رابطه اندیشه و عمل دیالک تیکی است:
دیالک تیک اندیشه و عمل
فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک تئوری و پراتیک است
و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک
در تحلیل نهایی
از آن پراتیک (عمل) است.
البته بدون تئوری
پراتیک کور می ماند.
پراتیک (عمل، آزمون، آزمایش، تجربه، کار، تلاش و تقلا و سعی و کوشش و فعالیت)
هم زادگاه تئوری است
و
هم
محک تعیین صحت و سقم تئوری.
حافظ هم می داند:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سه روی شود هر که در او غش باشد
پدر تجربه، ای دل، تویی آخر
ز چه رو،
طمع مهر و وفا از پسران می داری؟
همگرایی کذا و کذا از الفبای مارکسیسم خبر ندارد.
مارکس و انگلس و لنین و هونکر و تلمان و هزاران تن دیگر هم اروپایی بوده اند.
بردگان از افریقا برای استثمار در مزارع اربابان سرمایه دار صید و حمل و نقل و خرید و فروش می شدند و نه برای اروپائیان.
سرمایه
به قول حضرت مارکس
انترناسیونال (بین المللی) است و نه اروپایی و امریکایی
تاریخ هرگز تکرار نمی شود
نمی تواند هم تکرار شود
آثار تنکابنی و هر کس دیگر
باید تحلیل مارکسیستی شوند.
اکر مطلب پورها دنبال حقیقت اند، به انتشار اثار او خطز کنند
تا خدمتی به توده کرده باشند.
توده ای که جز حقیقت
یار و یاور و پناهگاه و تکیه گاهی ندارد.
پیش به سوی روشنگری علمی و انقلابی
به عوض عوامفریبی
سخنی چند درباره قرون وسطی و رنسانس و پیدایش ادبیات ملی در اروپا تکلمه
ادبیات لاتین در دوره رنسانس / 5
اما پیدایش زبانهای ملی، به مفهوم ترک زبان لاتین نیست، بلکه با این زبانها مرحله تازهای در کاربرد زبان لاتینی آغاز میشود که تأثیر عظیمی در پیدایش ادبیات دوره رنسانس برجای میگذارد. به گفته «اتین ژیلسون»؛ فیلسوف فرانسوی، قرون وسطی در تمام مدت از زبان لاتینی استفاده میکرد، بی آن که توجهی به زیبایی آن داشته باشد، اما دوران رنسانس عملا در خدمت زبان لاتین درآمد. سابقه این تحول را باید در چند قرن پیش جست و جو کرد:
چنان که گفتیم از قرن یازدهم به بعد زبانهای ملی و لهجههای محلی کاربرد عمومی پیدا کردند و عملا برای رفع احتياجات گوناگون کافی بودند. در نتیجه زبان لاتین به صورت زبانی معنوی و برجسته مورد توجه قرار گرفت. دیگر، زبان لاتین در نظر اهل ادب از نوع زبان های مختلف بربر نبود که هیچ گونه خصوصیت ممتاز نداشته باشد، بلکه زبان «سیسرون» و «ویرژیل» بود.
ایتالیا و پترارک
در آغاز قرن چهاردهم که آباء کلیسا افکار و اندیشههایشان را به زبان لاتین، اما به سبکی بسیار خشک و تحمل ناپذیر مینویسند و وعظ میکنند، پسر بچهای فلورانسی که پدرش از زادگاه خود تبعید شده و نزد پاپ آوینیون پناه برده است، در مدرسه محقری در «کار پانتراس» مشغول تحصیل دستور زبان است.
نام او «فرانسیسکو پترارکا» است که بعدها به قصد خوش آهنگ بودن، فقط نام «پترارکا» را برای خود حفظ میکند. او با عشق و علاقه آثار سیسرون را میخواند و با این که چیز مهمی از آن نمیفهمد، ولی موسیقی زبان شیفتهاش میکند. به جز این آثار هر چیز دیگری که میخواند، یا میشنود، به نظرش خشن و بد آهنگ جلوه میکند. پترارک با این که مانند «جروم قدیس» عاشق آثار سیسرون است، باز هم مانند او مسيحي معتقدی است. مدت هفده سال تمام با هوای نفس و هوس سرکش جوانی مبارزه میکند. سرانجام در بیست و نه سالگی در این نبرد، رهبر و دوست و راهنمایی را که لازم دارد پیدا میکند و آن «اوگوستین قدیس» است که مسیحی بزرگی است، اما زبانی مانند زبان سیسرون دارد؛ به خصوص که «اعترافات» او در واقع داستان مبارزه با نفس است.
پترارک در نبرد با مدرسیان که زبان زیبای لاتین را قربانی استدلالهای خشک و بی روح شان کردهاند، عاقلانهترین راه را برمیگزیند. او زبانی را برای نوشتههای خود انتخاب میکند که زیبایی گذشته را به ادبیات مسیحی قرون وسطی باز میگرداند. امروز پترارک را بیشتر با غزلهای ایتالیایی او میشناسند، اما حجم آثار وی به زبان لاتین، قریب بیست برابر این اشعار زیبای ایتالیایی است. او در نامههایش مصرانه سبک «سیسرون» را تقلید کرده است. نامههای منظومش از «هوراس» الهام میگیرد و اشعار کوتاه شبانیاش «ویرژیل» و آثار اخلاقی و عرفانیاش اوگوستین قدیس را به یاد میآورد. همه کسانی که ذوق ادبی ، یا احساسات مذهبیشان از جروبحثهای بی روح با زبان زشت و نامطبوع خسته شده است به پترارک روی میآورند. «برکاتچو» که نه سال از او جوان تر است، در چهل سالگی از اقناع احساسات شهری هم میهنانش با داستانهای ایتالیایی دست برمیدارد، شانزده غزل به زبان لاتین تحت عنوان Bucolium Carmen میسراید و کتابی که در پانزده جلد به نام «تبارنامه ارباب انواع دورۂ کفر» مینویسد که در آن اشعار شاعران یونان و روم را موضوعات کتاب مقدس تطبیق میدهد و توجیه میکند. همین شور و علاقه به اعاده حیثیت از آثار گذشتگان زمینهای است برای آنچه بعدها «رنسانس» خوانده شد.
فریدون تنکابنی
توده ای ترین توده ای بوده است.
ما توده ای تر از تنکابنی
در عمر خود و در دور و بر خود ندیده ایم.
تنکابنی
قصه کوتاهی دارد که شاهکاری است.
در این قصه کوتاه
پسر ارباب به کلفت خانوادگی شان گیر می دهد و کلفت شوهر فقیر خود را به ارباب زاده خرپول ترجیح می دهد و قیدش را می زند.
آدميانند که تاريخ خود را مي سازند،،، ولى نه آنگونه که دلشان مي خواهد، يا تحت شرايطى که خود انتخاب کرده باشند - بلکه در شرايط داده شدهاى که ميراث گذشته است و خود آنان بطور مستقيم با آن درگيرند. بار سنت همه نسلهاى گذشته با تمامى وزن خود بر مغز زنده گان سنگينى مي کند( و حتى هنگامى که اين زنده گان گويى بر آن مي شوند تا وجود خود و چيزها را به نحوى انقلابى دگرگون کنند و چيزى يکسره نو بيافرينند) درست در همين دورههاى بحران انقلابى ست که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد ميطلبند ، نامهايشان را به عاريت مي گيرند و شعارها و لباسهايشان را، تا در اين ظاهر آراسته و در خور احترام و با اين زبان عاريتى بر صحنه جديد تاريخ ظاهر شوند.
«هژدهم برومر لوئی بناپارت_مارکس»
کیانوری هم این آیه را از مارکس ذکر می کند.
چون قادر به تحلیل پدیده ها و روندها و سیستم ها نیست
روی این حرف مارکس و هر حرف هر کس دیگر باید اندکی خم شد.
ضمنا
این کردوکارها
فقظ به ظواهر امور مربوط می شوند
علاوه بر این
این ها
چیزهایی سوبژکتیوند
یعنی بستگی به سطح شعور نسل جدید دارند و الزامی و مفید و مثبت هم نیستند.
سنتگرایی
کسب و کار خردستیزان و مرتجعون است و نه کسب کار خردگرایان و انقلابیون
اخبار رسانه های امپریالیستی را مگر نمی بینید و نمی شنوید؟ تا سعادتمند شوید.
نه.
فاشیسم و نازیسم و اولیگارشیسم
مثل فئودالیسم و فوندامنتالیسم اسلامی
هم ضد کاپیتالیستی و ضد امپریالیستی اند.
یکی از دلایل ا«تی سمیتیسم نازیسم
نزولخواری یهودیان بود که پدیده ای کاپیتالیستی است
طرفه این است که بزرگترنی حامی نازیسم
اولیگارشی مالی (بانکی) بود.
البته
ضد کاپیتالیستی و ضد امپریالیستی بودن آنها
از موضعی ارتجاعی تر از کاپیتالیسم و امپریالیسم بوده و است.
هیتلر و آ اف دی هم قصد برگشت به صدر ژرمن ها را داشته اند و دارند و شعار خاک و خون و مخلفات از این رو داده شده و داده می شود.
پوتین هم سودای احیای تزاریسم را در سر دارد
بی دلیل نیست که مورد حمایت نئوفاشیسم است
خبر دهید به صیادِ ما، که ما رفتیم
به فکر صید ِدگر باشد و شکار دگر
وحشی_بافقی
وحشی جان
گذشت آن دوره و زمانه.
صیادان دیگر سودای صید در سر ندارند.
برای اینکه ۱۰۷ میلیون صید نوجوان و حتی نوباوه آواره از یار و دیارند
و
التماس کنان خود را به تور صیادان سیر از صید می رسانند
این هنوز چیزی نیست.
صیادان سابق
صیدها را دسته دسته سوار هواپیما میکنند و به زادگاه خود برمی گردانند تا دیگر برنگردند
گریبان حاکمیت ج. اسلامی را
مردم باید بگیرند نه امریکا (؟) و ناتو
راه توده
منظور از حاکمیت ج. ا. کیست تا مردم گریبانش را بگیرند و نه جلو اش را؟
منظور از مردم کیانند؟
حاکمیت ج.ا. ویا طبقه حاکمه
مثل هر حاکمیت و طبقه حاکمه دیگر
نامرئی است
از جنس اجنه است.
گریان و جلوی اجنه را فقط جنگیران می گیرند و نه مردم و امریکا و ناتو (؟).
طبقه حاکمه ج.ا.
طبقه ای نه شرقی ـ نه غربی است.
یعنی هم ضد امپریالیستی است و هم ضد کمونیستی.
نئوفاشیسم و اولیگارشیسم هم مثل فوندامنتالیسم اسلامی
ضد امپریالیستی و ضد کمونیستی همزمان است
مش ملکوم ایکس
اولا مادر به تنهایی وجود ندارد
مادر با پدر وجود دارد.
ثانیا
مادر و پدر
فقط به ظاهر مربی فرزندند.
خود مادران و پدران
نسل اندر نسل
مربا هستند و نه مربی.
حالا بیندیش و مربی همه اعضای همه جوامع بشری را در طول تاریخ
پیدا کن
به مفاهیم این شعار باید اندکی اندیشید:
سرمایه داری (کاپیتالیسم) یک نظام جامعتی است و نه یک پدیده جغرافیایی.
سرمایه داری (کاپیتالیسم) غرب و شرق وجود ندارد.
سرمایه داری امپریالیستی (کاپیتالیسم انحصاری ـ دولتی) وجود دارد که کشفش را مدیون لنین هستیم.
سرمایه داری (کاپیتالیسم) یک سیستم جامعتی است
مثل سوسیالیسم
مثل فئودالیسم
سرمایه داری (کاپیتالیسم)
سوبژکت نیست تا بنامد و یا بخواند.
سوبژکت در نظام جامعتی سرمایه داری (کاپیتالیسم)
بورژوازی (طبقه سرمایه دار) است.
بورژوازی
مبارزه مسلحانه از هر نوع را
بی اعتنا به ماهست طبقاتی اش
تروریسم می نامد.
فرق نمیکند که مبارزه رهایی بخش ملی باشد و یا عملیات آنارشیستی، فاشیستی، فوندامنتالیستی باشد.
پسر خوب
عاشق همزمان یک میلیون دختر نمی شود.
پسر خوب
عاشق دختری به یک میلیون طرز و طریق می شود.
فرنگی
فرنگی جان
دختر
نه جزو جمادات و جانوران، بلکه جزو آدمیان است
دختر اگر بیشتر از پسر
عاشق نشود، کمتر از او هم عاشق نمی شود.
اصولا و اساسا
به لحاظ آدمیت
فرقی بین دختر و پسر وجود ندارد.
اگر دختر بهتر از پسر نباشد، بدتر از او هم نیست
دختر = پسر
نه کمتر و نه بیشتر
اگر به کوچه ما آمدی
ترازو بیاور تا وزن کنیم و به برابری ابنای بشر ایمان بیاوریم
آوازِ من، شعرِ کبوتری ست در جُستجوی آشیانه.
رها میشود، بال میگُشاید، تا پرواز کُند، پرواز.
آوازِ من، آوازی ست آزاد و رها...................... ویکتور خارا
عکس: ویکتور خارا: گیتاریست،شاعر،آهنگساز و آوازخوان شلیایی هنگام دیدار و اجرای موزیک و آوازخوانی برای کودکان در محله های دور اُفتاده و فقیرنشین در شیلی، جائیکه خودش بدنیا آمده و رُشد کرده بود در سال ۱۹۷۲ .
سخنی چند درباره قرون وسطی و رنسانس و پیدایش ادبیات ملی در اروپا
ادبیات اسپانیای مسلمان - ۴
در این میان تنها یک کشور بود که کاملا از دایره درگیری زبان لاتین و زبانهای عامیانه بیرون میزیست و آن اسپانیای مسلمان بود که ادبیات و به طور کلی تمدن اسلامی آن تأثیر عظیمی در دنیای غرب داشت. شعر عربی آندلس در قرون دهم و یازدهم، شاید به استثنای شعر سلتی، یگانه شعر غيرلاتینی بود که در دنیای غرب حائز اهمیت بود. این شعر مستقیما از شرق و به خصوص از بغداد میآمد که در آن زمان مرکز علمی و ادبی جهان اسلام بود. در اسپانیا نیز «قرطبه» چنین مقامی داشت. از این رو میتوان شعر و تاریخ نگاری مسلمانان اسپانیا را در ردیف زبانهای ملی نوزاد قرار داد، زیرا شاخهای از شعر و تاریخ نگاری شرق مسلمان بود و چه شاخه سترگی؟ شعری که با همه ظرافت های آثار شاعران دربار خلفای بغداد برابری میکرد و ادبیات و فلسفهای چنان غنی از اندیشه فلاسفه باستانی و مسایل انسانی، که میتوان با استناد به آن، از نوعی انسانگرایی اسلامی اسپانیا سخن گفت.
چنانکه گفتيم غرب بیگانه با ادبیات و فلسفه يونان قدیم، از طریق اسپانيای مسلمان بود که دوباره با آثار بزرگاه باستان اشنا میشد. گفته «لوییجی رنالدی» به عنوان یک محقق اروپایی بهترین گواه بر این امر است:
«برتری مسلمانان بر ما این است که آنها ما را با بسیار فلاسفه یونان آشنا کردند.»
حکمای جهان اسلامی در نهضت فلسفه در میان مسیحیان تأثیر به سزا داشتند. «ابن رشد» بزرگترین مترجم و شارح نظریات ارسطو است، از این رو در نزد مسلمانان و مسیحیان مقامی ارجمند دارد. نباید فراموش کنیم که او ابداع کننده روش «اندیشه آزاد» است. به فلسفه عشق میورزید و فریفته علم بود و به این دو اعتقاد راسخ داشت و برای شاگردانش با شور و شعف فراوان درس میگفت.»
شاهرخ مسکوب
"... دلم گرفته، خاکستری، سنگین و ورم کرده، مثل آسمان عبوس ابری که نه ببارد نه باز شود... دست و دلم به هیچ کاری نمیرود... شبها کمی موسیقی شنیدن و روزها پای "دخل" عمر تلف کردن. به جای عقاب ناصر خسرو... شدهام زاغ و زغن زمین گیر! اما بدتر از این زاغ و زغنی، چس ناله گداهاست. آدم که دل و جگر زنده بودن را از دست بدهد، اگر کسی دم دست نباشد، خودش را برای خودش ننر میکند و ننه من غریبم در میآورد!..."
روزها در راه
از سمت راست : فرخ غفاری، شاهرخ مسکوب، بزرگ علوی، داریوش شایگان
شاهرخ مسکوب
عجب محفلی
عجب کولتوری
شعری در جواب دوست نامهربانی که گفته اند :
مهاجرین رفته اند و خوشند و غیره غیره
سوسن
ایراد نظر دوست نامهربان کجا ست؟
مگر غربت فرنگ
صد هزار بار بهتر از ذلت وطن نیست؟
اگر خمینی و طالبان و غیره
خدمتی کرده باشند، همین اجبار بخشی از جمعیت کشور به مهاجرت به فرنگ است.
عدو شود سبب خیر
اگر خدا خواهد.
خیلی ها در این ۴۰ سال
علیرغم همه مصائب
زیر و رو شده اند.
به جای ثروتمند مردن، ثروتمند زندگی کنیم.
چارلی
این اندرز چارلی
ایراد دارد.
اولا برای اینکه اجل خبر نمی کند تا حریف به حیف و میل مال خود خطر کند و در نهایت فقر و فاقه بمیرد.
به همین دلیل برای نمردن در ذلت
خلایق خردمند از حیف و میل مال خود داری می ورزند تا با عزت بمیرند و نه با ذلت.
روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
✍شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال استروستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟چه گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: 《جواب ابلهان خاموشی است.》
محتوا و معنای این داستان
ربطی به شعار جواب ابلهان خاموشی است
ندارد.
چون روستایی
ابله نبوده است
خیلی هم هوشمند بوده است
امیر نیک آیین
نقدی در نامه مردم سال ۱۳۵۸ ـ ۱۳۵۹
بر این فیلم زوربای یونانی نوشته است که ما متأسفانه نخوانده ایم
ولی حسرت خواندنش را داریم.
نقاشی، زبان خاموشی است که با هر نقش قلم روح را به دنیای خیال میبرد.
مژگان
درک این تصور مژکان از نقاشی دشوار است.
نقاشی یکی از انواع مختلف هنر است.
در نقاشی
واقعیت عینی مثلا باغ و بلبل و بیل و بادبان و غیره
بازتولید (مجددا تولید) هنری ـ استه تیکی می شود:
باغ در آیینه ذهن و ضمیر نقاش عکس می اندازد (انعکاس می یابد)
و
بعد عکس (تصویر ویا تصور) حاصله
راه رفته را برمی گردد
یعنی از ذهن نقاش به عالم واقعی برمی گردد
و بر روی کاغذ ویا پرده نقاشی می نشیند.
باغ مادی و عینی نخست به باغ فکری استحاله می یابد
و
بعد باغ فکری
به باغ مادی و عینی دیگری بر روی کاغذ و یا بر روی پرده نقاشی نقش می بندد.
فرق باغ اول با باغ اخر این است که باغ اخر دیالک تیکی از باغ اوبژکتیو (عینی) واقعی و باغ سوبژکتیو (ذهنی) و فکری مادیت یافته (روی کاغذ، موجود) است.
باغ آخر = باغ اول + روح = باغی که روح درآان نفوذ کرده است = باغ انسانی شده
روی مفهوم پوپولیسم باید کار کرد که امروزه نقل و نبات رسانه های همگانی است.
مشخصه کنونی پوپولیسم فاشیستی
دادن خرافه به خورد توده بی نصیب از حزب توده و تبدیل خرافات «توده» به شعار و برنامه.
مثال:
خرد و خراب کردن همه کاسه ها و کوزه ها بر سر پناهندگان وتبرئه ضمنی طبقات حاکمه که باعث تبدیل کشورها به خرابات شام و آواره سازی ۱۰۷ میلیون شهروند شده اند.
مثال دیگر:
خرد و خراب کردن همه کاسه ها و کوزه ها بر سر نخبگان (سیاستمداران) و چپاندن فاشیست ها به جای انان
و
در نتیجه تبدیل مبارزه طبقاتی به پناهنده ستیزی و نخبه ستیزی کذایی و تدارک دولت های فاشیستی
راوندی بیشک از اعضای حزب بزرگ توده بوده است
که
پرچم روشنگری رادر کشور و منطقه برافراشته است.
آثار راوندی در پرورش نسل نوینی از روشنفکران توده ای مؤثر بوده است.
روشنگری راوندی
روشنگری مارکسیستی ـ نطفه ای بوده است
و
بهتر از هیچ بوده است.
روشنگری مارکسیستی باید فلسفی باشد.
بردگان از راه جنگ و غارتگری به دست فاتحان می افتادند . بعدها افراد وامدار و تهیدست نیز به خیل بردگان اضافه شدند . در نظام برده داری برای نخستین بار جامعه به طبقات مختلف المنافع تقسیم می شود. ( ص ۴۸)
با استقرار و تثبیت رژیم بردگی اختلافات و مبارزات طبقاتی وسعت می گیرد . بردگان و دیگر طبقات ناراضی برای رهایی از قید و بندهای موجود، غالبا" طغیان می کنند و طبقه ی فرمانروا ، برای مطیع و منقاد ساختن طبقات ناراضی ، تشکیلات و سازمانی برای فشار به محرومان به وجود می آورد که پایه ی اساسی دولت را تشکیل می دهد . به این ترتیب از دوران بردگی به بعد دولت به صورت آلت و ابزار کار طبقه ی حاکمه ی وقت درآمد .( ص ۱۵۳)
مرتضی راوندی . تاریخ اجتماعی ایران ( جلد اول) . موسسه انتشارات نگاه
در هر روستای فرانسه شمعی هست که روشنی پخش می کند؛ آن "معلم" است!
و یک دهان هست که بر آن فوت می کند؛ آن "کشیش" است!
(ویکتور هوگو)
«هو» گو جان
این فقط ظاهر قضیه است.
با شناخت هنری فقط می توان در ظواهر امور پرسه زد و گرد و خاک به پا کرد.
اصولا
به لحاظ طبقاتی کمترین تفاوتی بین معلمان و کشیشان وجود ندارد:
هر دو جزو و عضو قشر روشنفکریت اند:
هر دو مبلغ ایده ئولوژی طبقات اجتماعی اند.
تفاوت اندو در آستانه انقلاب بورژوایی فرانسه
ماهیت طبقاتی متضاد روحانیت با معلمیت بوده است:
روحانیت
مبلغ ایده ئولوژی فئودالی بوده
و
معلمیت
مبلغ ایده ئولوژی بورژوازی
آشنایی با رئالیسم جادویی - مکاتب ادبی کاتارسیس
آشنایی با رئالیسم جادویی
به سبک داستاننویسی مدرن کشورهای آمریکای لاتین (شیلی، پرو، کلمبیا، مکزیک، آرژانتین، کوبا، برزیل…) رئالیسم جادویی میگویند. (ظاهراً اولین بار فرانتس رو franz roh هنرشناس آلمانی این اصطلاح را به کار برد (1925) و بعدها آلخوکار پانتیه در 1949 آن را به صورت جدی در ادبیات مطرح کرد). اما در حقیقت خاستگاه آن آمریکای لاتین نیست بلکه بعد از شهرت صد سال تنهایی مارکز بود که این سبک به آمریکای لاتین منسوب شد. اسپانیاییها در قرن شانزدهم آمریکای لاتین را تصرف کردند و زبان این مردم را که دارای تمدّن کهنی بودند به اسپانیایی تغییر دادند. برخی از این فاتحان سفرنامههایی نوشتند که پر از اغراق و مسائل عجیب غریب است (شبیه به عجایب المخلوقات ما که در مورد سرزمینهای دوری چون چین و هند و جزایر ناشناخته است) زمان، قرون شانزدهم و هفدهم و فضا یک فضای اسرارآمیز جادویی است. همین نوشتهها را باید جدّ اعلای رئالیسم جادویی قلمداد کرد.
ماریو بارگاس یوسا میگوید: «این وقایعنامهها برای ما مردم امریکای لاتین در حکم داستانهای پهلوانی برای اروپائیان هستند. یعنی سرآغاز داستان ادبی بدانگونه که امروز میشناسیم» و ادامه میدهد: «سنت خاستگاه این ادبیات_ که در آن ما با دنیایی روبروییم که یکسره بازسازی شده و واژگون شده به دست خیال است_ بیهیچ تردید از آن وقایعنامههای مربوط دوران کشف و فتح آغاز شد» بدیهی است که تمدن این مناطق کلاً با تمدنهای دیگر مخصوصاً تمدن اروپائیان متفاوت بود. این کشورها تحت سلطۀ بیگانگان قرار گرفته و ثروت و تمدن کهنشان در معرض فنا و زوال بود و مردم به گذشتۀ خود (آیینها،افسانهها، اعتقدات) حسّاس بودند. در قرن بیستم نویسندگان آمریکای لاتین علاوه بر میراثهای بومی با فرهنگ غرب و مخصوصاً مکتب ادبی سوررئالیسم آشنا شدند. اکثر این نویسندگان تحصیلکرده بودند و به سنت آمریکایی لاتین به عنوان دیپلمات به کشورهای دیگر اعزام میشدند. برخی از آنان رئیس جمهور هم شدند. از نویسندگان معروف این مکتب به افراد زیر اشاره میشود که البته هرکدام کم و بیش نحوه بیان خاص خود را دارند:
آستوریاس، گابریل گارسیا مارکز (متولد 1928 کلمبیا)، بورخس، اُکتاویوپاز، پابلو نرودا، فوئنتس، یوسا)
بعدها این مکتب به کشورهای دیگر هم رفت و جهانی شد لذا این نویسندگان را هم میتوان اضافه کرد: گونترگراس (آلمان)، کالونیو (ایتالیا)، شهرنوش پارسیپور (ایران)، منیرو روانیپور (ایران)، رضا براهنی (ایران)
مایههایی از رئالیسم جادویی در آثار کسانی که متعلق به این مکتب نیستند دیده میشود مثلا در آثار ویرجینیا ولف یا کافکا (محاکمه). رئالیسم جادویی در داستاننویسی معاصر ایران هم مورد استقبال قرار گرفت. شادروان رضا سیدحسینی در بحث کوتاهی که در مورد رئالیسم جادویی دارد مینویسد:
«این رئالیسم خاص جهان سوم است و هنوز در آغاز راه است، کندوکاوی است در ارتباطات غریب ذهن ابتدائی این ملتها که به کلّی با فرهنگ غربی بیگانه است…آثاری از قبیل شاخۀ زرین اثر فریزر… و گرمسیر اندوهگین یا اندیشۀ وحشی آثار لوی استروس…در جلب توجه به این فرهنگها و جدّی گرفتن آنها بیتأثیر نبوده است…همۀ کشورهای جهان سوم احتیاج به این بازگشت به خویشتن دارند. در ایران حتی قبل از آشنایی با مارکز نوعی رئالیسم جادویی با آثار غلامحسین ساعدی(عزاداران بَیَل) و رضا براهنی (روزگار دوزخی آقای ایاز) آغاز شده بود و امروزه نیز قسمتهایی از دو اثر نویسندۀ اخیر آواز کشتگان و رازهای سرزمین من، اهل غرق منیرو روانیپور و بالاخره اثر محمود دولت آبادی (روزگار سپری شدۀ مردم سالخورده) بیتردید برای آثاری که طبعاً در آینده نوشته خواهد شد، سرآغازهای موفقی شمرده میشوند. و بالاخره در ترکیه نخستین نمونههای آن را در آثار یاشار کمال ساکنان دهکدهیی در آن سوی کوهستان و مرگ عزیز بیعار اثر زیبای لطیفه تکن میبینیم. ناگفته نماند که در ادبیات آلمان نیز از فردای جنگ جهانی دوم حرکتی پاگرفت که نقاشی زندگی روزمره را با تحلیل دقیق انگیزههای روانی درمیآمیخت و عدهای از منتقدان به این حرکت نیز عنوان رئالیسم جادویی دادند. از نمایندگان این شیوه میتوان ه. کازاک و الیزابت لانگسر را ذکر کرد.»
مشخصات رئالیسم جادویی
اتفاقات و حوادث فرامنطقی
داستاننویس علاوه بر توجه به خرافات و اساطیر، خود ماجراها و اتفاقات فرامنطقی خلق میکند. بدین ترتیب داستان به نوعی غرابت و تازگی و آشناییزدایی میرسد که در داستاننویسی اروپایی که عمدتاً مبتنی بر رئالیسم بود، سابقه نداشت.
2. شگفتی
هم قهرمانی شگفت است و هم اعمال او و هم مطالب مطرح شده، مثلاً سخن از پرواز آدمی، عمر طولانی، زلزله به سبب آهنربا و از این قبیل است. یکی از شگردهای نویسنده برگشت از امر شگفت به عادی و برعکس است. ابرمز مینویسد که نویسنده باید حوادث عادی و جزئیات توصیفی را با عناصر خیالی و رؤیایی درهم آمیزد.
3. زمینههای سیاسی
داستان رئالیسم جادویی، تخیل صرف برای مشغول کردن خواننده نیست و معمولاً کارکردهای سیاسی اجتماعی دارند. مارکز در پاییز پدرسالار، حاکمان نظامی دیکتاتور آمریکای لاتین را به سخره کشیده است یا در رمان اهل غرق مسألۀ ورود صنعت نفت به جنوب ایران و پیامدهای اجتماعی آن مطرح است.
آشنایی با رئالیسم جادویی
4. به هم خوردن مرز میان خیال و واقعیت
در رمان نو سعی بر این بود که توهم واقعیت (حتی در امور واقعی) پیش نیاید و در رئالیسم جادویی سعی هنری بر این است که توهم واقعیت (حتی در امور فراواقع) پیش آید.
5. مبالغه
استفاده از تکنیک مبالغه در آثار مارکز کاملاً نمایان است. با مبالغه جهان به صورت نامعقول یا محیر العقول نموده میشود مثلا آدمی پرواز میکند یا میتواند دویست سال عمر کند (مبالغه در اعداد شیوۀ رایج است)
6. دو بنی بودن
در رئالیسم جادویی همانطور که حقیقت و رؤیا باهم هستند، زندگانی و جوامع قدیم در کنار زندگانی و جوامع امروزیند، غرب و شرق، خوب و بد، عشق و نفرت…
7. درهم ریختن زمان
زمان به اسلوب رمانهای نو خطّی و نجومی نیست، زمانهای درهم و ذهنیست.
8. رؤیا و اسطوره و خیال
که اساس داستانهای رئالیسم جادویی بر آنهاست. لذا داستانهای رئالیسم جادویی پر از توصیفات سوررئالیستی است.
9. سکوت اختیاری
قهرمان داستان یا نویسنده در مورد حوادث اظهار نظر نمیکند. توضیح حوادث جادویی آنها را خراب و مبتذل میکند.
اولا
این تازگی ندارد
شکسپیر حتی می دانست که جهان صحنه پهناور تئاتر است و هر کس نقابی بر سر کشیده و نقشی بازی میکند.
ثانیا
بهتر هم همین است
اگر خلایق از باطن همدیگر با خبر باشند، همزیستی محال می گردد.
ثالثا
افراد چه بسا دشمن همدیگرند و استتار از دشمن امری طبیعی و عقلی است.
مردمی که به بهشت ایمان دارند
ولی عجیب از مرگ می ترسند؛
اینجا پر است از دست هایی که
خسته نمیشوند از نگه داشتن نقاب...
فریدون فرخزاد
این سخن فریدون مملو از ایراد است:
اولا ترس و تهور
امری طبیعی و غریزی است.
ثانیا
ترس از مرگ
ربطی به نقاب ندارد.
ثالثا
ایمان به بهشت
با ایمان به دوزخ توأم است.
ترس خلایق
هم از مردن و به دوزخ افتادن است.
دنیا روز به روز سردتر می شود
به همین دلیل افراد خونگرم
کمیاب می شوند.
فرنگی
عجب.
ما را باش.
خیال می کردیم که دنیا گرم تر می شود و یخ های قطب های زمین ذوب می شوند و شهرها
به زیر تلی از آبها فرو می روند.
خوب شد مطلع شدیم که قضیه بر عکس است
به کسی که به تو اعتماد کرده، دروغ مگو
و
به
کسی که به تو دروغ گفته،
اعتماد مکن.
فرنگی
فرنگی جان
دروغ که بد نیست.
همه موجودات هستی از نبات تا جانور و بشر
دم به دم
مشغول تحویل دادن دروغ به همدیگرند.
کسب و کار جانوران
استتار است.
استتار معنایی جز تحویل دادن دروغ به همنوع ندارد.
اگر موجودات راستگو باشند
نمی توانند لحظه ای زنده بمانند.
نه.
رشد
یکی از زیر مفاهیم تغییر است.
یعنی
تغییر
غنی تر از رشد است.
تفاوت تغییر با توسعه (رشد و نمو و تکامل ...)
این است
که
تغییر بی سمت و سوی ثابت است:
هم
مردن و متلاشی شدن،
تغییر است
و
هم
زاده شدن و بزرگتر شدن.
توسعه اما بالنده است.
به لحاظ کمی و کیفی
بهتر شونده است
به پیش است و نه به پس.
از تو با مصلحت خویش، نمیپردازم
همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
گر توانی که بجویی دلم، امروز بجوی
ور نه، بسیار بجویی و نیابی بازم…
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند، غمازم*
ماجرای دل دیوانه، بگفتم به طبیب
که همه شب در چشم است به فکرت، بازم
گفت از این نوع شکایت که تو داری، سعدی
درد عشق است، ندانم که چه درمان سازم…
* غماز = خبر چین
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر