اکنون
دوران کاپیتالیسم منچستری
حداقل در کشورهای پیشرفته
از بین رفته است
و
سندیکاهای کارگری در لیبرالی کردن کار و مزد و رابطه با کارفرما پیشرفتهای زیادی کرده اند
اکنون
در جوامع رشد یافته قشر میانی جامعه مبتکر وسازنده و حامل و عامل پیشرفت است
و
طبقه کارگری یک نیروی کمکی است
و
از نظر کمیت
نیز
در کشورهای حتی صنعتی پیشرفته
مانند آلمان
تنها ۱۹ درصد نیروی کار
را
تشکیل میدهند
و
در
فرماسیونهای دمکراتیک
نمیتوانند امتیاز رهبری را بخود بدهند.
نتیجه ورود کاپیتالیسم به مرحله توسعه بعدی اش (انحصاری و انحصاری ـ دولتی اش)
از دید یدی خاکزاد
چیزهای زیر است:
۱
لیبرالیزاسیون کار و مزد و روابط کارگر و کار فرما
معلوم نیست که من ـ زور یدی از این خرافات چیست.
۲
ارتقای اقشار بینابینی مثلا خرده بورژوازی
به
مقام «مبتکر و سازنده و حامل و عامل پیشرفت.»
معلوم نیست که این اقشار بینابینی از دید یدی از کجا آمده اند
و
طبقه حاکمه بورژوایی ـ امپریالیستی
کجا رفته است
که
اقشار بینابینی همه کار شده اند؟
۳
تنزل طبقه کارگر به درجه یک نیروی کمکی
دلیل صعود جامعتی اقشار بینابنی و سقوط جامعتی طبقه کارگر
اکثریت اقشار بینابینی و اقلیت طبقه کارگر
است.
یعنی
عاملی کمی
است.
یدی خاکزاد
دیالک تیک کمیت و کیفیت
را
تخریب می کند، قطب تعیین کننده این دیالک تیک را، یعنی قطب کیفیت را دور می اندازد و قطب کمیت را به مقام تعیین کنندگی ارتقا می دهد.
۴
نتیجه نهایی یدی این می شود
که
طبقه کارگر
در
فرماسیونهای دمکراتیک
نمی توانند (نمی تواند) امتیاز رهبری را بخود بدهند (بدهد).
معلوم نیست که من ـ زور یدی از فرماسیون و فرماسیون های دموکراتیک چیست.
سؤال این است
که
اگر طبقه کارگر بدین طریق و ترفند،
عزل سوبژکتیویته می شود،
جای آن را اقشار بینابینی می گیرد و یا نمی گیرد؟
تاریخ و جامعه
که
نمی تواند بی سوبژکت باشد.
اگر اقشار بینابینی سوبژکت تاریخ شوند،
چه شق القمری می کنند و گذار به کدام فرماسیون اقتصادی را رهبری می کنند؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر