دیریست باسکوتِ خودم خو گرفته ام
ای عقل از تو، من ز ازل رو گرفته ام
فریاد موج ساحلِ دل را گرفته است
من چشمه چشمه خواب ز دارو گرفته ام
سر می کشند جام ریا سالکان عشق
من, سر زشرم بین دو زانو گرفته ام
صد تیر در تواضع صیّاد خفته بود
این درد را ز سینه ی آهو گرفته ام
بو می کشند ماه و ستاره مرا ز دور
تاعطر خویش ، از گل شب بو گرفته ام
از ترس آفتاب که شب را به سر برد
من ماه را به دامن گیسو گرفته ام
بعد از رسیدنِ لبِ شبنم به روی برگ
چون گل هزار شعر تر از او گرفته ام
شگوفه "باختری"
نظر شخصی:
خصایص انسان ها ذاتی است
هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی شود و برعکس
هیچوقت بزرگ و بزرگ زاده کوچک نمی شود
نه هر گرسنه ای فقیر است و نه هر بزرگی ، بزرگوار!
پس نتیجه می گیریم
مهم اصالت و ریشه آدمهاست
و در چه مکتب و مسلکی و چگونه محیطی تربیت یافته است!
تو اول بگو با کیان زیستی
من آنگه بگویم که تو کیستی.
مشد اسماعیل
هیچ نظری
شخصی نیست.
مثال:
خر حیوانی است که عرعر می کند.
این نظر شخصی کیست؟
هیچ خصیصه کسی
ذاتی نیست.
همه خصایص بشری اکتسابی است
ابنای بشر برابرند و طبقه بندی بشریت به بزرگ و کوچک و شریف و کثیف
کسب و کار کثفا ست.
گرسنه
فقیر است
و
سیر
ثروتمند و بهره کش و استثمارگر
همنشینی افراد
طبقاتی است و نه تصادفی و دلخواهی.
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
مشخصه مرکزی و مهم اگزیستانسیالیسم همین است:
هارت و پورت توخالی
به نیت خالی بستن متعالی.
انکار خدا
جایی
خدا جا زدن خود
در جای دیگر
و
گیر دادن به خدای کذایی
برای عوام فریبی و خود بزرگ نمایی
خرد نه از سن و سال
بلکه از آموزش و یادگرفتن به دست می آید.
انتون چخوف
هی چه خوف
سن و سال به چه معنی است؟
منظور از خرد چیست؟
مگر سن و سال به معنی در اختیار داشتن گنجینه ای از تجارب شخصی و نوعی نیست؟
مگر تجارب شخصی و نوعی
منبع اصلی دانش تجربی نیست.
چگونه و چرا به سن و سال آفتابه برمی داری؟
آموزش طوطی وار مگر به خرد منجر می شود؟
خرد
به قول هگل
یعنی فلسفه.
فلسفه یعنی خرد کل اندیش.
برای فراگیری فوت و فن تفکر فلسفی
باید تعریف علمی و استاندارد مفاهیم فلسفی را به مشقتی عظیم بیاموزی و کاربست آنها را تمرین کنی.
به عمل کار برآید
به سخن رانی نیست.
هرکس هوس سخنفروشی داند
من بندهی آنم که خموشی داند
مولانا
درنگی در دیالک تیک سکوت و سخن
خموشی و یا سکوت
کسب و کار خران و خردستیزان است.
زنده باد هماندیشی
برای کسب لیاقت خوداندیشی
طرز و طریق هماندیشی با همنوع
برای هماندیشی
باید همان کاری را کرد
که
ما می کنیم.
هر جمله حریف را که معیوب می دانیم
باید ذکر کنیم
و
بعد
استدلال تجربی و علمی و نظری بکنیم
تا حقیقت کشف شود.
ما اگر بخواهیم
به این کامنت شما
نظر بدهیم
باید آن را جمله به جمله تحلیل کنیم.
هی راسل
مگر فرق علم با فقه را هنوز بلد نیستی؟
پس تو چه علامه ای هستی؟
درنگی در مارکسیسم
مارکسیسم
تازه کشف می شود
اثبات می شود
و
برای حل هر مسئله ای
به خدمت گرفته می شود.
از ان خود کردن مارکسیسم
تهنا معیار علمی و عینی
برای خروج بی برگشت از خطه خریت
و
ورودفخر انگیز به عالم آدمیت است.
مارکسیسم
علم طراز نوین کل اندیش است.
علم
نمی میرد.
علم
توسعه و تکامل می یابد و تکمیل می شود.
بهار آمد پریشان باغ من افسرده بود اما
به جو باز آمد آب رفته، ماهی مرده بود اما
زمستان رفت، برفش آب شد، خورشید بازآمد
كبوتر بچهها (کبوترجوجه ها) را سوز سرما برده بود اما
بشوید خاك قاب پنجره، باران پاییزی
به پشت شیشه در تنگی گلم پژمرده بود اما
هزاران نوشدارو میرسید از بهر سهرابم
به سهرابم هزاران ضرب چاقو خورده بود اما
خلاصه گشت ماه و مهر تا آن سال آخر شد
بهار آمد دوباره! باغ من افسرده بود اما
مهاجر.
خداپرستی نقطه مقابل خود پرستی است .
فلسفه همه عبادت ها و دیانت ها یک چیز است: رهانیدن تو از خود پرستی .
با خود کفر و بی خودی دین است
هر چه گفتیم مغز آن این است
عزیز الدین نسفی
آن زمان کز خود رهایی باشدم
بی خودی عین خدایی باشدم
عطار
محتوای خدا پرستی بستگی به چیستایی خدا دارد.
بت پرستی به معنی خودپرستی است.
چون بت محصول کار خود بت پرست است.
بت پرست
مصنوع خود را می پرستد
یعنی
خلاقیت انسانی خود را می پرستد.
یعنی
خود ار می پرستد.
پرستش خدا به مثابه انعککاس انتزاعی طبقات حاکمه
به معنی طبقات حاکمه پرستی است.
پرستش توده به مثابه خدا
به معنی هومانیسم است
پرستش طبیعت به مثابه خدا
مثلا پرستش خورشید (میترائیسم)
به معنی ناتورالیسم است
می گویند :
از هر چیز کمی باقی می ماند
در شیشه
کمی قهوه
در جعبه
کمی نان
و
در انسان
کمی درد...
تورگوت_اویار
می گویم:
از هر چیز
چیزی به میراث می ماند:
از درخت
هیزم و میوه
از حیوان
لانه
از پرنده
آشیانه
از موران
کومه های بیابانی
و
از
آٔدمیان
ثمرات کار فکری و فیزیکی
استتار شگفت انگیز نباتات
چه کسی می گوید که نبات عاقل نیست؟
یزدانی شعر
جین آستین
آنگاه که مَردی به زبان نمیآورد،
زنی را دوست دارد،
همهچیز را از دست میدهد،
حتا آن زن را
و آنگاه که زنی به زبان میآورد،
مردی را دوست دارد،
همهچیز را از دست میدهد
حتا آن مرد را
در عشق،
سکوت،
جنایتِ مرد است؛
و
سخن گفتن،
جنایتِ زن!
این چیزها ربطی به عشق و نفرت ندارند.
علل دیگری دارند که باید کشف شود.
حافظ مخالف شاهان بود؟
بهترین رفیق حافظ تیمور خونخواربود
که حافظ
سلیمان زمان لقبش داده بود و شفیع روز جزا.
اگر به باده مشکین دل ام کشد شاید،
که بوی خیر ز زهد و ریا نمی آید!
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق؛
من آن کنم که خداوندگار فرماید!
طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم،
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید!
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید؛
که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید!
ترا که حسن خداداده هست و حجله بخت،
چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید؟
چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش؛
کنون بجز دل خوش هیچ در نمی آید!
جمیله ایست عروس جهان ولی هشدار،
که این مخدره در عقد کس نمی آید!
به لابه گفتم اش ای ماهرخ چه باشد اگر،
به یک شکر ز تو دلخسته ای بیاساید؟
به خنده گفت..که حافظ خدایرا مپسند؛
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید!
دیوار
سمبل است.
دین روح جامعه بی روح است.
بشر فقط به نان زنده نیست.
خود شما چه بدیل بهتری برای دین دارید؟
آره.
این جور جوانه ها فقط به درد تبرزاده ها می خورند
و
نه به درد تبر خروده ها.
فرار طلاب از حوزه های علمیه
یکی شون چند روز پیش به عاخوندا توصیه کرده بود دفاع شخصی یاد بگیرند ولی به نظر میاد فرار رو بر قرار ترجیح دادند
بهمن
خیلی از خر پول زاده ها در اوایل پیروزی عنگلاب اسلامی
به هوس دلار
دسته دسته به حوزه های علمیه از در عقب
رفتند.
اکنون
دیگر امیدی به دلار اعلی مال کربلا ندارند
و
ترک تحصیل علم از در عقب
می کنند
و
فرار را بر قرار ترجیح می دهند.
درنگی در حد و مرز دانش
دانش بشری
همیشه ناقص است
به همین دلیل
پایانی برایش متصور نیست.
اما دلیلش چیست؟
مسلمان انتزاعی وجود ندارد.
هم
رعیت می تواند مسلمان باشد
و
هم
ارباب فئودالی و روحانی
هم
کارگر می تواند مسلمان باشد
و
هم
بورژوا
دیالک تیک مازوخیسم و سادیسم (خودستیزی و دگر ستیزی)
مشخصه فاشیسم و فوندامنتالیسم و نیچه ئیسم
یعنی
امثال کافکا و هدایت و کامو و و غیره است
آره.
تو از جنایات فاشیسم خبر نداری.
فقط
در اتحاد شوروی
۳۰ میلیون نفر با تکیه بر خرافات نیچه کشتار می شوند.
میلیون ها شهروند شوروی
پس از لخت کردن به رگبار بسته می شوند و در گودال ها چال می شوند.
دود از دودمان روان بشر بلند می شود
و زبان از بیان عاجز می ماند.
نیچه
اکثریت زحمتکش جامعه را سلب آدمیت کرده است و زباله نامیده است
که فقط به درد استثمار و کشتار میخورند تا اقلبت عنتر کیف عنتر کنند.
اینکه چیزی نیست.
در اوایل تشکیل جنقوری اسلامی
درشهری
جوانانی را به جرم چپگرایی گرفته بودند
ولی هنوز جایی برای زندان کردن شان نداشتند.
پس تماس می گیرند و قرار بر این می گذارند که به آستارا بفرستند.
برای اینکه نتوانند فرار کنند
همه را در قوطی بزرگی می چپانند و درش را میخکوب میکنند.
وقتی جوانان در استارا از کامیون بیرون اورده می شوند
همه از دم جان به جان آفرین داده بوده اند.
حضرات حر به نیاز بشر به اکسیژن واقف نبوده اند.
این هارت و پورت سمیر امین
نشانه بی خبری او از الفبای مارکسیسم بوده است:
تضاد طبقه حاکمه در جن ـ قوری اسلامی فقط با امپریالیسم نبوده و نیست.
اتفاقا امپریالیسم
این زباله ها را در ایران و افغانستان و غیره روی کار آورده است
و
در گوادولوپ
نقطه در اخر سطر این تصمیم گذاشته است.
بدون خرابکاری های رسانه های امپریالیستی مثلا بی بی ۳۰ و غیره
انقلاب سفید هرگز شکست نمی خورد و اجامر عهد بوقی از قبور قرون بیرون نمی امدند و بر گرده خلق ها نمی نشستند.
فوندامنتالیسم
فاشیسم فئودالی است.
درست به همین دلیل
جریانی نه شرقی و نه غربی است:
ضد پرولتاریا و ضد بورژوازی مدرن است.
فوندامنتایسم
جریانی ضد کمونیستی و ضد امپریالیستی همزمان است.
ضدیت فوندامنتالیسم با امپریالیسم اما از موضعی ارتجاعی تر از امپریالیسم است.
امپریالیسم
مترقی تر و راسیونال ترو متمدن تر از فوندامنتالیسم شیعی و سنی هار و خونخوار است.
بدون وحدت نظر،
وحدت عمل محال است و خواب و خیال است.
پس،
پیش به سوی روشنگری
نگاه ِسقراط!!!
.
• راستی این است که او ( سقراط ) کمترین اعتنایی به زیبایی و توانگری و مقام اجتماعی هیچ کس ندارد و همۀ این مزایا را به پشیزی نمی خرد و در ته دل همۀ ما را به چشم حقارت می نگرد. ولی این امر را هرگز به زبان نمی آورد بلکه دربرابر همۀ مردمان نقاب طنز به چهره می زند و همه را به بازی می گیرد.
.
افلاتون/ میهمانی – استفانوس
این تنها حسن سقراط بوده است
نه.
معمولا
باید دلیل مرگ اعضای جامعه تحقیق و کشف شود.
علم خاصی در این زمینه هست
که عملا مجمع العلوم است.
حتی مرگ حیوانات در قرن ها قبل
قابل تحقیق و علت یابی است.
پیشرفت علمی
خارق العاده بوده است.
خوب
برای تسلیح مغز
باید روشنگری شود.
با انتشار پرت و پلا که خلایق روشن نمی شوند.
توهم علامه بودن دارید؟
در اعماق جان خود یقین داشت که در حال مرگ است،
اما نه تنها به این یقین عادت نمی کرد،
بلکه این حال را اصلا نمی فهمید.
به هیچ روی نمیدانست از آن سر در آورد.
مرگ ایوان ایلیچ
"طرد"
قهوه ام تیره ولی سرد خوشم می اید
گل اگر بود، همان زرد خوشم می اید
اتش و دود و در ان شعله و خاکستر محض
شهر درگیر غم و درد خوشم می اید
آدم و هر چه از او هست، مرا کاری نیست
از بهشت چون شده ام طرد، خوشم می اید
با خود و خلوت خود، بیخبر از جمع شما
اینکه ماندم بخودم فرد، خوشم می اید
مرد هر روز مرا تحفه شیطان خواند
این عبث در سخن مرد، خوشم می اید
لینا روزبه حیدری
بعد از وفات، تربت ما در زمین مجوی
در سینه های مردم دانا مزار ماست
(سعدی)
معنی تحت اللفظی:
گور ما را پس از مرگ ما نه در روی زمین
بلکه در سینه خلایق بجوی.
منظور سعدی
چیست؟
سینه خلایق که گورستان نیست.
پلنگ و خر و بشر
اصولا
فرق ماهوی میان پلنگ و خر و بشر وجود ندارد.
پلنگ و خر نیای بشر بوده اند.
بشر موجودی نمیه طبیعی و نیمه جامعتی است.
بشر بسان پلنگ و خر
خر به دنیا می آید
و
در روند تلاش برای معاش
رفته رفته بشر می شود و با پلنگ و خر مرزبندی می کند.
اصولا
همه چیز هستی در تغییر و تحول و توسعه مستمر است.
حتی پلنگ و خر امروز
با پلنگ و خر هزار سال قبل
تفاوت چشمگیری دارد..
بشر هرگز خر نمی میرد.
اختلافات فکری و معرفتی در جامعه بشری
به دلیل وجود اختلافات طبقاتی است.
اگر جامعه طبقاتی
نفی دیالک تیکی شود
و
توده فرمایی (دموکراسی) حاکم گردد
همه از نعمات ماد و فکری و فرهنگی
به یکسان بر خوردار خواهند بود
و
خرد کل اندیش بر اریکه قدرت خواهد نشست
و
کسی خر نخوهد ماند
و
خریت به نفع کسی نخواهد بود.
خرابی و ابادی جهان
ربطی به سخن و سکوت این و آن ندارد.
کیفیت و ماهیت جامعه بشری
زیربنای اقتصادی آن
یعنی مناسبات تولیدی حاکم در ان
تعیین می کند.
بر پایه این زیربنا
عمارات جامعتی بنا می شوند.
و
خیرو شر
تعیین می شود.
مادر
فریدون مشیری
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمتها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی
که
ما را خوشتر است
لذت یک لحظه «مادر» داشتن
پایان
هی فریدون
مگر فلک پادشاه است و تاج بر سر دارد؟
اگر چنین است
پس چرا همین اکنون
در مراسم تاج گذاری چارل سوم در لندن حضور ندارد
تا عق بزند در قلب قرن بیست و یکم؟
هی مشد البر
احترام به حق
امری داوطلبانه است.
تمکین به زور
اما
امری تحمیلی است.
تو چه علامه امپریالیستی هستی که عاجز از تمیز «هر» از «یر»ی؟
ما
طرفدار گوگوش کبیریم
و نه طرفدار کوروش کبیر.
ولی ترانه های گوگوش
به درد جماعت سوسول می خورد
که در کله به عوض مغز
شلغم دارند.
نیچه
فاشیسم را تئوریزه کرده است.
بدون نفوذ خرافات نیچه در سکنه اأمان
فاشیسم نمی توانست به این آسانی ها پیروز شود.
و اروپا را به گورستانی پهناور مبدل سازد.
فلسفه اسلامی و یا عربی
مهمترین منبع فکری برای فرنگیان
جهت آشنایی با فلسفه آنتیک (جهان باستان کلاسیک) بوده است.
اگر فلسفه یونان باستان
توسط فلاسفه عربی و یا اسلامی
ترجمه نشده بود،
اروپائیان ول معطل می ماندند
در این صورت نه ارسطو را می شناختند و نه افلاطون را
اهل تشیع جهانپهلوان تظاهر و تزویر و تقیه و تئاتر و ریا هستند.
اگر شازده دوباره روی کار آید، تماشایی خواهد بود.
منجی
خود پرولتاریا ست.
پرولتاریا منجی طراز نوین خود و بشریت است.
فلسفه مارکسیستی
تسلیحات فکری پرولتاریا ست
امید
تا کِی ثمر دهد این باغ
پُر درخت
با آبیاری این رودهای
خون
این مشتهای گره کرده
در هوا
این سینه های سپر
گشته
در مقابل سیل گلوله ها
در این نبرد نابرابر
این کارزار سخت.
ح.س.
کفش پاشنه بلند زن
به مثابه کمند نر
تا انجا که ما این جماعت را می شناسیم
دین و ایمان ندارند.
خواه با عمامه باشند و خواه بی عمامه.
این جماعت ابن الوقت اند.
پرنسیپ و انضباط فکری اصلا ندارند.
ما نویسنده رئالیست نداریم
تا روحیات این جماعت را تبیین دارد.
به این تمکین که ساقی باده در پیمانه می ریزد
رسد تا دور ما دیوار این میخانه می ریزد
گرفتی چون پی مجنون ز رسوائی مرنج ای دل
که دایم سنگ طفلان بر سر دیوانه می ریزد
صوفی عشقری
معنی تحت اللفظی:
موقرانه باده در پیمانه ریختن ساقی
به فرو ریختن دیوار میخانه منجر خواهد شد.
پیرو مجنون نباید از رسوایی برنجد
چون دیوانه باید پیه سنگ کودکان را به تن بمالد.
مگر مجنون رسوا شده بود؟
مگر عشق نری به زنی موجب رسوایی او ست؟
چرا باید تمکین ساقی در باده ریزی به تخریب میخانه منجر شود و نه به تحکیم میخانه؟
کودکان که به دیوانگان سنگ نمی زنند.
کودکان و حتی بزرگسالان از دیوانگان می ترسند
چون دیوانه میتواند فاجعه برپا کند.
نمونه اش حزب الله و طالبان و داعش الله است که دیوانه اند و فاجعه برپا کرده اند.
به عوض اوردن حدیث از هر ننه قمر بیندیشید
و
عندیشه های خود نیچه کثافت
را
تجزیه و تحلیل کنید.
فروید
اصلا ادم نیست. فروید که شعور ندارد.
حرف باید خود حرف.
برف باید خود برف
باشد
و
نه
دعاوی هر رهگذر.
طبقه کارگر یک مفهوم فلسفی و اقتصادی ـسیاسی است.
طبقه کارگر
تعریف علمی و استاندارد دارد.
پرولتاریا
طبقه فاقد وسایل تولید
و
ضد دیالک تیکی بورژوازی است.
پرولتاریا
گورکن نظام جامعتی سرمایه داری
و
بانی سوسیالیسم و کمونیسم است.
پرولتاریا
سوبژکت طراز نوین تاریخ است.
آینده در مشت های پرولتاریا ست.
هر ننه قمری را نمی توان پرولتاریا جا زد.
پرولتاریا
ایده ئولوژی دارد
که
هم ایده ئولوژی است
و
هم
علم است
و
اسمش مارکسیسم ـ لنینسم
است
سرنگونی قذافی و تخریب یوگوسلاوی و عراق و سوریه و غیره
به طرز ارگانیک و ژئوپولیتیکی ( سوق الجیشی) با سرنگونی حاکمیت شوراهای کارگری ـ دهقانی (شوروی) گره خورده است.
امپریالیسم پیروزمند
در صدد تخریب و تجزیه و تسخیر مناطق تحت نفوذ اتحاد شوروی و خود اتحاد شوروی بر آمده است.
حمایت پوتین از بشر الاسد و ماجراجویی در اوکراین و گرجستان و غیره
هم برای حفظ وجبی از این مناطق نفوذ اتحاد شوروی مرحوم و مغفور در اسیا و افریقا صورت می گیرد
خست، گونه ای توهم به کارکرد پول است.
خسیس نمیداند پس انداز چه بسا بدترین شکل خرج کردن است.
خست مانند دیواری دربرابر عشق می ایستد و آنرا قربانی توهم روح می کند.
ناصر کاخساز
ناصر کاخساز
غیر از خرد بخور و نمیر
کم و کسری ندارد.
کاخساز معنی خست را نمی داند.
فرمالیسم آدمیان را کر و کور و خر می سازد.
خست
فقط در ایده ئولوژی برده داری و فئودالی
از صفات قبیحه است.
خست
یکی از سجایای اخلاقی بورژوازی است.
بورژوازی
صدهزار بار مترقی تر از برده داران و فئودال ها و کاخسازان هستند
دلم گرفته در انبوه بی بهاری ها
کجاست تا شنوم نغمهی قناری ها
عروس باغ به اندوه کاج ها بنشست
چه تلخ قصهی انجام بی قراری ها
چه ظالمانه گرفته هوای میهن من
به دست دیو سیاهی انتحاری ها
پرنده بی پر و پروانه ها اسیر قفس
مگر به دار کشد وحشت شکاری ها
دگر نگو که سفر، هجرت و پریشانی
که کشت روح مرا نالهی فراری ها
کمی نفس بدمید در گلوی سبزه و گل
شکست هر چه به زیبایی چناری ها
ليلما سعادت
کهنه
مبانی جهان نو را ساخته است.
این جمله از مارکس است؟
مبانی مثلا سرمایه داری را فئودالیسم ساخته است؟
این احتمالا ترجمه غلطی از قانون دیالک تیک کهنه و نو است:
نو در بطن کهنه
به صورت نطفه ای وجود دارد و پس از رشد کمی و رسیدن به حد عینی مقرره،
تحول کیفی می یابد و به صورت نو زاده می شود.
روندی که نوزاد نبات و حیوان و انسان طی می کند.
تغییر ذهنیت کهنه ما ایرانی؟
این
به چه معنی است؟
ذهنیت کهنه ایرانیان چیست؟
دور انداختن عقاید و باورهای کهنه؟
ایرانیان
به چه چیزی عقیده دارند؟
ایرانیان تنها چیزی که ندارند، عقیده است.
شاه مغفور نور به گور
کلافه شده بود.
مرتب از خود می پرسید:
مگر می شود؟
دیروز جاوید شاه عرعر می کردند و امروز مرگ بر شاه؟
چرا
مش شازده؟
یعنی هر کس طرفدار امثال شما باشد، خادم ب همل مکت است
و
هر کس
موضع نداشته باشد، خائن به مل مکت است؟
بی تفاوتی و با تفاوتی که معیار نمی شود.
مثال:
حزب اللهی ها که بدتر از شاه اللهی ها
عاجز از تمیز «هر» از «بر» اند
و ایمان تزلزل ناپذیر به طبقه حاکمه دارند،
همه ازد م خادم مل مکت اند؟
به چنین خدمت و گور پردش باید ر.
عجب طویله ای
به خاطر حرفی
انسانی را می کشند
به کجای این طویله می توان اویخت پالان را؟
سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین
قصهی تلخ مرا سرسرهها میفهمند
کاظم_بهمنی
ساختار کل هستی
مش بهمنی
از ذرات تا کاینات
دیالک تیکی است:
دیالک تیک = همبایی و همستیزی اقطاب متضاد
سطر سطر اشعار و آثار و افکار سعدی
سرشته به دیالک تیک است:
دیالک تیک
رنج و گنج
فراز و فرود
پست و بلند
صعود و سقوط
گل و خار
زن و شوهر
زن و نر
رعیت و فئودال
کارگر و سرمایه دار
...
صبر
به بشر
تحمیل می شود.
این صبر که من می کنیم، افشردن جان است.
سایه.
صبر بدتر از مرگ است.
در جامعه طبقاتی
عزتمند ریستن
محال است.
خواب و خیال است.
برتولت برشت نمایشنامه ژرفی دارد
که بهترین انسان در روی زمین
زن خودفروشی است
و
تنها کسی است
که
به خدایان سه گانه که برای رفع کنجکاوی به زمین امده است
آب و نان و خوابگاه ه میدهد.
همه به طور سلسله مراتبی در جامعه طبقاتی
خودفروشند.
پیروان نیچه
از
زنان
برای تبلیغ لاطائلات نیچه
سوء استفاده بی شرمانه می کنند.
آره. ما هم نگفته ایم که یکی است.
خردستیزی ویا ایراسیونالیسم یکی از مکاتب مهم امپریالیسم و نیچه ئیسم و فاشیسم و فوندامنتالیسم و عرفان و غیره است
آنکه زنده است به راستی نمیتواند موضعگیری نکند.
بی تفاوتی کاهلی است.
انگلوارگی است.
بی جربزگی است، زندگی نیست
و از اینرو است که من از "بی تفاوت ها" بیزارم.
«آنتونیو گرامشی»
هی آنتونیو
بی تفاوتی
بی دلیل نیست.
موضع نگرفتن نسبت به چیزی
می تواند دلایل عینی و ذهنی متعددی داشته باشد.
کاهلی چیه؟
انگل وارگی چیه؟
بی جربزگی چیه؟
مگر حزب اللهی ها و یا شاه اللهی ها که نسبت به طبقه حاکمه جنقوری
موضع مطلقا مثبت و یا منفی دارند
خیلی فعال و مولد و با جربزه اند؟
تو هم باشی
کسی و یا چیزی را نشناسی
نسبت بدان موضعی نخواهی داشت.
ضمنا
بیزاری و با زاری تو نسبت به بی تفاوتی و یا باتفاوتی
که تعیین کننده است.
این نوعی سوبژکتیویسم است که باطل است.
تعیین کننده
ماهیت موضع است و نه عشق و نفرت تو و یا هر کس دیگر نسبت بدان.
اینها الفبای مارکسیسم اند که ندانستنش شرم انگیز است
پارس سگان هار قند هار را بشنو
تا با مارکسیسم آشنا شوی و یاوه نگویی
آره.
حق با البرت است:
زنده ان است که بیاموزد تا نپوکد.
نظر ما
جدی تر از جدی است.
خلایق
هرگز اینقدر بیسواد وبدبخت نبوده اند.
همه
علافند.
کسی نمی خواهد چیزی یاد بگیرد.
هر کس زباله ای منتشر می نند و علافان و عیاشان دسته گل برایش می فرستند
بعضی ها
حتی
به عوض مطلب
منظره و دسته گل و عکس و غیره کپی و منتشر می کنند.
بشریت به اخر خط رسیده است.
نه.
حقیقت
نریخته مثل پهن زیر پای ستوران.
حقیقت
در اعماق است
و خر نمی تواند به اعماق رود و به حقیقت دست یابد.
حقیقت
همان اب حیات است که در ظلمات است.
برای کشف حقیقت
باید فلسفی اندیشید.
باید مارکسیستی اندیشید
باید تعریف مفاهیم را و فوت و فن کاربست مفاهیم را فراگرفت.
وقتی یادگیری را متوقف نمایید شروع به مردن میکنی.
انشتین
اگر چنین باشد
جهان امروز
گورستان پهناوری است
آن کارگری که بهش در این پست اشاره می کنید الان چند نسله که دیگه بصورتی که می فرمائید وجود نداره.
گودرز
طبقه کارگر
وجود دارد.
قرن ۲۱ اما قرن شکست طبقه کارگر و قرن پیروزی فاشیسم است.
فاشیسم
در فرم های سنتی و مدرن قد علم کرده است:
در غرب به صور مختلف از نئوفاشیسم تا آلترناتیوهای دست راستی
در شرق (مثلا در خاور میانه) به صورت فوندامنتالیسم سنی و شیعی
و
در کشورهای سابقا سوسیالیستی
به صورت اولیگارشیسم
طبقه کارگر
در حال عقب نشینی از همه سنگرهای طبقاتی خویش است.
سرگردانی ایده ئولوژیکی و تئوریکی احزاب و سازمان ها و شخصیت های جپ سابق
به دلیل عقب نشینی و غیاب طبقه کارگر است.
طبقه حاکمه
چه در زمان شاه
و
چه در زمان شیخ
حساب حزب طبقه کارگر را
حسابی رسیده است.
اکنون
آب ها سر بالا می روند
و
قورباغه ها
ابوعطا می خوانند.
لئو تولستوی
می شد تابعیت کل خلق از اقلیت انگشت شمار را توجیه کرد،
اگر اقلیت انگشت شمار حاکم
بهترین افراد جامعه بودند.
ولی بهترین افراد جامعه
نبوده اند
نیستند
و
هرگز نمی توانند بانشد.
هی تولستوی بی خبر از الفبای مارکسیسم
اولا
حاکمیت
همیشه و همه جا
طبقاتی است و نه این و آنی.
این طبقات حاکمه اند
که
بر توده حاکم اند و مأمورین شان بر توده حکومت می کنند.
اگر توده بر طبقات حاکمه عالب آید
خودفرمایی توده ای برقرار می گردد.
یعنی
جای اولیگارشی طبقات حاکمه انگل و انگشت شمار را
توده فرمایی می گیرد
که
دموکراسی نامیده می شود.
پس
هرگز
مگو:
«هرگز»
ادامه دارد.
۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه
کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۱۱)
میم حجری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر