شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت پانزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۶۷ ـ ۶۸)
۱
بخندید برنا، که حاتم منم
سر اینک جدا کن، به تیغ از تنم
نباید که چون صبح گردد، سپید
گزندت رسد، یا شوی نا امید
معنی تحت اللفظی:
حاتم طایی
خنده اش گرفت
و
گفت:
حاتم خودمم.
سرم را ببر.
تا فردا صبر نکن.
چون ممکن است که تا فردا زنده نمانی و یا نومید شوی.
خود این واکنش و سخن حاتم طائی
سؤال انگیز است:
اولا
این واکنش حاتم طائی دال بر گرایش نیهلیستی او ست.
حیات و ممات برایش یکسان است.
مهم نام است.
ثانیا
هراس از این دارد که غریزه حفظ نفس
وسوسه اش کند و شباهنگام سر حریف را از تنش جدا کند.
ثالثا
حریف
می تواند فردا از اجرای فرمان امیر یمن امتناع ورزد،
ولی نمی تواند نومید شود.
حاتم
در هر صورت،
حاضر است، برای حفظ و اشاعه آوازه اش
از روی جنازه خود بگذرد و حتی جان خود را فدا کند.
حیف که گانگستر این آرزوی قلبی او را بر آورده نمی سازد.
اگر آدمکشان سازمان های امنیتی شاهان با تاج و بی تاج در قرن بیستم و بیست و یکم بودند،
بی تأملی حتی سرش را از تن جدا می کردند و پیش شاه و خلیفه می بردند و لیستی طولانی از شهیدان و فدائیان آوازه و نام تشکیل می دادند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر