۱۴۰۱ بهمن ۲۳, یکشنبه

هماندیشی با امیر حسین آریانپور (۱۹)

  

میم حجری

از كتاب «زمينه جامعه‌شناسي»
مقدمه اول
شناخت
ادامه
 
ت 
ملاك شناخت: 
حقيقت
 
 چون شناخت ناشي از برخورد انسان و محيط است، 
چگونگي شناخت هركس در هر موردي 
بسته به چگونگي برخورد او با محيط است. 
 
در اين صورت هر كس به تناسب آزمايش هاي زندگاني خود
 يعني برخوردهايي كه با محيط مي‌كند، 
به درجه‌اي از شناخت نايل مي آيد.
 
 تئوری شناخت آریانپور 
را
باید
زیر ذره بین تحلیل مارکسیستی قرار داد
تا
ذرات نسبتا علمی آنها از بخش عمدتا غیر علمی شان متمایز شوند
و
ضمنا
 تئوری شناخت مارکسیستی
معرفی و تمرین شود و توسعه داده شود.
 
 آریانپور  
 برای شناخت، ملاک و معیار تعیین می کند تا تئوری شناخت سطحی و نیمبند خود را استدلال و اثبات کند.

ملاک و معیار آریانپور برای شناخت، 
حقیقت
 است.

سؤال این است که حقیقت از دید او چیست؟

۱
  شناخت ناشي از برخورد انسان و محيط است، 

  آریانپور  در این جمله، 
دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت
را
 کشف و به زبان غیر فلسفی مثلا به زبان سوسیولوژیکی (جامعه شناسی آریانپوریستی) تبیین می دارد.
 
در اینکه آریانپور، شخصیتی اندیشنده است، تردیدی نیست.
 
حریفی از غرب امپریالیستی هم به همین حقیقت امر در مورد آریانپور اشاره کرده است:
آریانپور با خوداندیشی به «مارکسیسم» رسیده است.
(به قول حریف دیگری)
 
دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت
 یکی از مهم ترین دیالک تیک های مارکسیستی در عرصه شناخت است.

تفاوت و تضاد آریانپور با تئوری شناخت بخش اعظم جامعه شناسان بورژوایی همینجا ست.
  
۲
 چون شناخت ناشي از برخورد انسان و محيط است، 
چگونگي شناخت هركس در هر موردي 
بسته به چگونگي برخورد او با محيط است.
 
اگر این استدلال آریانپور را به زبان فلسفی تبیین داریم،
محتوای شناخت 
وابسته به نحوه برخورد سوبژکت شناخت به اوبژکت شناخت است.
 
این ادعای به ظاهر تجربی و درست آریانپور، 
بدان معنی است
که
نقش تعیین کننده در دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت
 از ان سوبژکت شناخت است.

این موضع معرفتی ـ نظری (موضع مربوط به تئوری شناخت) آریانپور،
ایدئالیستی و ضد مارکسیستی است.

قضیه درست برعکس ادعای اریانپور است.


نقش تعیین کننده در دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت
 از آن اوبژکت (موضوع) شناخت است.
 
مسئله اساسی فلسفه
در
عرصه شناخت
این است
که
آیا
نقش تعیین کننده در دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت
 از ان سوبژکت شناخت است و یا از آن اوبژکت شناخت؟
 
 
پاسخ و یا راه حل ماتریالیستی به این مسئله اساسی تئوری شناخت
این است 
که
نقش تعیین کننده در دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت
 از آن اوبژکت شناخت است.
 
برای اینکه محتوای شناخت در اوبژکت (موضوع) شناخت است.
 
مثال:
اگر خری اوبژکت شناخت باشد،
محتوای شناخت خر
مثلا
 خریت خر
  در خود خر است
و
نه
در سوبژکت شناخت خر
مثلا
نه در خر چران، خر سوار، خرفروش، خرشناس.
 
 دلیل این خطای معرفتی ـ نظری آریانپور
 در تعریف ناقص و نارسای او از شناخت است.

 ۳
چون شناخت ناشي از برخورد انسان و محيط است، 
چگونگي شناخت هركس در هر موردي 
بسته به چگونگي برخورد او با محيط است. 
 
در اين صورت هر كس به تناسب آزمايش هاي زندگاني خود
 يعني برخوردهايي كه با محيط مي‌كند، 
به درجه‌اي از شناخت نايل مي آيد.
 
 آریانپور
در این تعریف سطحی و ساده لوحانه از شناخت،
تئوری مهم انعکاس 
را
به کلی از یاد می برد.
 
علاوه بر آن،
قطب امپیریکی (تجربی) شناخت 
را
مطلق می کند
و
قطب تئوریکی شناخت
را
و
عملا
دیالک تیک امپریکی ـ تئوریکی (تجربی ـ نظری)
را
فراموش می کند.
 
شناخت = انعکاس اوبژکت شناخت در سوبژکت شناخت.
 
اکنون
دیگر نمی توان مثل آریانپور شناخت را در چگونگی برخورد حسن به خر خلاصه کرد.

انعکاس
(عکس اندازی اوبژکت شناخت در آیینه سوبژکت شناخت و عکس برداری سوبژکت شناخت از اوبژکت شناخت)
   به عوامل متعدد و متنوع زیر بستگی دارد:
به
کیفیت آیینه
به
کیفیت دوربین
به
منافع طبقاتی سوبژکت شناخت
به
کیفیت و کمیت کار سوبژکت شناخت بر روی اوبژکت شناخت
 به
سطح توسعه نیروهای مولده (علم و فن و غیره) در جامعه مربوطه
به
کیفیت محیط زیست که شناخت در آن صورت می گیرد
و
خیلی چیزهای دیگر.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر