مارکسیزم و آئین بهائی
سایت پژوهشنامه
نگارنده:
نادر سعیدی
درنگی
از
میم حجری
در حالیکه از نقطه نظر فلسفهء بهائی
تاریخ
پدیداری چند بُعدی است.
در این مورد در جامعه شناسی سه نظر عمده وجود دارد.
نظر سوم
بر آن است که نهادها و عوامل گوناگون اجتماعی همگی بر یکدیگر اثر می گذارند و در نتیجه کنش و واکنش متقابل دارند.
پس علیّت اجتماعی چند بعدی است.
به عنوان مثال ماکس وبر بیشتر از این نظر سوم حمایت میکند.
معنی تحت اللفظی:
نظر سوسیولوژیکی سوم
به تأثیر متقابل نهادها و عوامل باور دارد.
یعنی مبتنی بر عمل و عکس العمل اند.
این بدان معنی است که علیت اجتماعی چند بعدی است.
اولا
مگر نظرات اول و دوم منکر تأثیر متقابل چیزهای جامعتی بوده اند؟
ثانیا
تأصیر متقابل نهادها و عوامل کذا و کذا و کنش و واکنش کذایی بین آنها
چرا باید به معنی چند بعدی بودن علیت باشد.
اصلا منظور از چند بعدی بودن علیت چیست؟
حریف
حرف زدن بلد نیست.
منظورش شاید این باشد که هر علتی ضمنا معلولی است و هر معلولی ضمنا علتی.
۱
امّا نقطه نظر دیانت بهائی در این مورد اگرچه با اندیشهء سوم سازگارتر است
ولی در حقیقت با آن نیز تفاوت دارد.
عجب خرافه ای.
۲
در واقع یک اشکال بنیادین مشترک درهر سه این نظریات وجود دارد.
هر سه دیدگاه
تفکیک قاطعی میان نهادهای مادّی (اقتصادی) و ذهنی (غیر اقتصادی) قائل میشوند.
مثلاً
شیوهء تولید سرمایهداری امری کاملاً مادّی تلقی میشود
و
مذهب امری کاملاً ذهنی،
و آنگاه مناقشه بر سر آن است که کدام علّتند و کدام معلول.
حریف از تعریف مفاهیمی که کورکورانه به کار می برد، بی خبر است.
نهادهای مادی به نظر حریف = نهادهای اقتصادی
و
نهادهای ذهنی = نهادهای غیر اقتصادی
این بدان معنی است که حریف با ساده ترین دیالک تیک های هستی بیگانه است:
با
دیالک تیک مادی و فکری
و
دیالک تیک عینی و ذهنی.
اصلا معلوم نیست که حریف معنی نهاد را می داند و یا به طور دیمی بر زبان می راند.
چون از دیالک تیک بیگانه است، به دنبال علت و معلول می گردد.
سؤال باید این باشد
که
در دیالک تیک مادی و فکری (مادی و روحی، وجودی و شعوری)
نقش تعیین کننده از آن مادی است و یا فکری
و
در دیالک تیک عینی و ذهنی، نقش تعیین کننده از آن عینی است و یا ذهنی؟
با دیالک تیک علت و معلول نمی توان به نتیجه ای رسید.
چون در زنجیر لایتناهی علی (علتی ـ معلولی) حلقه اول و آخر وجود ندارد:
هر معلولی در سیستم مختصادت اول به علتی در سیستم مختصات دوم مبدل می شود.
مثال:
میکروب سل
علت بیماری سل (به عنوان معلول) ست
و
همین بیماری سل
علت استفراغ خون (به عنوان معلول) است.
خدا
که
علت هستی (به عنوان معلول) است،
باید خودش هم معلول علتی باشد.
و گرنه دیالک تیک علت و معلول، تق و لق می گردد.
بدبختی فقه هم همین جا ست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر