۱۴۰۱ تیر ۶, دوشنبه

اعتراف واپسین و جرعه های آخرین


Schwarzer Humor: 100 Witze, böse Zitate und Memes 

برگردان

 میم حجری


یعقوب خان
روی تختخواب افتاده بود و آخرین نفس هایش را می کشید 

و 

زنش

ـ زهرا خانوم ـ

لب تختخواب نشسته بود.

یعقوب خان
نگاهی به همسرش افکند و با صدای ضعیفی گفت:
من باید نزد تو اعترافی بکنم.


زهرا خانوم می گوید:
لازم به اعتراف نیست.

یعقوب خان می گوید:
نه.
من حتما باید اعتراف کنم تا در گور از عذاب وجدان در امان باشم.
من با خواهرت، با بهترین دوستت، با مادرت 

سکس داشته ام. 

 

زهرا خانوم می گوید: 

می دانم. 

سعی کن آرام باشی تا زهر کار خود را بکند.

پایان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر