بیچاره مارکس.
این مقوله بیگانگی ما را فقط دیوانه میکند
چه دنیای عجیبی است.
من اصلا کاری به کار هیچکس ندارم
و همین بیآزار بودن من و با خودم بودن من
باعث میشود که همه دربارهام کنجکاو شوند...
- فروغ فرخزاد
خوش به حالت که نیستی تا ببینی که دیگر احدی کنجکاو نیست.
بشریت به مجسمه تبدیل شده است.
به قول دکارت حی و حاضر:
ما نمی اندیشیم
پس هستیم.
مجسمه آسا.
اگر به کوجه ما امدی،
طناب بیار
چراغ لازم نیست
دراين سرای بي كسی ، كسی بدرنميزند
به دشت پرملال ما ، پرنده پر نمی زند
يكی ز شب گرفتگان چراغ بر نميكند
كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بی سوار
دريغ كز شبی چنين سپيده پر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
كه خنجر غمت از اين خراب تر نمی زند
گذر گهی است پر ستم كه اندرو بغير غم
يكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه های بسته ات ؟
برو كه هيچكس ندا به گوش كر نمی زند
نه سايه دارم و نه بر ، بيفكنندم و سزاست
اگر نه ، بر درخت تر كسی تبر نمی زند..........هوشنگ ابتهاج
دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه دوست کجاست؟
.فریدون مشیری
آره.
آخر و عاقبت این خوش خیالی را دیدیم:
اجامر طالبان که اسمت را غلط خوانده بودند و خیال می کردند که ساواکی هستی و می خواستند خانه ات را به اتش بکشند و خودت را جزغاله کنند.
پس نگو:
خانه دوست کجا ست.
افراد اصلا اهمیت ندارند. ما باید روی افکار تمرکز کنیم. ما فردا نظر امروزمان را رد خواهیم کرد. مهم کشف حقیقت است و نه منافع شخصی
حرف ما را لطفا تحریف نکنید.
ما قادر به فرمولبندی نسبتا دقیق حرف خود هستیم:
افراد یعنی حسن و حسین مهم نیستند.
مهم افکارند.
نوع بشر زمانی به بالاترین حد از آگاهی و وجدان خود خواهد رسید که هر انسانی بتواند رنج سایر مردم جهان را مانند رنج خودش درک و تحمل کند.
فیدل کاستر
معنی تحت اللفظی این ترجمه غلط ویا این جمله غلط:
پیش شرط هومانیسم متکامل
شعور (وجدان) متکامل است.
یعنی اول باید خلایق با شعور شوند تا بعد بتوانند هومانیست گردند.
جهان بینی کسی که این شعار را داده است، ایدئالیستی بوده است.
یعنی
وارونه و پا در هوا بوده است.
پیش شرط هومانیسم (انسان گرایی) متکامل + ناتورالیسم (طبیعت گرایی) متکامل
تشکیل کمونیسم است.
یعنی گذار از مالکیت خصوصی بر وسایل اساسی تولید به مالکیت همگانی (جامعتی) بر وسایل اساسی تولید است.
یعنی توده فرمایی (دموکراسی) است.
زلنسکی فرق طبقاتی ماهوی با پوتین ندارد. اگر بهتر از او نباشد، بدتر از او نیست
" دزد و قاضی" بخش (1)
******
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بد کار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانیم و میدانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار تست
مال دزدی، جمله در انبار تست
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامهی درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم ..............پروین اعتصامی
«من» را رها باید کنی تا «ما» شوی / غوغا شوی / غوغاتر از غوغا شوی (ربابه نون)
ویکتور «هو» ـ گو جان،
منظور از وظیفه چیست؟
تفاوت تکلیف با وظیفه چیست؟
منظور از وطن و انسانیت چیست و شرط خدمت به اندو از چه قرار است؟
مثلا
خود تو چگونه به وطن و انسانیت خدمت کرده ای؟
تو شعر سروده ای و رمان نوشته ای و اندرز داده ای.
عمله و بنا برای تو خانه و خیابان ساخته اند و کشیده اند.
پیشه ور و صنعتگر برای تو کفش و لباس و کلاه و مخلفات تولید کرده اند
کارگر چاپ کتب تو را حروفچینی و منتشر کرده است
رعایا و دهاقین و شطرا (شاطرها) برای سفره تو نان تولید کرده اند
خادم تعیین کننده تویی ویا آنها؟
چو بینی یتیمی سر افکنده، پیش
مده بوسه بر روی فرزند خویش.
سعدی
این بیت شعر سعدی
مبتنی بر هومانیسم (بشردوستی) فئودالی او ست.
هومانیسم (بشردوستی) فئودالی
هومانیسمی سطحی و صوری است و نه ریشه ای و ماهوی.
مثال:
خود سعدی به طبقات حاکمه
فتوای اعدام هر یاغی و عاصی را و حتی کودکان معصوم انها را داده است
مراجعه کنید
به خود ا»وز خود اندیشی
ربابه به دکاتر ایرانی اکیدا توصیه می کرد که «من» را و «من»گرایی را دور بیندازند تا به خردگرایی و حقیقتگرایی برسند.
بحث بر سر افراد که نیست.
بحث بر سر افکار است.
بهتر هم این است.
افراد میتوانند بمیرند ویا نظراتشان را تغییر دهند.
افکار اما می مانند و به طور مثبت و مخرب مؤثر می افتند
این عکس افلاطون نیست ای بی حواس. این عکس ارسطو ست که نافی جهان بینی افلاطون بوده است و معرکه بوده است
پروفسور آنتون زیلینگر برنده جایزه نوبل فیزیک از اتریش:
اطلاعات مهمتر از واقعیت است.
حریف نه از تعریف واقعیت خبر دارد و نه از تعریف اطلاعات.
جهان بینی اش هم
ایدئآلیستی و وارونه و پا در هوا ست.
اطلاعات (شعور) انعکاس واقعیت عینی (وجود) است
یعنی تابع واقعیت است و نه برعکس.
لنگه کفش مقدم بر مفهوم لنگه کفش است و نه بر عکس
خدا توهمی است که بشر برای ترس از روبرو شدن با حقیقت، آفرید!!
کاوه ایرانی
یکی از دوستان فیسبوکی مارنی ایرانی
همین هفته قبل
شعری فوق العاده علمی و عمیق
راجع به خدا منتشر کرده است
که
مارنی ایرانی
حتما لایک زده است
ولی نخوانده است.
اسمش حق پرست است.
شعر حق پرستان را بخوانید و خداپرست شوید
صنوبر:
زندان آغاز مبارزه است. نه پایان.
معلوم نیست که صنوبر چگونه و چرا
یعنی بر اساس کدام دلیل تجربی و عینی و علمی به این نتیجه رسیده است.
اگر چنین می بود،
طبقات حاکمه اصلا زندان نمی ساختند و کسی را زندانی نمی کردند.
فقط کافی است به سرگذشت کسانی نظر اندازیم که عمری در زندان بوده اند و چه بسا بلافاصله پس از بیرون آمدن از زندان عزرائیل به سراغ شان رفته است و حساب شان را درجا رسیده است.
نمونه اش:
عزیز یوسفی
سراینده شعر و شعار «ما بیشمارانیم» است
ناهید جان
این فیلم ها بیشک تبلیغات اند.
آنچه در روزهای اخر در اتحاد شوروی و غیره دیدیم و در اعضای آن کماکان می بینیم
دال بر این است که خطاهای خطیری رخ داده اند
سقوط اینچنینی
امری طبیعی نیست.
اینمه اولیگارش و جنایتکارو مفسد از اسمان نازل نشده اند
در جامعه بشری
احمق وجود ندارد.
تقسیم کار وجود دارد:
یکی حمال است و دیگری رمال
یکی نجار است و دیگری عطار و ان دیگری حفار
هر کس در حرفه خود علامه است.
احمق نامیدن همنوع
بدترین نوع حماقت است
دلیل وقوع جنگ چیست و چه انگیزه ای انسانها را آماده کشتار همدیگر میکند؟ دلیل اصلی جنگها را نمیتوان جدا از انگیزه های روحی-روانی و آشفتگی ذهنی افراد جست
مارنی
اول باید جنگ را تعریف علمی و عینی کرد
بعد راجع به علل جنگ استدلال کرد.
جنگ یک مفهوم فلسفی است و تعریف دارد
جنگ
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/14353
ز گیتی دو کس را سپاس:
یکی، حق شناس و یکی، حدشناس
فردوسی
مفاهیم این بیت شعر فردوسی
حق شناس و حدشناس اند.
اما منظور حکیم طوس از حق و حد چیست؟
خیلی ها تفاوت و تضاد واقعیت با حقیقت را نمی دانند.
مثل بعضی ها که خیال می کنند که حقیقت جیزی خیالی است.
ما با دیالک تیک واقعیت و حقیقت سر و کار داریم:
حقیقت = انعکاس نسبتا دقیق و درست واقعیت عینی
مثال:
سیب میوه ای خوردنی است.
این نظر
یک حقیقت امر است
معیار عینی و علمی برای تعیین صحت و سقم هر نظر چیست؟
أری و نه.
آری
برای اینکه فرم (طرز بیان اندیشه) در دیالک تیک فرم و محتوا
هیچ واره نیست.
نه.
برای اینکه پادشاه فردی سطحی اندیش و ساده لوح و عقب مانده بوده است
به همین دلیل محتوای حرف حریف را نفهمیده است
و بدتر از آن
فرمان اعدامش را صادر کرده است
سؤالی کرده و جوابی شنیده
اعدام برای چیست؟
پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند !
وزیر را دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد؛
اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید،
پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند ...
دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود ...
پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!
«هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند؛ اما با دو جمله بندی متفاوت!»
نوع بیان یک مطلب، می تواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد.
به ظاهر.
فقط به ظاهر.
خودپرستی
بنیادی (اله منتار elementar) و طبیعی و غریزی است.
ماجرای میمون و بچه اش را در حمام دستکم نباید گرفت.
بهتر هم همین است.
چرا خودپرستی صدها بار بهتر و مترقی تر از خود ستیزی است؟
چرا.
در تحلیل آثار سعدی و حافظ و غیره
مفاهیم مرد و نامرد و زن و غیره تحلیل شده اند.
بهتر است با اندکی دقت بخوانید.
مردی
به معنی مذکریت نیست.
مردی
یکی از سجایای اخلاقی و ارزشی ـ طبقاتی اشراف برده دار و فئودال و روحانی است و زنی توهین واژه است.
از نامیدن بانوان با واژه هایی نظیر:
آبجی، مادر، حاج خانوم، خواهرم پرهیز کنیم. زیباترین واژه برای بانوان بانوست
مازیار وطنپرست
مفهوم بانو حاوی و حامل تعلق طبقاتی به طبقات حاکمه است.
بر مبنای مفهوم بانو
مفاهیم دیگری نیز توسعه داده شده اند.
مثلا
شهبانو
کدبانو
و غیره
کسی زن رختشوی را بانو ننامیده است و نمی نامد.
اگر کسی احیانا بنامد زن رختشوی به حساب تمسخر و تحقیر و توهین می گذارد.
القاب در جوامع طبقاتی
طبقاتی اند و نه ماورای طبقاتی.
با گذار به جامعه برابران و خواهران وبرادران
تبر بر تبار القاب و غیره فرود می آید.
آبجی، مادر، حاج خانوم، خواهرم و غیره
نیز القاب فئودالی ـ فوندامنتالیستی اند.
الترناتیوهایی برای رفیق اند.
منظور چارلی این است که هرگز نباید کسی را مورد تحقیر و تمسخر قرار داد و رنجاند.
چرا و به چه دلیل
نباید ستمگری را مورد تحقیر و تمسخر قرار داد
چارلی جان؟
ضمنا
مگر خودت در خیلی از فیلم هایت
ستمگران را مورد تحقیر و تمسخر قرار نداه ای و نرنجانده ای؟
مثال:
فیلم دیکتاتور بزرگ از کیست؟
چون آب به جويباروچون باد به دشت
روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دوروز مرا ياد نگشت
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت .......خیام
تولستوی جان
مفهوم دزدی و مفهوم دزد
تعریف دارد.
نه کارگر اهل دزدی است و نه کارفرما
نه کارگر دزد است و نه کارفرما
دزد جزو و عضو لومپن پرولتاریا ست که
تحتانی ترین لایه جامعتی است
و
«بی همه چیز» است:
نه جایگاه اجتماعی معینی دارد
نه سمتگیری سیاسی معینی
نه تعلقات طبقاتی معینی
و
نه قید وبند اخلاقی و ارزشی
و
نه ایده ئولوژی معینی:
لومپن پرولتاریا
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است.
و حافظ قربان ـ صدقه اش می رود.
این ترجمه دقیق و صحیح به نظر نمی رسد:
یافتن در دیالک تیک جستن و یافتن است و نه در دیالک تیک گرفتن و یافتن.
ضد دیالک تیکی گرفتن، ول کردن، رها کردن و از دست دادن و آزاد کردن و غیره است
سختی هایش؟
منظور تولستوی
دردها و رنج هایش بوده است.
مش مترجم.
سختی ها را نمی فهمند، بلکه تحمل میکنند.
ضمنا
بین آدم و انسان و بشر و هومان و منش و من و غیره کمترین فرقی وجود ندارد
به شریعتی هم بگو بداند
بی نظمی
بنگر که خاک و آتش و دریا یکی شده
حاجی و شیخ و گبر و نصارا یکی شده
فارغ ز راه و نقشه و برنامه و مرام
شیر و شراب و پپسی و کولا یکی شده
در لابلای تی وی و در روزنامه ها
گویی که قهر و خنده و دعوا یکی شده
در چورِ مال و غارتِ دار و ندار ما
دزد و شریف و مفلس و دارا یکی شده
با زور خود به شانه مردم نشسته اند
شیر و شغال و بره و «روبا »یکی شده
القصه دردکانِ سیاست چو بنگری
اندوه و درد و وحشتِ فردا یکی شده
تذکر چوچه: دم روباه را بریدم
هارون یوسفی
دختری که با پدرش کتاب می فروشد. ناگهان دید که یار می آید قلبش تندتر تپید، کمی لبخند زد و به او گفت:
"آیا برای کتابی به نام ""پدر با من است" از نویسنده انگلیسی شکسپیر آمده اید؟" ". #
دلبر سوالش را فهمید، کمی لبخند زد و جواب داد:
"نه، من برای کتابی به نام "کجا باید ملاقات کنیم" نوشته نویسنده انگلیسی توماس" اینجا هستم. #
دختر کمی تعجب کرد و گفت:
"من کتاب را ندارم، اما می توانید کتاب زیر درخت انبه نوشته پاتریس را بخرید. #
یار گفت:
"باشه عزیزم! ". اما فردا در دانشگاه، می توانید کتاب "پنج دقیقه بعد با شما تماس می گیرم" را برایم بیاورید، نویسنده معروف جان برنارد؟ #
دختر با شوق جواب داد:
"مطمئن باش و همچنین فراموش نکن که کتاب ""هرگز ناامیدت نخواهم کرد" توسط نویسنده معروف مایکل دانیل را بیاری. "خداحافظ! #
وقتی پسر رفت پدرش با خنده پرسید:
"این همه کتاب، آیا او واقعا همه آنها را می خواند؟" #
دختر با عشق به پدرش نگاه کرد و گفت:
"بله آقا، او یک دانشجوی بسیار باهوش و ممتاز دانشگاه است. ”. #
بابا در فکر گفت:
"آفرین دختر عزیزم!
ببینید، من دوتا از بهترین کتاب ها رو براتون آوردم، که مطمئنم عاشقشون میشید. این کتاب را به دوستت بده به نام "من احمق نیستم، همه چیز را فهمیدم" نوشته نویسنده هلندی فرانک مارتیز.
و برای تو عزیزم، کتاب "آماده شو برای ازدواج با پسرعموت فردا" نوشتهٔ نویسندهٔ روسی هنری موریس.
شوهر:
قبل از آشنایی با همدیگر
چه می کردی
جانان؟
زن:
زندگی می کردم.
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:
شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؟
گفتند :
ما متعلق به نسلی هستیم که،
وقتی چیزی خراب میشد،
تعمیرش میکردیم
نه تعویضش!
دیالک تیک تعمیر و تعویض
فقط به ظاهر تابع نسل ها ست.
فقط به نظر ساده لوحان تابع نسل ها ست.
راستی تابع چیست؟
ضمنا
نسل ها نه جمعی همگون و یکسان، بلکه طیفی متلون اند.
هر نسلی ترکیبی از طبقات و اقشار و لایه های اجتماعی است.
هم رعیتی در نسلی حضور دارد و هم ارباب فئودالی و هم سرمایه داری و هم لات و لومپنی
مگر قرار بود با تعویض مهرها چیزی عوض شود؟
سیستم حقوق اولیه سوسیالیستی
حق کار
حق آموزش و پرورش
حق حکومت
(بی حقوقی
به معنی سقوط به قهقرای دوران برده داری است.
مترجم)
مش رشید این کردوکارها نه تازگی دارند و نه کمترین ربطی به سرمایه. لجنزار سرمایه صدها بهتر از بهشت فئودالی است
سیاسی کجا بود تا آزاد باشد و یا زندانی. حتی سیاستمداران کذایی نمی دانند که سیاست چیست
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی
ه ا سایه
معنی تحت اللفظی:
مثل سبزه با از سر گذراندن شب پریشانم
کاش می ا»دی و مهتاب چمن من می شدی.
ارباب برده دار (خواجه) صد هنر داشت
ولی علیرغم ان تو یارش نشدی تا من مریدت باشم.
سایه جان
هم خوش به حال حریفه
و
هم خوش به حال تو
گاندی جان
گذشت آن دوره که ستمگر به عذاب وجدان گرفتار می شد.
اکنون
همه چیز کالا شده و کالا، خدا شده و بر مسند الهیت نشسته و فرمان و فتوای مردم آزاری صادر می کند.
ستمگر به خاطر ستمگری اجر عظیم دنیوی و اخروی دریافت می کند.
یکشبه میلیاردر می شود
صائب جان
خار به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
سعدی صدها سال قبل از نوحه سراها می دانست:
گل و خار و گنج و مار و غم و شادی به هم اند.
خار = تسلیحات تدافعی نباتات
جانوران هم از مار تا مور
تسلیحات تدافعی خاص خود را دارند.
مثلا مار و مور می توانند به مدافعه شیمیایی مبادرت ورزند.
مورچه ها طبیعت ـ پهلوانان اسیدپاشی اند
اسیدی که جوهر مورچه نامیده می شود:
HCOOH
راه حل حضرات برای مسئله فلسطین چیست؟
نه.
درست برعکس:
حبیب (دوست) هر کس باید طبیب او باشد (سعدی) و همان رفتار و کرداری را با او داشته باشد
که طبیب با مریض دارد:
تجویز داروی تلخ تر از زهر انتقاد.
به قول جامعه شناسی لهستانی ـ اطریشی:
انتقاد
مغز پسته عشق است.
سرسخت ترین و پیگیرترین و پرفکت ترین منتقدین هر کس کیانند؟
که اینطور.
پس سلاطین و خوانین جهان
به دلیل عشق به تو
پارتی بازانه
سلطان و خان جهان شده اند
و
نه به دلایل دیگر.
ما را باش.
خیال می کردیم دروغ می گویند که آیات خدا هستند و ولی امر شده اند
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده اي زد بر لب درگاه او
پُر ز ليلا شد دل پر آه او
گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي
جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي
نيشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني
خسته ام زين عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو... من نيستم
گفت اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پنهان و پيدايت منم
سالها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي
عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل مي شوي اما نشد
سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا بر نيامد از لبت
روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي
مطمئن بودم به من سر مي زني
در حريم خانه ام در مي زني
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بي قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم.. ۰۰۰۰۰.مرتضی عبداللهی
منظور از بالاتر رفتن چیست
مش ژید؟
خیلی ها که بالاتر رفته اند
بزرگتر شده اند و نه کوچکتر.
قبله عالم شده اند و خلایق محروم از پر و بال پرواز
برای شان تکبیر می گویند و نماز می برند
ناپلئون جان
هر دو مورد مورد نظر تو
محال است:
میزان سخن هر کس تابع بضاعت فکری او ست
و
میزان مخارج هر کس تابع بضاعت مالی او.
تو بیشک معنی
حرف زدن را نمی دانی.
حرف زدن = تبیین شفاهی اندیشه
اگر کله کسی از اندیشه خالی باشد، چنته او هم از حرف (سخن) خالی خواهد بود
وراجی را نباید با حرف زدن عوضی گرفت.
۹۹ درصد افراد وراجی می کند.
اصلا نمی دانند که اندیشه چیست.
اگر خواستی بپرس:
اندیشه چیست؟
تا فحش باران شوی و توبه کنی.
۹۹ درصد خلایق
چه بسا بیگانه با تفکر بخور و نمیر اند.
بلبل آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو تمنائی هست
من به پیوند تو یک رای شدم
گر ترا نیز چنین رائی هست
گفت فردا به گلستان باز آی
تا ببینی چه تماشائی هست
گر که منظور تو زیبائی ماست
هر طرف چهرهٔ زیبائی هست
پا بهرجا که نهی برگ گلی است
همه جا شاهد رعنائی هست
باغبانان همگی بیدارند
چمن و جوی مصفائی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبائی هست
نه ز مرغان چمن گمشدهایست
نه ز زاغ و زغن آوائی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پائی هست
هیچکس را سر بدخوئی نیست
همه را میل مدارائی هست
گفت رازی که نهان است ببین
اگرت دیدهٔ بینائی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردائی هست........پروین اعتصامی
شاهکار.
پروین در عمر کوتاهتر از آه خود
کوهی از اندیشه و اندرز هومانیستی تبیین داشته است.
کلیه قصص قران را به شعر کشیده است.
منظور شاعر از شعار زیر همین پروین مولد و زحمتکش بوده است:
زنان شان
چنینند ایرانیان
نه.
این نشانه چیز دیگری است.
چیزی که در مورد دیالک تیک گردو مطرح بود
سعی کنید به کشف این قانون دیالک تیکی نایل آیید و لذت ببرید.
هیچ لذتی عمیقتر و اصیلتر از لذت حاصل از کشف حقیقت نیست
چرا؟
مادران ما نه سواد داشتند و نه حتی دندان.
ما هر چه داریم و دانیم از پدران مان فرا گرفته ایم.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر