پس کجای لبت آزادم کند؟
درنگی
از
میم حجری
۱
شمال، قوس بنفشیست تا جنوب
در ابر و مرغ دریایی
موجی به تحلیل میرود
و آفتاب، تنها چیزی که تغییر کرده است.
لبت کجاست؟
معنی تحت اللفظی:
شمال
قوس بنفشی است که تا جنوب کشیده شده است.
موجی در ابر و مرغ منحل می شود.
و
آفتاب
تنها چیزی است که تغییر کرده است.
لبت
را
کجا قایم کرده ای؟
محمد مختاری
تعریف ساده ترین مفاهیم را که بر زبان می راند، نمی داند:
مثلا
شمال و جنوب
را
تغییر
را.
کسب و کار مختاری در این بند از «شعر»
تحریف مفاهیم است:
شمال
زیر قلم او، قوس بنفشی می گردد که تا جنوب امتداد یافته است.
موج
در ابر و مرغ دریایی تحلیل می رود،
این انحلال ایراسیونالیستی اما به نظر او به معنی تغییر موج و ابر و مرغ نیست.
چون بلافاصله اضافه می کند:
آفتاب، تنها چیزی است که تغییر کرده است.
این کردوکارهای محمد مختاری چیز جز خردستیزی نیست.
خردستیزی
اتفاقا
کسب و کار اجامر فاشیست و فوندامنتالیست است.
مؤسس خردستیزی
نیچه
(خاتم الفلاسفه امپریالیسم)
بوده است.
۲
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده است تا جمله پایان پذیرد
سکوت خود را میآرایم
و آفتاب لبِ بام همچنان سوتش را میزند.
معنی تحت اللفظی:
صدای روز بلند است
دنیا اما کوتاه است.
برای اتمام جمله فقط یک واژه لازم است.
نتیجه گوش دادن مستمرم
آرایش سکوتم است.
آفتاب لب بام همچنان سوت می زند.
روز در این بند «شعر» مختاری،
سلب فونکسیونالیته می شود.
روز مثل گرگی زوزه می کشد
و
دنیا
کوتاه می شود و نه کوچک.
این کردوکارهای مختاری
چیزی جز تخریب خانه خرد خواننده نیستند.
گوش دادن شاعر هم سلب فونکسیونالیته می شود:
شاعر با گوش دادن، چیزی نمی آموزد، بلکه سکوتش را زیور می بندد.
مسئله اما این است که برای آرایش سکوت،
نیازی به نیوشیدن نیست.
منظور مختاری این است که با شنیدن سخن همنوع،
نه به شکست سکوت، بلکه به تحکیم سکوت مبادرت می ورزد.
این همان افاده فروشی بوف کوری صادق هدایت است.
آفتاب لب بام
هم
تکرار دیگر گونه همان «سایه بلند» خویش است.
چون آفتاب از کانون آسمان هرچه بیشتر فاصله داشته باشد،
سایه اشیاء
به همان میزان بلندتر می شوند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر