شین میم شین
باب دوم
در احسان
حکایت سیزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۶۶)
بخش سوم
یکی
روبهی دید، بی دست و پای
فروماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر می برد؟
بدین دست و پای، از کجا می خورد؟
درین بود، درویش شوریده رنگ
که شیری در آمد، شغالی به چنگ
شغال نگونبخت را شیر خورد
بماند آنچه، روباه از آن سیر خورد
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد
یقین، دیده مرد، بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد:
کزین پس، به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند، پیلان، به زور
زنخدان فرو برد، چندی به جیب
که بخشنده، روزی فرستد ز غیب
نه بیگانه تیمار خوردش، نه دوست
چو چنگش، رگ و استخوان ماند و پوست
چو صبرش نماند، از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد بگوش:
برو، شیر درنده باش، ای دغل
مینداز، خود را چو روباه شل
چنان سعی کن، کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه، به وامانده سیر
چو شیر، آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است
به چنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضله دیگران گوش کن
بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعی ات بود در ترازوی خویش
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان
بگیر ای جوان، دست درویش پیر
نه خود را بیفکن، که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کرم ورزد آن سر، که مغزی در او ست
که دون همتان اند، بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر