ایده باوری یا باور به پیشایندی ایده بر واقعیت
ـ هم چون شرایط عینی پدید آورنده اش ـ
هم چنان در حال بازتولید روش های اثبات و پایداری خویش است.
این شرایط عینی
چیستند
و دیرپایی شان را
– چه در شکل واقعیت و چه به صورت بازتاب -
چگونه باید توضیح داد؟
واقعیت این است که اگر انسان بر زمین پدید نمی آمد،
هرگز هیچ پرسش هستی شناختی (؟) و تبعات دامنگستر آن
در این سیاره پدید نمی آمد.
پس پاسخ آن پرسش تبعی را باید در موجودیت (هستی) خود انسان
ـ به مثابه موجودی پرسشگر ـ
جست.
به عبارت دیگر،
انسان
خود
منشاء و عامل هر پرسشی
است
که باید خود برای آن پاسخی بیابد.
۱
اما انسان خود چیست؟
همانطور که ذکرش گذشت،
خدامراد
برای تعریف و توضیح مفهوم من در آوردی ایده باوری
از
انسان انتزاعی، کلی، ماورای طبقاتی
شروع به تحلیل می کند.
ما
با نوعی آنتروپولوژیسم فلسفی وطنی سر و کار پیدا می کنیم.
آنتروپولوژی فلسفی
یکی از رشته های فلسفه بورژوائی معاصر است.
آنتروپولوژی ـ به این معنا ـ با شروع بحران عمومی سرمایه داری پدید آمده و توسعه یافته است.
این آنتروپولوژی ربطی به تلاش های متنوع فلسفی در تاریخ ندارد که در زمینه درک فلسفی ماهیت انسان و ارائه یک انسانتصویر فلسفی صورت می گرفتند.
در حالیکه انسانتصویر دوره کلاسیک توسعه فلسفی
در جهان بینی های همه جانبه جا داشت
و
تأملاتی در زمینه طبیعت و جامعه و همچنین انسان،
اجزاء ناگسستنی این جهان بینی ها را تشکیل می داد، آنتروپولوژی فلسفی
ادعا می کند
که
با مسائل خویش راجع به انسان و به خاطر انسان،
تفکر فلسفی را ـ بطور کلی و با تمام توان ـ به خدمت می گیرد و به محک می زند.
بعد،
انسان
را
ماهیتا
از هر نظر به مثابه پدیده ای همیشه همان و تغییرناپذیر
جا می زند.
آنتروپولوژی فلسفی
ـ به لحاظ طرح سؤال و طرح مسائل ـ
ذاتی اکثر جریانات فلسفی بورژوائی معاصر
است.
ترویج گسترده آنتروپولوژی فلسفی در کشورهای سرمایه داری در نتیجه فونکسیون اجتماعی آن است:
آنتروپولوژی فلسفی
ابدی های کذائی در انسان و در رابطه با انسان
را
بازتاب می دهد.
آنتروپولوژی فلسفی
انسان مشخص
را
نادیده می گیرد.
آنتروپولوژی فلسفی
انسان
را
به مثابه مجرد محض،
به مثابه انسان در خود (فی نفسه)
در نظر می گیرد.
بدین طریق، انسان مشخص را نیز همزمان، به مقام موجودی خداواره ارتقاء می دهد، آنسان که او از همه خصائل و صفات انسانی مبرا می شود.
آنتروپولوژی فلسفی
انسان
را
ـ عملا ـ
بیشتر بطور تئولوژیکی (متافیزیکی) در نظر می گیرد
و
نه بطور فلسفی ـ علمی.
آنتروپولوژی فلسفی
ـ عمدا ـ
فراموش می کند که انسان یک موجود اجتماعی است
و
از دیر باز در جامعه زندگی کرده است و زندگی می کند.
آنتروپولوژی فلسفی
پایه و اساس جامعه بشری
را،
یعنی ساختار اقتصادی آن
را
نادیده می گیرد.
به عبارت دیگر،
در نگرش خویش اصلا در صدد نفوذ در آن برنمی آید.
۲
پاسخی علمی تر و قانع کننده تر از این برای این پرسش نمی توان یافت
که
انسان زادهی کار خویش است.
خودفریبی خدامراد
در
همین ویراژ او
است:
پاسخ او به سؤال خود طرح کرده،
مبنی بر اینکه انسان چیست؟
نه
تعریف ماتریالیستی - دیالک تیکی ـ تاریخی مفهوم انسان،
بلکه منشاء انسان است.
در نتیجه با مسکوت ماندن تعریف مفهوم انسان
توضیح او از ایده باوری کذایی هم در خلاء خیالی معلق می ماند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر