۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۳, شنبه

درنگی در غزلی از خواجه شیراز (۵)

 

 میم حجری

 پیوندِ عمر، بسته به مویی است، هوش دار
غمخوارِ خویش باش، غم روزگار چیست؟

معنی تحت اللفظی:

ملک الموت (مرگ) هر آن می تواند  از راه برسد.

هشیار باش، به فکر خودت باش و نه به فکر روزگار

 تار و پود ایده ئولوژی اشرافیت برده دار و فئودال

به تحقیر حیات اختصاص دارد.

منظور خواجه در این بیت غزل هم از «به مویی بسته بودن پیوند عمر»،

تحقیر حیات است.

مفهوم دوم خواجه در این بیت غزل،

غمخوار خویش و روزگار بودن

است.

منظور خواجه از غمخوار خویش بودن، خوشگذرانی است.

اما منظور او از غمخوار روزگار بودن، چیست؟

 

روزگار

یکی از مفاهیم ایراسیونالیستی (ضد عقلی) خواجه است که به سایه و شهریار و غیره هم منتقل شده است.

 

برای کشف منظور خواجه از روزگار، فقط کافی است که ضد دیالک تیکی فرد (خویشتن)  کشف شود.


ضد دیالک تیکی فرد، جامعه است.

منظور خواجه هم همین است:

بی خیال جامعه و همنوع بودن.

خواجه از بسته به مویی بودن پیوند عمر،

نه

خدمت به خلق و جامعه و همنوع 

را

بلکه خودپرستی خرکی 

را

نتیجه می گیرد.

انسان در فلسفه حیات خواجه

به موجودی خودخواه و آسوسیال (ضد اجتماعی)، یعنی به جانوری بی بو و بی خاصیت تنزل می یابد.

در فلسفه حیات (اگزیستانسیالیسم) امپریالیسم و فاشیسم هم جز این نیست.

با نفوذ همین فلسفه حیات در مردم آلمان و ایتالیا و اسپانیا و غیره بوده

 که

میلیون ها انسان زحمتکش، کشتار می شوند

و

آدمکشان

حتی خمی به ابرو نمی آورند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر