برگردان
میم حجری
یعقوب خان
روی تختخواب افتاده بود و آخرین نفس هایش را می کشید
و
زنش
ـ زهرا خانوم ـ
لب تختخواب نشسته بود.
یعقوب خان
نگاهی به همسرش افکند و با صدای ضعیفی گفت:
من باید نزد تو اعترافی بکنم.
زهرا خانوم می گوید:
لازم به اعتراف نیست.
یعقوب خان می گوید:
نه.
من حتما باید اعتراف کنم تا در گور از عذاب وجدان در امان باشم.
من با خواهرت، با بهترین دوستت، با مادرت
سکس داشته ام.
زهرا خانوم می گوید:
می دانم.
سعی کن آرام باشی تا زهر کار خود را بکند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر