میم حجری
از كتاب «زمينه جامعهشناسي»
مقدمه اول
شناخت
مقدمه اول
شناخت
ادامه
ث
انواع شناخت
شناخت منظم در تاريخ انسان به دو صورت اصلي نمايان شده است:
شناخت علمي
و
شناخت
هنري.
اين دو شناخت به شناختي ديگر – شناخت فلسفي – ميانجامند.
۱
شناخت علمي:
هركس در زندگي خود به مدد حواس، با محيط روبه رو ميشود و با
ادراكات پراكنده اي كه از نمودهاي پيرامون خود مي گيرد، مرحلة اول شناخت را
طي مي كند و تا اندازهاي به شناسايي هستي نائل مي آيد.
چنين شناختي كه
وسيلة لازم حيات علمي است،
ساده و سطحي و جزئي است
و
جنبة عاطفي نيرومندي
دارد.
ولي انسان ميتواند با طي مرحلة دوم شناخت،
ادراكات خود را به صورت
مفهوم درآورد
و
شناخت خود را عمق و وسعت بخشد
و
به واقعيت نزديك تر كند.
چنين شناختي كه سخت مقرون به واقعيت است،
علم (science) خوانده مي شود.
هدف
علم
مانند هدف ساير فعاليتهاي انساني،
غلبه بر واقعيت و تسهيل زندگي
انسان است.
علم
يعني شناخت قوانين واقعيت،
انسان را قادر به پيش بيني و
تنظيم نقشه مي كند
و
بر واقعيت چيره ميگرداند.
چون شناخت واقعيت فقط با
تجربه يعني مداخله در واقعيت ميسر مي شود،
همة علوم
– رياضي و فيزيكي و
زيستي و اجتماعي –
مبتني بر تجربة دقيقاند.
در اين صورت،
ميتوان گفت
كه
علم شناخت واقعيت است از طريق تجربه.
در اين شك نيست
كه
تجربة علمي
نيازمند تبيين (explanation) است،
و بدين سبب،
طرز تفكر يا فلسفة عالمان
نيز
در تجارب آنان دخالت مي ورزد.
بنابراين، بايد بگوييم كه علم شناخت
واقعيت است از طريق تجربه به اتكاي يك فلسفه.
ميدانيم كه شناخت انساني در هرمورد دو وجه جدايي ناپذير دارد:
وجه ادراكي و وجه عاطفي.
وجه ادراكي
خبر از محيط ميدهد،
و
وجه عاطفي
نمايشگر حالات دروني اورگانيسم است.
شناخت
علمي به ناگزير شامل هر دو وجه است:
ادراك محض نيست، بلكه جنبة عاطفي نيز
دارد.
با اين وصف،
شناخت علمي چون از شناخت حسي دور و برمفاهيم انتزاعي
استوار است،
از لحاظ عاطفي قوي نيست.
عالم مي كوشد
تا آن جا كه ميتواند،
محيط را بر كنار از كيفيات دروني اورگانيسم بسنجد و بشناسد.
به عبارت ديگر،
علم جنبة كمي واقعيت را مورد تأكيد قرار ميدهد.
بنابراين مي توان در
تعريف علم چنين گفت:
شناخت واقعيت از طريق تجربه به اتكاي يك فلسفه با
تأكيد بر كميت.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر