شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت نوزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۲)
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
یکی را پسر گم شد از راحله
شبانگه بگردید در قافله
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت
به تاریکی آن روشنائی نیافت
چو آمد بر مردم کاروان
شنیدم که می گفت با ساروان:
ندانی، که چون راه بردم به دوست
هر آن کس که پیش آمد ام، گفتم:
»او ست.»
از آن، اهل دل در پی هرکس اند
که باشد، که روزی به مردی رسند
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر