میم حجری
«صدای میرا»
( ۱۳۴۰ - ۱۳۴۷)
سعید سلطانپور
دشت بی آتش
هرکه آوارهی دردی که نه درد دگریست
و در این دشت سیاه
هرکه میپندارد تنها اندیشه به خورشید سپردن هنریست
و نمیاندیشد:
به صداقتهای لازم «کار»
و رسالتهای تازه ی «عشق»
هرکه میگوید:
با شب، سحریست
و به گلگشت منافع به درازای شب و مرگ سحر میکوشد.
معنی تحت اللفظی:
هر کس به فکر خویشتن خویش و بی خیال بقیه است.
هر کس در این سیطره ظلمت خیال می کند که دل بستن به انقلاب، هنری است.
ولی کسی به صداقت های «کارگران» و رسالت های تازه »عشق» نمی اندیشد.
همه ادعا می کنند که انقلاب بر ارتجاع پیروز خواهد شد
ولی در پیگیری منافع خود، به تداوم ارتجاع و محو انقلاب می کوشند.
۱
هرکه آوارهی دردی که نه درد دگریست
و
و
در این دشت سیاه
هرکه میپندارد تنها اندیشه به خورشید سپردن هنریست
هرکه میپندارد تنها اندیشه به خورشید سپردن هنریست
انتقاد دیگر سعید سلطانپور
علاوه بر انتقاد از اگوئیسم (منگرایی، خودخواهی، خودپرستی) همه گیر حاکم،
انتقاد از دیالک تیک ایمان و «انفعال» است.
انتقاد از کسانی است
که
هنرشان ایمان خارائین و امیدواری دلخوشکنک به پیروزی انقلاب است.
این انتقاد سلطانپور از اعضای حزب توده است.
حزب توده ـ تصویر چریک های فدایی
همین بوده است:
توده ای ها به زعم آنان، اهل اندیشه (تئوری) بوده اند و نه اهل «عمل.»
ایکاش
چنین بود.
منظور سلطانپور و رفقا از عمل را امیر پرویز پویان در اثر کودکانه اش تحت عنوان رد تئوری بقا
آخوندانه تشریح کرده است:
انتقاد او به طبقه کارگر این است که آخر هفته به کوهنوری نمی رود، چریک کذایی نمی شود و خانه تیمی تشکیل نمی دهد و شق القمر نمی کند.
روشنگری علمی و انقلابی و تشکل هنری و صنفی و طبقاتی و غیره و تشکیل حوزه های مخفی حزبی و عضو گیری
به زعم چریک های کذایی
انفعال بوده است.
البته
انتقاد سلطان پور از ایمان فاتالیستی توده ای ها،
ایمان به اینکه انقلاب در راه است و کسی نمی تواند جلودارش شود،
انتقاد بجایی است.
ما در این زمینه با دترمینیسم مکانیکی سر و کار داشته ایم.
مراجعه کنید
به
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر