۱۴۰۱ آذر ۳, پنجشنبه

زندگی مارکس و انگلس (۳۰۵)

    

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

فصل بیستم

اخرین سال های مشترک مارکس و انگلس

 

۵

انگلس

در بررسی چیستایی مسئله آزادی نیز به نتایج مشابه می رسد.

 

انگلس اثبات می کند که معنی آزادی، آن نیست که هر کس بتواند هر آنچه که دلش خواست، بکند.

 

همانطور که امروزه آنارشیست ها به عربده ادعا می کنند.

 

آزادی

یعنی

شناخت قوانین عینی طبیعی و قوانین عینی توسعه جامعتی

و

کاربست آگاهانه آنها،

بی اعتنا به میل و هوس و خواست خود.

 

«فقط در آن صورت انسان ها، خود قادر به ساختن آگاهانه تاریخ خود خواهند بود.

فقط در آن صورت، علل جامعتی ئی که انسان ها پدید می آورند، رفته رفته معلول های مطلوب در پی خواهند داشت.

فقط در آن صورت جهش از خطه جبر (ضرورت) به خطه اختیار (آزادی) میسر خواهد شد.»

(آنتی دورینگ، ص ۲۶۴)

 

(انگلس

اختیار و یا آزادی

را

در

دیالک تیک جبر و اختیار

(دیالک تیک ضرورت و آزادی)

در نظر می گیرد:

اختیار یعنی شناخت جبر حاکم در هر مورد و زمینه معین.

مترجم)

 

آزادی

برای مارکس و انگلس وبرای هر مارکسیستی،

 پدیده ای به ظاهر مستقل نبوده است.

 

(یعنی

آزادی

به تنهایی

وجود ندارد.

آزادی فقط در رابطه دیالک تیکی با ضرورت (جبر) وجود دارد.

مترجم)

 

آزادی

در

شناخت آن چیز جبری است که به طور عینی (در راستای منافع پیشرفت بشری) وجود دارد

و

در کاربست ضرورت (جبر) شناخته شده در پراتیک (عمل) است.

 

پیش شرط این آزادی حقیقی انسانی

عبارت است

از

لغو استثمار انسان به واسطه انسان.

 

تا زمانی که استثمار وجود دارد،

تا زمانی که مالکیت بر وسایل تولید، جامعتی نشده است،

دم زدن از آزادی همگانی،

یا

یاوه ای توخالی

است

و

یا

عوامفریبی ئی عامدانه.

 

فقط و فقط

در

سوسیالیسم و کمونیسم

آزادی همگانی

واقعیت خواهد یافت.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر