک اندو ست.
مثال:
گل و خار و گنج و مار و غم و شادی به هم اند.
سعدی.
سعدی دیالک تیک گل و خار و دیالک تیک گنج و مار و دیالک تیک غم و شادی را تبیین داشته است.
ضمنا
پیش شرط فروش چیزی (مثلا جوانی) داشتن پیشاپیش ان چیز است
ساختار همه چیز هستی از ذرات تا کاینات دیالک تیکی است.
ساخار عشق
هم دیالک تیکی است:
دیالک تیک نیاز و راز و ناز.
دیالک تیک عاشق و معشوق
خود عشق
قطبی دیالک تیکی است:
دیالک تیک عشق و نفرت
دیالک تیک عشق و ذلت
دیالک تیک عشق و ثروت (استغناء)
نامه مهناز طراح از زندان اوین به مناسبت دومین سالگرد خیزش
بدانید که در چرخش روزگار حکومتها تغییر می کنند و این ملتها هستند که صاحب ابدی یک جغرافیا باقی میمانند. آن جوانان که چون بذر بر این سرزمین کاشتید روزی جوانه خواهند زد…/
*****
روزگار غریبی است
پیر مردان حکم میدهند، جوانان جان
بیوطنان بر اریکهاند، وطندارن در گور
دزدان در اماناند، دزد زدگان در بند
خموشی پر ارج است، سخن پر رنج
بیداد میتازد، داد رنگ میبازد
و این میان، زوزهی گرگها بیپایان
روزی در هیاهوی آنچه نامش را انقلاب گذاشتید از صندوقهای رأی، حکومتی به نام جمهوری اسلامی را به نسلهای بعد تحمیل کردید و در تمام این سالها هر صدای مخالفی را هم در نطفه خفه کردید.
حال همان مردمی که حکومت خود را مدیون آنها هستید به دست شما در خیابان یا بر چوبههای دار به گور میسپارید و همان نسلی را که شما را بر مسند قدرت نشاندند داغدار میکنید.
ما نسلی بودیم که میان چرخ دندههای جنگ و تحریم زندگی کردیم ولی داغ هموطنانمان را فراموش نمیکنیم.
بدانید که در چرخش روزگار حکومتها تغییر می کنند و این ملتها هستند که صاحب ابدی یک جغرافیا باقی میمانند.
آن جوانان که چون بذر بر این سرزمین کاشتید روزی جوانه خواهند زد.
مهناز طراح
شهریور ۱۴۰۳
زندان اوین
به مناسبت دومین سالگرد خیزش ۱۴۰۱
آره.
آرزو بر زنان و جوانان عار نیست.
ملت چیست؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر