میم حجری
از كتاب «زمينه جامعهشناسي»
مقدمه اول
شناخت
مقدمه اول
شناخت
ادامه
ث
انواع شناخت
ادامه
ولي انسان ميتواند با طي مرحلة دوم شناخت،
ادراكات خود را به صورت
مفهوم درآورد
و
شناخت خود را عمق و وسعت بخشد
و
به واقعيت نزديك تر كند.
چنين شناختي كه سخت مقرون به واقعيت است،
علم (science) خوانده مي شود.
الف.
مراحل شناخت
آگاهي يا شناخت دو مرحله دارد:
آگاهي يا شناخت دو مرحله دارد:
مرحله شناخت حسي و مرحله شناخت منطقي.
۱
در مرحله شناخت حسي
در مرحله شناخت حسي
تحريكهاي محيط از طريق حواس بر اورگانيسم تأثير مي
گذارند:
تحريك محيط نخست به صورتي مبهم در مغز انعكاس مييابد و احساس
(sensation) نام ميگيرد
و
سپس به صورتي مشخص در ميآيد و ادراك
(perseption) مي گردد.
انسان بر اثر ادراك ، به وجوه يك نمود جزئي پي
ميبرد.
ادراك با قطع تحريك خارجي، از ميان ميرود،
ولي اثر آن موجد نگار
يا تصوير ذهني (mental image) ميشود.
نگارهاي ذهني اگر به اقتضاي
تحريكهاي بعدي محيط، به صورت اصيل خود تجلي كنند،
يادآوري (recollection)
دست مي دهد،
و
اگر با سيمايي دگرگون رخ نمايند،
تخيــــل (imagination) پيش
ميآيد.
اورگانيسم
همواره در برابر ادراكات و نيز در برابر نگارهاي ذهني واكنش مي كند و
حالتي كه در عرف روان شناسي عاطفه (emotion) نام دارد، به خود مي گيرد.
۲
در مرحله شناخت منطقي
در مرحله شناخت منطقي
ادراكها يا نگارهاي ذهني كه نماينده صريح نمودهاي جزئي
جهان بيروني هستند، به سبب برخورد با ادراكات يا نگارهاي ذهني پيشين،
مقايسه و سنجيده و رده بندي ميشوند.
پس عناصر خصوصي و استثنائي ادراك يا
نگار به كنار ميروند و عناصر اصلي مهم آن تمركز مي يابند.
در نتيجه، ادراك
يا نگار جزئي و سطحي كه متعلق به يك نمود معين و حاكي از ظواهر آن نمود
است،
به ياري نگارها يا ادراكهاي پيشين، تعميم مي پذيرد،
تحت نامي عام در
ميآيد و ذات يا ماهيت آن نمود و نظاير آن را نمايش مي دهد.
ادراك يا نگار
ذهني پس از طي اين جريان، مفهوم (concept) ناميده ميشود.
از برخورد و
گسترش مفهوم ها در وهلة اول، حكم (judgement) و در وهلة دوم، استنتاج
(reasoning) فراهم ميآيد.
اکنون می توان به فلاکت ناشی از فقر فلسفی (مارکس) پی برد.
آریانپور ظاهرا نمی داند که مفهوم چیست.
چه رسد به اینکه بداند، که مفهوم چگونه تشکیل می یابد.
آریانپور خیال می کند که بشر با طی مرحله عقلی شناخت، از ادراکات خود، مفهوم می سازد.
مفهوم سازی به تعمیق و توسیع شناخت منجر می شود و به قرابت شناخت با واقعیت عینی می انجامد.
چنین شناختی به نظر آریانپور علم نامیده می شود.
هسته حقیقی این نظر آریانپور در این است که علم ضمنا به صورت مفاهیم تثبیت می یابد.
اولا
علم
علاوه بر مفاهیم خاص رشته علمی مربوطه،
با
مقولات علمی
(عام ترین مفاهیم علمی در رشته علمی مربوطه)
با
تئوری های علمی
با
تعاریف علمی
و
با
فرضیه های علمی
تثبیت می یابد.
مگر فقه در فرم مفاهیم فقهی تثبیت نمی یابد.
مگر طلاب حوزه های علمیه
با
فراگیری مفاهیم فقهی، مثلا خدا، وحی، روح، ملک، جن، انس، عرش، نماز، روزه، حج، جهاد و غیره
شروع به تحصیل نمی کنند؟
علم
در این زمینه فرقی با فقه و فال بینی و غیره ندارد.
مفاهیم
آجرهای اولیه هر نوعی از تفکرند.
بدون تعریف استاندارد مفاهیم مثلا فقهی، اصلا نمی توان آیه ای از قرآن کریم و هر کس دیگر را درک کرد و توضح داد.
مراجعه کنید
به
مفهوم.
مفهوم
نتیجه تجرید است.
مثال:
مفهوم درخت
نتیجه تجرید سرو و صنوبر و بید و غیره است.
زادگاه مفاهیم اما پراتیک بشری است.
وقتی دهقانی تبری بر تنه درختی می زند،
سیلی از سیگنال های حسی به کارگاه مغزش ارسال می شود:
سیگنال هایی راجع به خشکی و تری درخت، سلامت و پوکی درخت، اندازه دسته تبر، تیزی و کندی تیغه تبر، نحوه زدن تبر بر تنه، تصورات پیشین دهقان راجع به تنه و تبر و دسته و تیغه تبر و نحوه زدن درست تبر و الی آخر.
مفاهیم از عالم واقع به عالم فکری می آیند و بلافاصله پس از تشکیل، البسه کلمه و یا واژه می پوشند.
به
قول مارکس
کلمه
غلاف خنجر مفهوم
است.
کلمه
قابلمه
است
و
مفهوم
قورمه سبزی است.
کلمه
چیزی مادی و عینی است.
مفهوم
چیزی فکری و ذهنی است.
مراجعه کنید
به
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر