۱۴۰۲ فروردین ۱, سه‌شنبه

درنگی در اندیشه ای (۷۱۷)


 میم حجری

اخوان ثالث

گفتم به روح خفته ی آن مرد بی خبر
· تا کی تو خفته ای، بنگر آفتاب زد
·
· بر خیز و مرد باش، ولیکن حذر، حذر
· زنهار، بی گدار نباید به آب زد
·
· همدرد من، عزیز من، ای مرد بینوا
· آخر تو نیز زنده ای، این خواب جهل چیست
·
· مرد نبرد باش که در این کهنسرا
· کاری محال در بر مرد نبرد نیست
·
· زنهار، خواب غفلت و بیچارگی بس است
· هنگام کوشش است، اگر چشم وا کنی
·
· تا کی به انتظار قیامت توان نشست
· برخیز، تا هزار قیامت به پا کنی!

پایان

 

مرد خفته بدبخت کیست 

که 

مورد خطاب مستمر همیشه بیداران و از همه چیز باخبران جامعه است؟

چرا خود حضرات برنمی خیزند و هزار قیامت به پا نمی کنند؟

 

ما با دیالک تیک بیرون گود نشستگان و در گودال افتادگان سر و کار داریم.

طرفه این است

که

بیرون گود نشستگان

خود را با خبر از همه چیز می دانند و توده در گودال افتاده را خر محسوب می دارند

و

بی شرمانه 

ضمن تحقیر توده، 

فرمان حمله به توده صادر می کنند.


توده برای این زباله ها، آلت دست برای رسیدن به قدرت و عزت و ثروت است.

این زباله های همه چیزدان و فرمانده،

جناحی از طبقه حاکمه نشسته بر اریکه قدرت اند

و

هدف شان شیر کردن توده و فرستادنش به جنگ شیران طبقه حاکمه

و

سوار شدن بر امواج خون توده

و

رسیدن به قدرت است.

 

ما با نوعی فاشیسم سر و کار داریم که برای توده پشیزی ارزش قائل نیست.

حریف دیگری از قبیله اخوان

بی شرمانه تر

از

سوار شدن بر گرده توده گرفتار در گودال و بیرون راندن توده از گودال به ضرب شلاق هارت و پورت کرده است.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر