۱۴۰۱ اسفند ۲۵, پنجشنبه

هماندیشی با امیر حسین آریانپور (۴۶)

 ‍    

میم حجری

از 
كتاب «زمينه جامعه‌شناسي»
مقدمه اول
شناخت
 
۲
  شناخت هنري
 
هنر صد در صد عميق يا دروني (Subjective) – اگر اساساً يافت شود – فورمولي است از فعاليتي بدني كه در اندرون اورگانيسم روي مي‌دهد و هرگز بر ما معلوم نمي شود. 
علم صد در صد خالص يا بيروني (objective) هم – اگر اصلاً ممكن باشد- معادلـه اي است از حركاتي كه متشتت كه به هيچ روي نمي‌تواند مورد گرايش ما قرار گيرد.
 
این دو جمله آریانپور فاقد معنی روشن اند:
معلوم نیست که منظور او از هنر و علم چیست.
عنوان این بخش از پژوهش او، شناخت هنری است.
 
شناخت هنری و هر شناخت دیگری از گردنه صعب العبور دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت می گذرد:
واقعیت اوبژکتیو به انحای مختلف در آیینه سوبژکت منعکس می شود و کم و یا بیش شناخته می شود.
 
در این دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت
همه انواع و فرم ها و رشته های هنری و علمی مذهبی واساطیری وفلسفی مشترکند.
 
آریانپور
 با مفاهیم فلسفی مهم سوبژکت و اوبژکت
 آشنایی روشن ندارد.
 
هنر و هیچ چیز صد در صد سوبژکتیو، وجود ندارد.
سوبژکتیو
ثانوی است.
تابع اوبژکتیو است.
ذهن و مغز بشری شبیه کیسه صفرا نیست تا اندیشه ترشح کند.
مغز 
ارگان تفکر است و نه خورجین افکار.
به همان سان که پا ارگان رفتن و در رفتن است.

۲
هنر مانند علم، 
موافق مقتضيات زندگي انسان،
 تحول مي پذيرد 
و 
در هر زماني شناخت جديدي به دست مي‌دهد. 
 
 دلیل تحول علم و هنر و هر نوع دیگری از شناخت، مثلا مذهب و فلسفه
را
هم
باید دردیالک تیک اوبژکت و سوبژکت جست.
انعکاس واقعیت عینی در ایینه ذهن و ضمیر بشر
با توسعه نیروهای مولده یعنی با استغنای دانش و تجربه  بشری و ابزار کار و غیره
  ژرفتر و غنی تر و کاملتر می گردد.
 

مثال
با
کشف تلسکوپ
ستاره شناسی توسعه می یابد و خرافات مذهبی بی اعتبار می گردند.

۳
اين شناخت جديد نيز به نوبة خود مقتضيات عملي جديدي را ايجاب مي‌كند و به تغيير زندگي اجتماعي مي‌انجامد. 
 
 آره.
شناخت چند و چون چیزی، تغییر آن چیز را در پی دارد.
بدون شناخت چیزی، تغییر آن چیز محال است.
 
 توانا بود، هر که دانا بود.
پیش شرط توانایی مثلا در زمینه تغییر چیزی، دانایی راجع به آن چیز است.

به قول مارکس، 
خریت هیچ کمکی به کسی نکرده است.

۴
هنرمند و دانشمند، هر دو، واقعيت را تغيير مي‌دهند. 
دانشمند در پرتو واقعيت دروني، واقعيت بيروني راكشف مي كند. 
هنرمند در ساية واقعيت بيروني،
 واقعيت دروني را مي‌شناسد.
 
طرز تفکر متافیزیکی آریانپور به کشیدن دیوار نفوذ ناپذیری میان اوبژکت (واقعیت عینی) و سوبژکت (هنرمند و دانشمند) منجر می شود.

آریانپور 
در این جملات دیالک تیک تئوری و پراتیک (اندیشه و عمل) را فراموش می کند. 
ضمنا
میان کشف حقیقت امری و تغییر واقعیت امری علامت تساوی می گذارد.
 در نتیجه، به این نتیجه می رسد که هنرمند و دانشمند، به تغییر واقعیت عینی نایل می آیند.
دانشمند به مدد واقعیت درونی به کشف واقعیت برونی نایل می آید 
و
هنرمند به مدد واقعیت برونی به تغییر واقعیت درونی.
 
تار و پود طرز تفکر آریانپور متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) است.

 ۵
هر دو كاشف حقيقت اند: 
يكي حقيقت علمي را
 مي‌جويد، 
ديگري حقيقت هنري يا زيبايي 
را 
خواستار است.

 اکنون تصور مطلقا غلط آریانپور از حقیقت آشکار می گردد.

حقیقت
موضوع فلسفه (خرد کل اندیش) است
و
نه
موضوع علوم.
دانشمند به دانش جزئی در زمینه معینی نایل می آید
مثلا
به
شناخت ساختار اتم.
این ربطی به حقیقت ندارد.

هنرمند به کشف و توصیف تخیلی و عاطفی زشتی و زیبایی نایل می آید.
اینهم ربطی به حقیقت ندارد.
ضمنا
دست و پای هنرمند با ریسمان طبقاتی بسته اند
و
زشتی و زیبایی مورد نظر هنرمند
بسته به تعلقات طبقاتی اش
زیر و رو می شود:
 
مثال:
 
هنرمند فئودال
زنان و نران چاق و چله را مظهر زیبایی می پندارد.
در حالیکه هنرمند بورژوا، زنان و نران لاغر و ورزیده و متحرک و موبیل را می ستایند و الگو قرار می دهند.
 
ادامه دارد.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر