پروفسور دکتر ورنر شوفنهاور
برگردان
تجسم در فلسفه کلاسیک آلمان
تجسم در فلسفه هگل
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
(۱۷۷۰ ـ ۱۸۳۱)
۱
· در سیستم دیالک تیکی ـ ایدئالیستی یونیورسال هگل، مقوله تجسم ـ به مثابه مرحله نفی ـ معنی سیستماتیکی کسب می کند که هر پدیده ای باید در مسیر توسعه خویش از آن بگذرد.
۲
· روح نخست «درخود» (روحی که نخست وجود فی نفسه دارد)، خود را در شیئیت اوبژکت معینی تجسم می بخشد و از طریق شناخت واقعیت تجسم یافته ـ به مثابه شیئیت یافتن سوبژکت روحی ـ به «درخود» بودن مطلق و «برای خود» بودن مطلق دست می یابد.
۳
· به قول هگل، «هستی بیواسطه روح و یا شعور حاوی دو گشتاور زیر است:
الف
· حاوی گشتاور دانش است.
ب
· حاوی گشتاور شیئیت منفی در مقابل دانش است.
۴
· روح اما شیئیت می یابد.
۵
· زیرا روح این حرکت به سوی دگر شدن، یعنی شیئ خویشتن خویش شدن و نفی این دگر بودن است.»
۶
· در این حرکت است، که «با وجود بی واسطه، بی تجربه، یعنی انتزاعی ـ خواه وجود حسی و خواه وجود ساده صرفا اندیشیده ـ از خود بیگانه می شود و سپس از این بیگانگی، به خویشتن خویش باز می گردد و بدین طریق اکنون در واقعیت و حقیقت خویش نمودار می گردد.»
· (هگل، «فنومنولوژی روح»، ص ۳۲)
۷
· هگل هم در «منطق» خود و هم در کاربست منطق خود بر رشته های فلسفی دیگر، بر ضرورت بی چون و چرای گشتاور تجسم در روند واقعیت یابی هر شیئ تأکید می ورزد.
الف
· «تعین های محتوائی هر شیئی و همچنین ایده های بشری باید تجسم پیدا کنند، یعنی در چیز عینی از خود به در شوند، تا بدین طریق پیوند یک کل را کسب کنند و وجود داشته باشند.»
· (هگل، «منطق»، ص ۱۰۴)
ب
· هرچیز نامعین با نفی تجسم به کسب تعین بعدی خود ـ به مثابه «درخویت توسعه یافته اش»نایل می آید.
· (هگل، «منطق»، ص ۱۱۱)
پ
· آن سان، که هر چیز نامعین وحدتی از درخودیت و غیرخودیت است، یعنی نفی نفی است.
ت
· از این رو، وجود تنها به مثابه شدن، واقعیت کسب می کند (واقعی می گردد.)
(در این ادعای هگل
از
جهان بینی ایدئآلیستی ـ عینی او
پرده برمی افتد:
وجود
به نظر او
مقدم بر شعور نیست.
وجود نتیجه تجسم (جسمیت یابی) شعور است.
مترجم)
۸
· مقوله تجسم در فلسفه هگل برای متد دیالک تیکی او از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است.
۹
· هگل کلیه مراحل واقعیت طبیعی و تاریخی را در یک روند سیستماتیک کلی روح به هم پیوند می دهد.
· روحی که با تجسم خویش، خود را واقعیت می بخشد.
۱۰
· تجسم عبارت است از روندی که در آن «روح، روح شدن خود را در فرم حادثه تصادفی آزاد نمودار می سازد.»
· (هگل، «فنومنولوژی روح»، ص ۵۶۳)
۱۱
· طبیعت ـ به عنوان مثال ـ روح تجسم یافته است.
· «روح بیگانه گشته با خویش» است.
· (هگل، «دایرة المعارف»، پاراگراف ۲۴۷):
الف
· « جنبه دیگر شدن روح، تاریخ است.
ب
· تاریخ، شدن داننده است، شدن شناساننده است.
پ
· تاریخ، روح تجسم یافته در زمان است.
ت
· اما این تجسم نیز تجسم خویشتن خویش است...
ث
· این شدن نشاندهنده حرکتی نازا ست.
· نشاندهنده کاروانی از ارواح است.
· نشاندهنده گالری ئی از تصاویر است....
ج
· عالم ارواح که بدین طریق در هستی تشکیل می یابد، یادآور توالی ارواح است که هرکدام ـ به نوبه خود ـ دیگری را از عرصه به در می راند.»
· (هگل، «دایرة المعارف»، پاراگراف ۲۴۷)
ح
· آماج نهائی آنها عبارت است از نیل به «مفهوم مطلق .... که این تجسم را در خویشتن خویش مجسم می سازد.»
· (هگل، «فنومنولوژی روح»، ص ۵۶۳)
خ
· و روح در دانش مطلق موفق به نفی شیئیت خارجی خویش می شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر