مرتضی کیوان
(۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران)
شاعر، منتقد هنری، روزنامهنگار و فعّال سیاسی
عضو حزب تودهٔ ایران
مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از
نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کردهبود،
دستگیر و به جرم «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.
درنگی
از
میم حجری
هوشنگ ابتهاج
( ه.ا.سایه )
(تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸)
از مجموعه «یادگار خون سرو»
(تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸)
از مجموعه «یادگار خون سرو»
من در تمام این شب یلدا
دست امید خستۀ خود را
در دستهای روشن او میگذاشتم.
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستارۀ او گرم داشتم.
دست امید خستۀ خود را
در دستهای روشن او میگذاشتم.
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستارۀ او گرم داشتم.
معنی تحت اللفظی:
سایه در تمام شب یلدا،
دست امید خسته خود را در دست های روشن کیوان گذاشته است و ایمان آفتابی اش را از پرتو ستاره کیوان گرم داشته است.
مفاهیم این دو بند شعر سایه را باید مورد تأمل قرار داد:
شب یلدا
دست امید خسته
دست روشن
ایمان آفتابی
پرتو ستاره کیوان
گرم کردن ایمان آفتابی از پرتو ستاره کیوان
منظور شاعر از شب، سلطه ارتجاع و منظور او از شب یلدا، سلطه دیرمان ارتجاع است.
سایه و همه شعرای به اصطلاح انقلابی شعر نو،
به قصد فرار از سانسور و پیگرد پلیسی،
در پرده سخن گفته اند.
یکی از دیالک تیک های مستعمل در این زمینه، دیالک تیک روز و شب (نور و ظلمت، صبح و شام و امثالهم) بوده است.
دوئالیسم نور و ظلمت از مانی پیامبر است.
به همین دلیل در ادبیات فلسفی غرب، دوئآلیسم را منیچه ئیسم (مانی گرایی) هم می نامند.
سایه با مفهوم «گذاشتن دست امید خسته خود در دستان روشن کیوان»
دیالک تیک هوشنگ و مرتضی
را
به شکل دیالک تیک مأیوس و امیدوار بسط و تعمیم می دهد
و
عملا
کیوان را منبع و ملجاء امید خود می داند.
البته منظور سایه از امید،
همانطور که قبلا ذکرش گذشت،
خوش خیالی الکی و دلخوشکنکی است.
کیوان احتمالا شخصیتی پرشور و تأثیرگذار بوده است.
سایه ضمنا ایمان خود را آفتابی می نامد.
ایمان آفتابی سایه اما ایمان سست و بی رمقی بوده است و برای گرم گشتن و انرژی و نیرو گرفتن به پرتو ستاره کیوان نیاز داشته است.
سایه در سراسر این شعر،
دست به فروتنی می زند و از کیوان مرجع تقلید می سازد.
همین تصور و تصویر را طالقانی هم از خمینی ارائه داده است:
می گفت:
«هر وقت نومید می شوم، نزد خمینی می روم و امید می گیرم.»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر