در قرن بیستم
پروفسور دکتر ولفگانگ ایشهورن
(۱۹۳۰)
فیلسوف آلمانی
ایشهورن
از انکار وجود دوران های تاریخی (مارکس و انگلس)، به راه می افتد
و
به
انکار محتوای اصلی دوران کنونی (احزاب کمونیست)
می رسد.
این بدان معنی است که او دوران های تاریخی را بی محتوای اصلی می داند.
ایشهورن
ضمنا
منکر شروع دوران کنونی با پیروزی انقلاب اکتبر است.
جان رید
ـ نویسنده جوان امریکایی ـ
انقلاب اکتبر
را
راسیونالیستی تر و رئالیستی تر از پروفسور ایشهورن
استنباط و تعریف کرده است:
از دید جان رید،
۱۰ روز از انقلاب اکتبر دنیا را به لرزه در افکنده است.
مره ئی
رمان نویس عمیقا مرتجع امپریالیستی مهاجر از مجارستان به غرب امپریالیستی
که
همه آثارش
چه بسا به صورت نوار حتی تکثیر و توزیع شده،
تجربه ای را از قول یکی از استعمارگران انگلیسی در مستعمرات نقل می کند که دود حیرت از دودمان شان بلند شده است:
ژنرال انگلیسی
نقل می کند
که
مستعمره ای داشته اند که جزیره ای مطلقا ایزوله از سایر نقاط جهان بوده است
و
در
روز پیروزی انقلاب اکتبر
عواملش از این جزیره گزارش داده اند
که
خبر پیروزی انقلاب اکتبر به گوش سکنه جزیره رسیده است
و
به
شادمانی پر شور عمیقی منجر شده است.
چگونگی این وقوف سکنه مستعمره به پیروزی انقلاب اکتبر
برای شان معمایی بوده است.
اگر این نشانه شروع دوران جدیدی نیست،
پس چیست؟
با
پیروزی انقلاب اکتبر
سیستم سرمایه داری در متروپول ها و سیستم مستعمراتی و فئودالی در مستعمرات
در معرض سرنگونی و فروپاشی قرار می گیرد.
ایشهورن و مدعیان دیگر
فراموش کرده اند
که
با پیروزی انقلاب اکتبر
گذار گلوبال به سوسیالیسم
عملا و عینا
آغاز شده است.
اوجگیری جنبش های فاشیستی در متروپول های سرمایه داری و جنبش های فوندامنتالیستی ـ مذهبی در کشورهای جهان در حال توسعه
واکنشی به این روند و روال بوده اند.
هدف و اماج این جنبش های عمیقا ارتجاعی
به تعویق انداختن این گذار گلوبال به سوسیالیسم
بوده است.
شط پهناوری از خون زحمتکشان به راه انداخته اند
تا
پس از ۷۰ سال
به
شکست انقلاب اکتبر
نایل آمده اند.
پیروزی و شکست هر انقلابی اما امری طبیعی است.
چون پیروزی و شکست هر انقلابی،
رابطه دیالک تیکی با هم دارند.
آنچه زوال ناپذیر است،
دیالک تیک پیروزی و شکست است.
انقلابات بورژوایی هم چه بسا شکست خورده اند.
این اما مانع پیروزی نهایی آنها و گذار گلوبال به فرماسیون سرمایه داری نشده است.
زندگی
هوشنگ ابتهاج
(سایه)
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای ست زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده
راه بسته ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد!
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود؟
تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای تو ست
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گامهای رهگشای تو ست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای تو ست
به گوش بیستون
صدای تیشه های تو ست
چه
تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه فامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز
آن سپیده
کهربای آرزو ست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای او ست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فرازا
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت؟
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر