۱۴۰۲ آذر ۹, پنجشنبه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (ت) تنوع (۲) (بخش آخر)

  

 پروفسور دکتر الفرد کوزینگ

برگردان

شین میم شین
 

۵

دموکریت

 دموکریت

 (۴۶۰ ـ ۳۷۱ ق. م.) یلسوف ماتریالیست یونان باستان

از فلاسفه پیشاسقراطی

شاگرد لویکیپ و بزرگترین فیلسوف طبیعتفلسفه  

نماینده ماتریالیسم اتمیستی

او کل طبیعت را متشکل از ذرات تقسیم ناپذیر (اتم) می دانست.

شعار اصلی او:

چیزها فقط به ظاهر رنگ دارند، فقط به ظاهر شیرین و یا تلخ اند.

در واقع فقط اتم ها در فضای خالی وجود دارند و لاغیر!

 

·    دموکریت تنوع چیزها و پدیده ها را ناشی از اتم های عاری از کیفیت می دانست و پیدایش و زوال چیزها و پدیده های مختلف را ناشی از پیوست و گسست آنها.  

 

۶

تنوع از نظر فلاسفه ایدئالیست

 

·    بر خلاف فلاسفه ماتریالیست که در تلاش فهم رابطه دیالک تیکی متقابل وحدت و تنوع در جهان مادی بودند، ایدئالیست ها قاعدتا وحدت جهان را در موجودات روحی و یا در شعور انسانی می جستند:

 

الف

افلاطون

 

افلاطون

 (۴۴۷ ـ ۳۴۷ ق. م.)

فیلسوف یونان باستان

 از شاگردان سقراط

  

·    افلاطون ایده ها را وجود وحدتمند حقیقی تلقی می کرد و پدیده های متنوع جهان مادی را بازسازی کوتاه عمر ایده ها می دانست.

 

ب

کانت

·    بنا بر نظریه کانت کردوکارفهم با مقوله ها تنوع نگرش را به وحدت ادراک حسی می رساند و لذا وحدت جهان پدیده ها محصول فهم ما ست.

 

۷

تنوع در ماتریالیسم مکانیکی قرن هجدهم

 

·    ماتریالیسم مکانیکی قرن هجدهم تلاش داشت تا کل تنوع جهان مادی را ناشی از اجسام مادی و فرم مکانیکی حرکت ماده قلمداد کند.

 

۸

·    تاریخ علوم، به ویژه کشفیات دگرگونسازعلوم طبیعی مدرن راجع به ساختار ماده منجر به شناخت واقعیات امور زیر گشت:

 

الف

·    تنوع جهان را نمی توان ناشی از اصل واحد واپسین ـ خواه جوهر عاری از کیفیت،  خواه ماده اولیه با کیفیت معین ـ دانست.

 

ب

·    تنوع جهان را نمی توان ناشی از «واپسین» ذره هسته ای  دانست.

 

پ

·    ماده بنا بر ماهیت آن عبارت است از وحدت تنوع.

 

ت

·    یعنی ماده همواره درفرم های کیفیتا متفاوت لایتناهی و بی پایان وجود دارد،.

·    فرم های کیفیتا متفاوت بی پایانی که در پیوند تکاملی ـ تاریخی با هم قرار دارند و وحدت آنها به دلیل مادیت آنها ست.

 

·    مراجعه کنید به وحدت، کثرت، دیالک تیک وحدت و کثرت

 

وحدت

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4660

 

پایان

خودآموز خوداندیشی (بخش هشتاد و یکم)

 

شین میم شین

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه اندیشیدن مادرزادی.

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی) 

 

۸۰۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13427

 

۸۰۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13436

 

۸۰۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13442

 

۸۰۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13448

 

۸۰۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13453

 

۸۰۶

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13463

 

۸۰۷

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13467

 

۸۰۸

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13473

 

۸۰۹

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13477

 

۸۱۰

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/13482

 

ادامه دارد.


را حلی سهل و ساده برای اختلاف میان اسرائیل و فلسطین



میم حجری

 

تشکیل دو دولت اسرائیل و فلسطین

حریف


آرزو بر خوشخیالان بی خبر عار نیست.


پیش شرط تشکیل دولتی

تشکیل پیشایپش کشوری است

و

پیش شرط تشکیل کشوری
تمامیت ارضی پیشایپش آن است.


خلق فلسطین
کشور ندارد تا دولت تشکیل دهد و به همزیستی همسایه وار با دولت اسرائیل خطر کند.

کشور به اصطلاح خلق فلسطین 

به جزایر جدا افتاده از هم در لابه لای دیوار ها   شباهت دارد.


خیابان برای رفتن از جزیره ای به جزایر دیگر هست
خیابان 

فت و فراوان است.
ولی فرمی از آپارتهاید حاکم است که یادآور آپارتهاید و راسیسم در افریقای جنوبی و امریکا و مستعمرات فرانسه و آلمان و بلژیک و غیره ست:  
بر تابلوی خیابان ها
به زبان عربی خوانا  نوشته شده، «فقط برای یهودیان ( و میهمانان فرنگی شان)»
ورود فلسطینی ها به این خیابان ها به معنی نوشتن وصیت نامه خود است.
در حوالی کرانه باختری
نیم میلیون یهودی راستگرا اماکن مسکونی ساخته اند و اراضی کشت خلق فلسطین را غصب کرده اند.


یکی از دلایل خروج اسرائیل از غزه 

هم 

لم یزرع بودن غزه

 بوده است.


هیج دولت اسرائیل خواهان تشکیل دولت خلق فلسطین نیست.
هیچ دولت اسرائیل.


یک شخصیت اسرائیلی  استثنائی

به نام اسحاق رابین بود و ترور شد.


حماس را هم تقویت کرده اند
چون حماس
خواهان محو اسرائیل است و نه خواهان حل تضاد فی مابین.


 

 

راه حل این یهل و ساده و آسان تضاد
در دست جنقوری اسلامی است:

قطر باید بین لطان یابو و سیدعلی میانجیگری کند
تا
 به فلسطینی ها
  شناسنامه عیرانی داده شود
و
 به مخاففلین مهسایی و مسیحی و نرگسی و غیره جنقوری
شناسنامه اسرائیلی داده شود
و

 چند میلیون فلسطینی با چند میلیون مهسایی و مسیحی و نرگسی و غیره
تعویض شوند
و
مسئله حل شود.

بعد یک جایزه صلح هم به سگی بدهند که این راه حل را کشف کرده است.

ادامه دارد.


کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۷۹)

  

 
میم حجری


حدادعادل:
هماهنگی بین روسای قوا در ۴۵ سال اخیر بی‌سابقه است

این خبر
فخرانگیز است و یا شرم انگیز؟
رقصیدن قوه مقننه وقضائیه به ساز گوشخراش و هوشخراش قوه مجریه
نشانه پیشرفته و مترقی بودن جنقوری است و یا نشانه سربازخانه و پادگان و طویله بودن آن؟
دول امپریایلستی به نیت عوامفریبی
نه هماهنگی قوای سه گانه را بلکه رویارویی آنها را جار میزنند

جلوگیری از پرچم فلسطین در هیئت های قم کار از قانع کردن مخالفین تا مردم عادی گذشته، امروز حتی برخی از مردم مذهبی و عرزشی هم ضد گفتمان حمایت از #غزه و #فلسطین هستند. فتح کردن قله ها پیشکش شما عرزشی ها حواستون باشه پایگاه های اجتماعیتونو بین خود مذهبیون وعرزشی ها از دست ندید!!




صبر من در سخت جانی‌ها قیامت می‌کند!!!!
صائب_تبريزي


من ـ زور صائب از مفهوم خرافی وتق و لق صبر در سخت جانی چیست؟
صائب اصلا شاغر نیست.
شعور ندارد.
صائب نوحه سرا ست.
سحر روان شناس از ۱۲۴ هزار پیامبر
رفته سراغ حضرت جرجیس



عجب رؤیایی رویاها دارند.
نظر به زیر پا حتی نمی اندازند.
ما در این ۲۳ سال
یک میلیون اندیشه منتشر کرده ایم و رویا از تن پروری نسل فعلی شکایت دارد



نه فقط حکومت
 مردم عادی نیز تاب و توان شنیدن اظهار نظر و عقیده ی متفاوت با خود را ندارند
و با آدمی که اظهارنظرو اظهار عقیده میکند
به مثابه مجرم برخورد میشود .
رویا

دلیلش چیست؟
دلیلش این است که خلایق
چه زن و چه نر
یک سودای واحد در سر دارند و آن لاس زدن است.
حریف
به خاطر عینک زنی
به صاحبنظر بدبختی دشنام می دهند تا بلکه حریفه عینک را بردارد و  چشمانش را نشان حریف عیاش بدهد



حجت‌الله عبدالملکی (زاده ۴ فروردین ۱۳۶۰)
سیاستمدار ایرانی، مشاور رئیس‌جمهور و دبیر شورای عالی مناطق آزاد تجاری-صنعتی و ویژه اقتصادی[۲][۳] است. وی پیش از این وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی در دولت سیزدهم و معاون اشتغال و خودکفایی کمیته امداد امام خمینی بوده‌است. او همچنین عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق است.
عبدالملکی:
در پایان گام دوم انقلاب،
 صاحب تمدن نوین اسلامی می‌شویم و کشور به یکی از دو محور اصلی امنیت جهانی تبدیل خواهد شد.

من ـ زور از گام اول عنگلاب قتل های زنجیره ای و تشکیل خاوران بود؟
من ‌-زور از گام دوم عنگلاب چیست که شق القمر خواهد شد؟

من ـ زور از محورهای امنیت جهانی چیست؟
یک همچو مفهومی اصلا وجود ندارد
مثلا حالا محور امنیت جهانی کیست که
خبر کنند و بیاید و به کشتار در اوکراین و خاوران خاور میانه پایان دهد؟
امروز گفتند:
اوکراین عضو ناتو خواهد شد.
تکلیف چیست؟
هدف حل تضادها ست و یا تشدید تضادها؟



نه.
صبر من در سخت جانی‌ها قیامت می‌کند
معنی تحت اللفظی:
من در زمینه سخت جانی صبر عظیمی دارم.
بی معنی است.
تبر وسیله تولید است و مهمتر از ساز است.


کم سوادی از بیسوادی ترسناکتره ما با افراد کم سواد متعصب سروکار داریم
رویا

کمسوادی مقصر نیست.
خریت و خردستیزی در بین است.
فوندامنتالیسم اسلامی مثل فاشیسم است
جامعه را
هم جهنم میکند
هم ج. خانه
هم طویله
و
هم تیمارستان.
زن گوبلز
دخترکان خردسال خود را مسموم ساخت
بعد خودش و شوهرش گلوله ای در جمجمه خالی از مغز خود خالی کردند
کودکان را چرا می کشند؟


هگل از خود می پرسد؛
چرا فرانسوی ها از نظر به عمل گذر کردند
ولی المانی ها در نظر ماندند؟

ایراد اصلی این سؤال هگل آنجا ست که
او
فرانسوی ها و آلمانی ها را می بیند و نه طبقات اجتماعی را
و
قبل از همه
 نه بورژوازی فرانسه و انگلیس و آلمان را.
 خطای دیگر هگل
آنجا ست که متوجه نشده که سطح تئوریکی فلاسفه بورژوایی آلمان
صدها بار بالاتر از سطح تئوریکی بقیه ممالک بوده است.
آنها اصلا فلاسفه ای همتراز با  کانت و فیشته و هگل و فویرباخ و بعدها مارکس و انگلس نداشته اند.
دلیل این تفاوت
در این بوده که آلمان به لحاظ اقتصادی و فرماسیونی ـ‌ اقتصادی بسیار عقب مانده بود.
ساختار فئودالی ـ میلیتاریستی (پروسی) داشت.
بورژوازی آلمان می بایستی نخست
از شر فئودال های قدر قدرت خلاص شود که کار دشواری بود.
به همین دلیل  فلاسفه بورژوایی آلمان
به زیر ضربات تئوریکی گرفتن کلیسا و مذهب و ارتجاع فئودالی کمر بربستند
کانت
کاتولیسیسم را به بحران کشید و هگل دیالک تیک ایدئالیستی را به اوج رساند.


ستارخان:
کسانی که همیشه در سایه زندگی می کنند، برای دیگران سایه ندارند.

بحران مهلک حیات ستارخان در همین طرز تفخر بوده است.
تحلیل محتوای فیزیکی این تصور ستارخان:
اولا
کسی و حتی چیزی نمی تواند
همیشه
در سایه باشد.
چون سایه نتیجه انعکاس است:
سایه هر چیز و هر کس = انعکاس خود ان چیز و آن کس بر روی چیز دیگری مثلا بر روس کف خیابان یا بیابانی
سایه = نتیجه قرار گرفتن چیزی و کسی در معزض تابش مثلا چراغی ویا آفتابی
سایه هر چیز = نتیجه تسدید عبور نور منبع نور توسط پیکر و اندام چیزی و یا کسی
ثانیا
حتما نباید در سایه بود و سایه نداشت.
کم و کیف سایه هر چیز بستگی به محل تابش منبع نور دارد.
اگر نور از بالای سر کسی بر او بتابد
سایه اش زیرپایش می افتد
یعنی برای دیگران سایه ندارد.
انعکاس
یعنی
عکس انداختن
به معنی سایه داشتن است و خاصیت ماده است.
یعنی چیزی یافت نمی شود که در چیز دیگری منعکس نشود
یعنی عکسش و یا سایه اش روی چیز دیگری نیفتد و سایه کس و چیز دیگری بالای سرش نباشد ویا بر او نیفتد.

اگر چنین بود
شناخت چیزها محال می گشت
چون شناخت در اثر انعکاس همه چیز عینی و واقعی در ایینه ذهن بشر است.

 محتوای نظری این خرافه ستارخان این است
که
اگر کسی که وابسته به کسی و یا اوتوریته ای باشد
نمی تواند به نوبه خود اوتوریته کس دیگری باشد.
یعنی سایه اش بر انکس بیفتد.
خرافه بودن این ادعا اکنون بر همگان عیان است:
مثال:
هر مادر و پدری اوتوریته فرزند خویش است
یعنی سایه اش بالای سر او ست.
نمی توان گفت که کس دیگری مثلا فرزند و کلفت و نوکر و طلبه آنکس (وابسته) در سایه او نیستند
وابسته او نیستند.
وابستگی و استقلال
رابطه ای سه عضوی است و استثناء نمی شناسد
حسن به لحاظ مالی میتواند مستقل از حسین باشد
ولی به لحاظ فکری و یا تربیتی ویا سیاسی وابسته اش باشد.
توهم ستارخان در مطلق کردن وابستگی و استقلال است.
ما شناخت دقیقی از ستارخان نداریم
ولی خود او می گفت:
من سگ ملتم
یعنی وابسته و سرسپرده توده ام
یعنی سایه بالای سرش به نظرش توده بوده است.

همه افراد
 دیالک تیکی از مستقل و وابسته اند.
اگر ستارخان
خان باشد  
بیشک
در سایه خان الخوانین و سلاطین و پدر و مادر خویش است
ضمنا سپاهش در سایه او ست
یعنی خودش اوتوریته است


ممنون
از اندرز سحرگاهی.
ما که اصلا بدخواه کسی نیستیم
نمی توانیم هم خیرخواه و بدخواه کسی باشیم
چون سگیم.
ولی چه کنیم اگر دیگران بدخواه ما باشند و سنگسارمان کنند؟



« پول خداوندِ رشک وَرز اسرائیل است که هیچ خدای دیگری تاب مقاومت در برابر آن را ندارد.
 پول، تمام خدایانِ انسان را به پستی می کشاند و آن ها را به کالا تبدیل می کند.
پول ارزشِ جهانشمول و قائم به ذات تمام چیزهاست
و از این رو همه ی جهان، انسان و طبیعت را از ارزش های ویژه ی خود تهی کرده است. پول جوهر بیگانه شده ی کار و هستی انسان است و این جوهر بیگانه، بر او چیره می شود و او آن را می پرستد.
خداوند یهودیان دنیوی گشته و به خدای جهان تبدیل شده است.
 خداوند واقعی یهودیان اسکناس است.
خدای آنها چیزی نیست جز پنداری از اسکناس. »
(درباره ی مسأله ی یهود - کارل مارکس)

فلسفه حقوق و نه حق
دکتر محیط تحت اللفظی ترجمه کرده است.

پول
مش مارکس
چیزی جز کالا نیست.
پول
کالایی است که ضمنا اسباب داد و ستد کالاها ست.
پول
کاتالیزاتور (میانجی، واسطه) داد و ستد کالاها ست.
پول مثل دلال است که خریدار و فروشنده را به یکدیکر می رساند و معامله را سر و سامان می دهد و بعد ره خانه خویش می گیرد و می رود
بی آنکه چیزی به نصیب ببرد.
پول
کاره ای نیست.
قبلا به جای پول
پوستین بوده است.
پیمانه ای گندم بوده است
پول پرستیده نمی شود
این ظاهر قضیه است.
کالا پرستیده می شود
و
کالا
ثمره کرد و کار یدی و فکری بشر است
بشر در حقیقت ماهیت مولد خود را در صورت کالا ویا پول (واسطه داد و ستد کالاها) می پرستد
و
چه بهتر از این.
کالاپرستی مثل بت پرستی است
بت پرستی یعنی محصول کار خود پرستی
یعنی مولود مادی و فکری خود پرستی
یعنی خودپرستی
و
چه چیزی مهمتر و فخر انگیزتر  از خودشناسی و خود آگاهی و خودپرستی است؟
پول
چه ربطی به خلق یهود دارد.
صرافی و نزولخورای را لاشخورهای کلیسای مسیحی به خلق یهود  تحمیل کرده اند
خلق یهود مجاز به کشت و زرع و داد و ستد و تولید و توزیع نبوده است
فقط مجاز یه انجام کارهایی بوده است که انجامش اشن برای مسیحیان
حرام بوده است
کارهایی که مسیحیان به انجام شان مجاز نبوده اند و نزولخورای و  صرافی بوده است




هماندیشی می فرمایید و یا تعیین تکلیف می کنید.
هر کلمه و جمله ما
که غیرقابل فهم است
 ذکر کنید
 تا مفت و مجانی توضیح دهیم.
 دانش (سواد)
 مادر ازدی نیست.
 اکتسابی است.
مثال:
 خود ما عمری خر بوده ایم و هنری جز نشخوار عرعریات دیگران نداشته ایم.
اخیرا از ترس خمینی فرار کرده ایم و در فرنگ سگ شده ایم.
دیگر نمی توانیم عرعری را تکرار و یا تأیید کنیم.
به عوض ان
 پارس می کنیم.
اگرچه کسی  علاقه ای به پارس ندارد


وعده ی دروغ دیگر از شهردار انقلابی
زاکانی: به زودی با ترافیک و آلودگی تهران
خداحافظی می‌کنیم

زبان در دهان ای ابوجهل چیست؟
کلید در گنج صاحب نظر
چو در بسته باشد
چه داند کسی
که گوهر فروش است یا گاو و خر

زباله ها توان تبیین درست زباله های فکری خود را حتی ندارند.
وداع با ترافیک و آلودگی شهر به چه معنی است؟
حتی اگر قرار باشد که با گاو و خر سفرکنید
اسمش ترافیک خواهد بود



ترجمه کردن سوبژکت  به ذهن  
خطای خطیری است.
دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت
 یکی از مهمترین دیالک تیک های ماتریالیسم تاریخی است.

نقش تعیین کننده در این دیالک تیک در جامعه و تفکر برعکس است.

سوبژکت تاریخ را نمی توان به ذهن تاریخ ترجمه کرد  
و آبرو ریزی نکرد.
سوبژکتیویته را نمی توان به ذهنیت ترجمه کرد و خلایق را گیج نکرد.
افکار هگل نقد شده اند.
جهان بینی هگل
 پادرهوا ست.
 باید وارونه اش کرد تا روی پاهایش بایستد.


نه.
مرگ پایان کبوتر نیست.
پرواز ماندنی است.
پس
پرواز را به خاطر بسپار.

زندگی یکباره نیست.
هر خر حتی در کره اش و کرا عرقریزش
 ادامه حیات می دهد چه رسد به بشر
پارس های ما سگان توده
نامیرا هستند.
صدها سال پس از مرگ ما در دهلیزهای تو در توی جهان طنین خواهند افکند.
عیرانی جماعت
بهتر است که دست از عندرز گویی بردارند و شروع کنند بخوانند و بیاموزند
و
با  توهم علامه بودن و خلایق را خر محسوب داشتن
 دست بردارند

شرف و شریف و شرافت و اشراف و مزخرفمفاهیم دیگر
 از مفاهیم اخلاقی  برده داران و فئودال ها و اخوندها ست.
ابنای بشر برابرند
کسی شریفتر از دیگری نیست.
زنده باد برابری و خواهری ـ برادری همه ابنای بشر
زنده باد کمونیسم
یعنی هومانیسم متکامل + ناتورالیسم متکامل


عجب لاطائلاتی حزب اللهی ها منتشر می کنند
اصلا نمی دانند که سازمان ملل چیست و چه عظمتی دارد و چه خدماتی به بشریت دردمند میکند.
حزب اللهی ها فقط آبرو می برند
هنر دیگری ندارند.


تو
خود را مسئله می پنداری
در حالیکه تو راه حل مسائلی.
تو خود را قفل می پنداری
در حالیکه کلیدی.

عجب خرافاتی.
آبرو می رود ای ابر خردبار ببار.
بشر نه قفل است و نه کلید
نه مسئله است و نه رته حل.
بشر اگر بشر باشد و نه خر
میتواند برای مسائل راه حل بیابد و برای قفل های بسته، کلید بسازد




آرزو بر خوشخیالان بی خبر عار نیست.
پیش شرط تشکیل کشوری
تمامیت ارضی پیشایپش آن است.
خلق فلسطین
کشور ندارد تا دولت تشکیل دهد و به همزیستی همسایه وار با دولت اسرائیل خطر کند.

کشور به اصطلاح خلق فلسطین به جزایر جدا افتاده از هم در لابه لای دیوار ها   شباهت دارد.
خیابان هست
فت و فراوان است.
ولی فرمی از آپارتهاید حاکم است که یادآور آپارتهاید و راسیسم در افریقای جنوبی و امریکا و مستعمرات فرانسه و آلمان و بلژیک و غیره ست:  
بر تابلوی خیابان ها
به زبان عربی خوانا  نوشته شده، «فقط برای یهودیان ( و میهمانان فرنگی شان)»
ورود فلسطینی ها به این خیابان هابه معنی نوشتن وصیت نامه خود است.
در حوالی کرانه باختری
نیم میلیون یهودی راستگرا اماکن مسکونی ساخته اند و اراضی کشت را غصب کرده اند.
یکی از دلایل خروج اسرائیل از غزه هم لم یزرع بودن غزه بوده است.
هیج دولت اسرائیل خواهان تشکیل دولت خلق فلسطین نیست.
هیچ دولت اسرائیل.
یک شخصیت اسرائیلی به نام اسحاق رابین استثنائی بود و ترور شد.
حماس را هم تقویت کرده اند
چون حماس
خواهان محو اسرائیل است و نه خواهان حل تضاد فیی مابین.
راه حل این تضاد
در دست جنقوری اسلامی است:
قطر باید بین لطان یابو و سیدعلی میانجیگری کند
تا
 به فلسطینی ها
  شناسنامه عیرانی داده شود
و
 به مخاففلین مهسایی و غیره جنقوری
شناسنامه اسرائیلی داده شود
و چند میلیون فلسطینی با چند میلیون مهسایی و مسیحی و نرگسی و غیره
تعویض شوند
و
مسئله حل شود.

خدا چیست؟
ما با خدایان سه گانه سر و کاریم:
طبیعتخدا
توده خدا
طبقه حاکمه خدا

بشریت بدون خدا
وجود ندارد.
رابطه بشر با طبیعت را با بمب اتم هم نمیتوان از بین برد.
بشر
دیالک تیکی از موجودی طبیعی و جامعتی بود و است و خواهد بود.
از ازل تا به ابد.

طنز مارکس ربطی به اسرائیل ندارد. یهودی ها که خود مارکس هم تبار یهودی داشت مجاز به کار دیگری جز رباخورای و صرافی و بانکداری و غیره نبوده اند.



فرانسه
به عنوان سرکرده امپریالیستی سابق
برای تنبیه ناصر
حمله اسرائیل به پادگان های مصر را توصیه میکند.
ولی خرمن دستاورد این حمله اسرائیل را
نه فراسنه
بلکه امریکا درو میکند.
یعنی
فرانسه
عملا
بهانه ای به دست امریکا می دهد تا فرانسه را از مصر و اسرائیل طرد کند و جایش را بگیرد.
در ویتنام هم فرانسه در نبرد دین بین فو  از هوشی مین
 شکست می خورد
ولی
نتیجه این شکست را نه هوشی مین
بلکه امریکا می چیند و جنگ ویرانگری را بر خلق ویتنام تحمیل می کند
ضمنا فاتحه ای هم بر استعمار فرانسه در ویتنام میخواند.




ما آزاد هستیم تا بتوانیم به «منِ بهتر» برسیم، اگر جلوی آنرا گرفتند یعنی پیشرفت را متوقف کردند.
آلبر کامو

این هارت  وپورت کامو
نشانه بیشعوری و بیسواردی و حتی بیهوشی اوست:
کامو
معنی ازادی و یا اختیار نمیداند.
آزادی = خروج از خریت
پیش شرط خروج ازخریت اما چیست؟
کامو
«من» را سانترالیزه میکند:
آزادی = بهبود من = تبدیل من عادی به من بهتر
من ـ زور از من بهتر چیست؟
کامو
ضمنا در ادامه هارت و پورت
ممانعت از بهتر شدن من کذایی را به حساب ممانعت از پیشرفت جا می زند.
یعنی معنی پیشرفت را هم نمی داند.
پیش شرط اساسی برای پیشرفت هر جامعه
توسعه نیروهای مولده است و نه من بهتر کذایی و انتزاعی و مبهم و ناروشن
نیروهای مولده چیستند و پیش شرط توسعه نیروهای مولده چیست؟




کسانی که نه دین دارند و نه ایمان
قبل از همه
لات ها و لومپن ها و لاشخورها هستند
این زباهل ها
که
راحت تر از خوردن آب
آدم می کشند
مظهر انسانیت اند ؟


سیاسی نبودن یعنی بیشعوری و فخر به بیشعوری؟
سیاسی نبودن یعنی عدم احساس مسئولیت نسبت به جامعه و انسان و افتخار بدان؟
سیاست اصلا چیست و پیش شرط سیاسی بودن چیست؟
تکرار طوطی وش لاطائلات این و آن به معنی سیاسی بودن است؟
عدم رعایت حجاب، بازداشت و زندانی شدن ویا حتی ترور و تیرباران شدن به معنی سیاسی بودن است؟
طالبانی ها، حزب اللهی ها و حماس اللهی ها که ترور می کنند و گروگان می گیرند،
 سیاسی اند؟



طبقات حاکمه
اگر لازم داشته باشند
از هر خری
خردمندی سر هم بندی می کنند و به خلایق خر قالب می کنند.
مگر ترامپ علامه تر از روح االه است؟
مگر بوش و سارکوزی و برلسکونی
با شعور تر از احمدی نجاتند؟

پیمان ما با هر درخت نارنج در سرزمین فلسطین، عهد ما با هر درخت زیتون در سرزمین فلسطین ...
 جرج حبش

عجب بدبختی است.
جرج حبش
عرمنی بوده است



درنگی در دیالک تیک عرفان و مذهب

در این جمله شیخ خرقانی
از رابطه دیالک تیکی عرفان با مذهب (رابطه دیالک تیکی میستیک با تئولوژی) پرده برداشته می شود:
درست به همین دلیل
مذهبی یافت نمی شود که عرفان خاص خود را نداشته باشد و عرفانی یافت نمی شود که کم یا بیش مذهبی نباشد.
بدون خردستیزی (ایراسیونالیسم) عرفان
نمی توان خرافات مذهبی را اثبات کرد.
عرفان علیرغم خرافه متافیزیکی ـ پانته ئیستی موسوم به اصل وحدت وجود (همه چیز خدایی و همه چیز هیچی و پوچی)
یعنی علیرغم ضد مذهبی بودن،
بدترین خضم خرد و بهترین دستیار خرافه و خریت و مذهب است.
مولانا
پای خردگرایان را چوبین و بی تمکین
 قلمداد می کند.
بومه
 بزرگترین عارف آلمانی
خرد
 را قحبه ابلیس قلمداد می کند.



من ـ زور علامگان جهان از دنیا چیست که ناعادلانه است؟
من ـ زورشان از عادلانه اصلا چیست؟
طی مراحل ترقی به چه معنی است؟
چگونه می توان از پله های ترقی و توسعه و تکامل بالا رفت و نهایتا به آنجا رسید که تولد یافته ای؟
مثال:
درخت بادام نتیجه توسعه دانه بادام است.
درخت بادام با میلیون ها بادام و خروارها هیزم و هزاران نهال و درخت بادام دیگر
 که تولید میکند
مساوی با بادام و جوانه و نهال اولیه است؟
اصلا می اندیشیم و هورا می کشیم؟
اگر من ـ زور برگشت کذایی به اصل باشد
مثلا تبدیل تراکتور به آهنباشد
این ربطی به داد وبیداد دنیا ندارد
این
سیکل بی پایان موسوم به
 تریاد پیدایش ـ رشد ـ زوال
 است
و
کرنه رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند






عجب خرافاتی.
کسانی که به اسلام می تازند
کم ترین خبری از اسلام ندارند
ضمنا
بدیل بهتری برای اسلام ندارند.
اسلام یک میلیون بار علمی تر و عقلی تر از بودیسم و لامائیسم و زرتشتیسم و یهویدت و مسیحیت و غیره است


روان شناسی؟
من ـ زوز سظلیون روانپزشکی است.
اکابر توانگر کند خلق را.
شازده باید به تشکیل کلاس های  اکابر خطر کند.
همه این دعاوی منسوب به مذهب
حقیقی اند.
زنان هم از   مو و رو و بو و صدا و نشست و برخاست و ادا و اطوار نران
تحریک می شوند
این امری طبیعی و غریزی است
ایرادی هم ندارد.
استه تیک و اتیک و  اروتیک
نشانه موجودیت موجودات است
لاشه ها و جسدها و جنازه ها فقط تحریک نمی شوند
تحریک که بد نیست


جامعه کجا بود
تا بسته و باز باشد.  
 جهنم و ج. خانه و طویله و تیمارستان است.
 انسانم ارزو ست.
همین حریف
 بدتر از بت پرست است.
چون عمیقا خر پرست است.
خر پرستی که بهتر از بت پرستی نیست.
 صد سال است که دوست مجازی ما ست.
 پس از شنیدن صدباره یاسین
  وجبی جلوتر نرفته است.
فقط فروتر رفته است.

خدا
مصنوع کسی نیست.
خدا
 عکس است و نه اصل.
خدا
یک مفهوم است و نه یک موجود.
 خدا
 نتیجه  انعکاس طبیعت و توده و طبقه حاکمه در ایینه ذهن و ضمیر بشر است.
 اگر بشر
 خر بود،
 انعکاسی صورت نمی گرفت و خدایی پدید نمی آمد.
 خداپرستی
نشانه خروج بشریت از خریت و رسیدن به آدمیت و خردمندی است

آره.
 تناقض
 یعنی حکمی که با ناقض خویش همراه  است.
 مثال:
حریف عنقلابی:
حزب توده وجود ندارد.
مرگ بر حزب توده و عکسعریت.  
 اگر    حزب توده مرده
 پس برای چه باید شعار  مرگ بر مرده سر دهی
بدبخت؟



هدایت در این جملات نگاه حاکم بر جامعه را نقد میکند ، که فرقی بین مسلمان و غیر مسلمان و ریشه ی بیماربودنشان نیست . آیا حرف غلطی زده ؟
مؤمن

آره.
به ظاهر حق با هدایت عوامفریب است:
خدا فاقد عینیت بینشی و پرنسیپ است:
مسلمان را مریض می کند تا ببیند که ایمانش به خدا سست می شود و یا نه.
کافر را مربض میکند تا کیفرش دهد.
ضمنا می توان یخه خود خدا را هم چسبید و پرسید:
مگر تو عالم الغیب نیستی؟
آزمون بنده مسلمان برای چیست؟
مگر دل و دین بنده در دست تو نیست
کیفر کافر برای چیست؟
بدون اراده تو که کسی مسلمان ویا کافر نمی شود؟
بحث اما بر سر بینش سطحی خود هدایت است.
اربابی می تواند با واکنش واحدی
هم کسی را امتحان کند و هم تنبیه کند



جهان بینی ربطی به دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت ندارد.
این جمله ما ست.
شما در واکنش به این جمله
می فرمایید:
دیالکتیک ویژگی ذاتی و سرشت جهان است.

ما در واکنش یه این جمبه شما می پرسیم:
  دیالک تیک چیست؟
شما می فرمایید:
واقعا خودت نمی دانی؟

منظور ما در تحلیل نهایی این است که دیالک تیک هم ربطی به جهان بینی ندارد.
قبلا گفته ایم که دیالک تیک سوبژکت و اوبزکت از دیالک تیک های جامعه بشری و تفکر و تئوری شناخت است.
در طبیعت از این دیالک تیک خبری نیست.
زلزله
سوبژکت ندارد.
فقط جامعه و تفکر و شناخت
سوبژکتمند است.
ولی راستی دیالک تیک چیست و چرا ربطی به جهان بینی ندارد؟
سعدی
صدها سال قبل از هگل
مبلغ طرز تفکر دیالک تیکی بود هاست.
شما نمی توانید سطری در آثار سعدی پیدا کنید که مملو از دیالک تیک های متنوع نباشد.
مثال:
گل و خار
و
گنج و مار
و
غم و شادی به هم اند.
این مظراع شعر سعدی حاوی
دیالک تیک های گل و خار، گنج و مار، غم و شادی است
هراکلیت و هگل جلوی سعدی باید لنگ بیندازند و از در بروند و در روند.



نه.
هدایت
که اهل روشنگری نبوده است.
هدایت
دشمن روشنگری و توده بوده است.
هدایت
اختلاف جهان بینانه
با روحانیت
نداشته است.
هدایت
کثافت محض بوده است.
هدایت
از شکست انقلاب ضد فئودالی خلق آذربایجان
کیف خر کرده است.
مراجعه کنید به بحث خیابانی طبری با هدایت که ما نقد و منتشر کرده ایم
گفتگوی احسان طبری با صادق هدایت


۱
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4796

۲
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4804

پایان




درنگی در مفاهیم جهان بینی، دیالک تیک و سوبژکت و اوبژکت

جهان بینی
 نه
ربطی به دیالک تیک دارد
 و
نه
ربطی به سوبژکت و اوبژکت.
به قول خودتان
 دیالک تیک روش فکری است
و
دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت مربوط به جامعه اند.
 جهان بینی
 با کل هستی (جهان) یعنی طبیعت و جامعه و تفکر در رابطه است.
 ما فقط دو نوع جهان بینی داریم.
جهان بینی ماتریالیستی
و
 جهان بینی ایدئآلیستی
مارکس
به لحاظ  جهان بینی
کمترین فرقی با دموکریت و فویرباخ و دیدرو و غیره ندارد
و
هگل
به لحاظ جهان بینی
کمترین فرقی با افلاطون و خمینی و پاپ و   غیره ندارد

ادامه دارد.

درنگی در پژوهشی تحت عنوان «مارکسیزم و آئین بهائی» (۲۶)

  

 مارکسیزم و آئین بهائی
سایت پژوهشنامه 

 نگارنده:

 نادر سعیدی 

 درنگی 

از

میم حجری

 

۱

امّا در عرصهء تاریخ نیز

 حضرت بهاءالله 

رادیکال‌ترین (شگرف‌ترین) اصل هشیاری تاریخی را بیان نمودند. 

ولی نه تنها به خلاف هگل و مارکس

 پایانی برای این تحول تاریخی قائل نشدند بلکه بعلاوه منطق این تاریخیت و زمانمندی را در عرصهء کلام و وحی و تجلّی الهی نیز صادق دانستند. 

 

معنی تحت اللفظی:

بهاء الله

بر خلاف هگل و مارکس

برای تاریخ، پایانی قائل نشده است.

علاوه بر این، منطق این تاریخیت و زمانمندی را در عرصه علم کلام و وحی و تجلی الهی صادق دانسته است.

اولا

مارکس 

هرگز برای تاریخ پایانی قائل نشده است.

ثانیا

بهاء الله کجا و چگونه  بی پایانی تاریخ را اثبات کرده است؟

ضمنا منظور از منطق تاریخیت در عرصه علم کلام و وحی و تجلی الهی چیست؟


۲

نویسندگانی مانند هگل

 اگر چه دیالکتیک را قانون تاریخ دانستند ولی دربارهء عرصهء حقیقت دینی اندیشه ‏ای ایستا داشتند کما اینکه از دیدگاه هگل، مسیحیت پایان وحی و حقیقت دینی است.

معنی تحت اللفظی:

هگل

دیالک تیک را قانون تاریخ دانسته است.

هگل

اما راجع به عرصه حقیقت دینی، اندیشه ای ایستا داشته است.

مسیحیت از دید هگل، پایان وحی و حقیقت دینی است.

خوب.

من - زور حریف از این مفاهیم گل و گشاد و تقل و لق و موهوم و مبهم چیست؟

چرا از هگل حداقل آیه ای راجع به این دعاوی منسوب به هگل ذکر نمی کند؟

ضمنا

عنوان این پژوهش چیست؟

هگل

چه ربطی به مارکسیسم دارد؟

هگل از فلاسفه بورژوایی است.


۳

 آئین بهائی 

نه تنها زمانمندی را در همهء نهادها از جمله دین و وحی صادق می‌پندارد

 بلکه تجدید تجلّی تاریخی الهی (وحی) را حاصل ارتباط متقابل دین و نهادهای جامعه دانسته و آن را مبتنی بر بنیان تحوّل جامعه و نهادهای آن اعلان می‌نماید.

معنی تحت اللفظی:

بهائیت

زمانمندی را در همه نهادها و از آنجمله در نهاد دین و نهاد وحی صادق می داند.

بهائیت

ضمنا

تجدید تجلی الهی (وحی) 

را

نتیجه رابطه متقابل دین و نهادهای جامعتی می داند که مبتنی بر تحول جامعه و نهادهای جامعتی است.

 

حریف تعریف مفاهیمی را که مثل نقل و نبات به کار می برد، نمی داند:

به نظر حریف

دین

یکی از نهادهای جامعتی است.

کاش فقط دین بود.

وحی حتی از نهادهای جامعتی است.

وحی به نظر حریف = تجلی الهی

تجلی الهی چگونه می تواند یکی از نهادهای جامعتی باشد.

اصلا من ـ زور از نهاد جامعتی چیست؟

 

نَهاد (Institution) یا نهاد اجتماعی 

که گاهی مؤسسه یا سازمان اجتماعی نیز نامیده می‌شود

 یکی از ساختارهای اجتماعی است. 

دربرگیرندهٔ اداره، ستاد، کمیته، بنیاد، سازمان، ارگان، تعاونی، نهضت، جمعیت، انجمن، سرپرستی، مرکز، کانون، آموزشگاه، وزارتخانه، شرکت، تشکل، مؤسسه، بنگاه، مجمع، حزب، جبهه، شورا، شرکت، خانه، گروه، هیئت، سرای، دفتر، شبکه و غیره است که کمابیش هرکدام تعریف خود را دارد و حوزه و قوانین کاری هر گونه از نهادها با هم مقداری تفاوت دارد.
ویکی پیدیا 

 

ادامه دارد.