شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت هفدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۶۹ ـ ۷۰)
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شنیدم که طی، در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشکر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان، گروهی اسیر
بفرمود کشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاکدین
زنی گفت:
«من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من، ای محترم
که مولای من بود از اهل کرم.»
به فرمان پیغمبر نیکرأی
گشادند زنجیر از دست و پای
در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بی دریغ
به زاری، به شمشیرزن گفت، زن:
«مرا نیز با جمله، گردن بزن!
مروت نبینم، رهائی ز بند
به تنها
و
یارانم اندر کمند.»
همی گفت و گریان بر احوال طی
به سمع رسول آمد، آواز وی
ببخشود آن قوم و دیگر عطا
که هرگز نکرد، اصل و گوهر خطا.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر