میم حجری
گفتم از دست غمت سر به جهان دربنهم
نتوانم که به هر جا بروم در نظری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
سعدی
معنی تحت اللفظی:
از دست غمت تصمیم داشتم سر به جهان بگذارم
ولی در جهتی نمی توان به همه جا رفت.
خفتگان از غم بیداران بی خبرند
چون پیش شرط خوردن غم کسی
تجربه شخصی آن غم است.
سعدی در بیت اول
دیالک تیک جهت و جهان
را
و
در بیت دوم
دیالک تیک خفته و بیدار
را
و
دیالک تیک تجربه و دانش تجربی
را
مطرح می کند.
ضمنا
برای استدلال و اثبات دیالک تیک تجربه و دانش تجربی (غم خوردن و غم مردم خوردن)
دیالک تیک خفتگان و بیداران
(بی خبری خفتگان از بیداران، بی خبری بی تجربه ها از مجرب ها)
را
به
خدمت می گیرد.
اگر همین شعر را ما فردا تحلیل کنیم
تحلیل مان عمیقتر و علمی تر خواهد بود
به عوض هندوانه چپاندن زیر بغل همنوع،
بیندیشید.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر