میم حجری
پس از مرگم
سر قبرم نیا
و
مگو
که
خیلی دوستم داشتی،
که
به من مفتخر بودی
که
دلت برایم خیلی تنگ شده است.
من برای این حرف ها تره حتی خرد نمی کنم.
چون دلم می خواست
که
این حرف ها را در زمان حیاتم می شنیدم.
فرنگی
هی فرنگی عقب مانده از قافله تعقل،
وقتی کسی بر سر گوری با خسی حرف می زند،
بدان می ماند
که
پریشانی با روان پزشک پریشانتری
و
یا
کسی از فرط بیکسی با خویشتن خویش حرف بزند.
این بدان معنی است
که
او
به آخر خط رسیده است
و
کافه ای بهتر از قبرستان و همدمی بهتر از اموات ندارد.
ضمنا
دلتنگی نسبت به کسی
به معنی دوست داشتن او نیست.
به معنی تنهایی خویش و بی پناهی خویش است.
نکته باریکتر از مو
اینکه
دلخوشی از شنیدن این حرف های مفت در ایام حیات
هم
نشانه سطحی اندیشی و ساده لوحی
است.
مرتاضان طراز نوین
به
لقمه نانی و کاسه آبی
خرسندند
و
از همه زندگان و مردگان
بی انتظار و بی نیاز.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر