میم حجری
اخوان ثالث
گفتم به روح خفته ی آن مرد بی خبر
· تا کی تو خفته ای، بنگر آفتاب زد
·
· بر خیز و مرد باش، ولیکن حذر، حذر
· زنهار، بی گدار نباید به آب زد
·
· همدرد من، عزیز من، ای مرد بینوا
· آخر تو نیز زنده ای، این خواب جهل چیست
·
· مرد نبرد باش که در این کهنسرا
· کاری محال در بر مرد نبرد نیست
·
· زنهار، خواب غفلت و بیچارگی بس است
· هنگام کوشش است، اگر چشم وا کنی
·
· تا کی به انتظار قیامت توان نشست
· برخیز، تا هزار قیامت به پا کنی!
پایان
مرد خفته بدبخت کیست
که
مورد خطاب مستمر همیشه بیداران و از همه چیز باخبران جامعه است؟
چرا خود حضرات برنمی خیزند و هزار قیامت به پا نمی کنند؟
ما با دیالک تیک بیرون گود نشستگان و در گودال افتادگان سر و کار داریم.
طرفه این است
که
بیرون گود نشستگان
خود را با خبر از همه چیز می دانند و توده در گودال افتاده را خر محسوب می دارند
و
بی شرمانه
ضمن تحقیر توده،
فرمان حمله به توده صادر می کنند.
توده برای این زباله ها، آلت دست برای رسیدن به قدرت و عزت و ثروت است.
این زباله های همه چیزدان و فرمانده،
جناحی از طبقه حاکمه نشسته بر اریکه قدرت اند
و
هدف شان شیر کردن توده و فرستادنش به جنگ شیران طبقه حاکمه
و
سوار شدن بر امواج خون توده
و
رسیدن به قدرت است.
ما با نوعی فاشیسم سر و کار داریم که برای توده پشیزی ارزش قائل نیست.
حریف دیگری از قبیله اخوان
بی شرمانه تر
از
سوار شدن بر گرده توده گرفتار در گودال و بیرون راندن توده از گودال به ضرب شلاق هارت و پورت کرده است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر