تحلیلی
از
شین میم شین
در پیچ و تاب های پرندینه با نسیم
گرد آفرید
چون شبحی دور می شود
شب رخنه ها و روزنه می بندد
شب کور می شود
آوای بال های شگفتی
سهراب را که یک دو دم از خویش رفته بود
بر جای خود نشاند
بگشود چشم و سقف سیه را نظاره کرد
می دید
در چشم یا گمان
درهای آسمان چو گلی باز می شود
وز سایه روشن دل ابری سیه حکیم
دستار بسته و خامش
موی و محاسنش
چون پاره های مه
آذین روی و سر
بر هودجی ز بال عقابان
می آید هر دم بزرگتر
می آید
با دفترش به دست
با پرچمی ز شعله آتش، فراز سر
مرغان به جای فرشش
می گسترند پر
سهراب
کاسوده می نمود ز جا خاست
دیدار با حکیم
پنداشتی که درد ورا کاست
ژولیده روی و موی
خفتان و جامه چاک
پیچان و پاکشان
دستی به روی زخم تهیگاه
خون چکان
با حرمتی چنان که بشاید
بر او نماز برد
او را سلام داد
وانگه شکسته وار به پیش آمد
بر دفتر گشوده شهنامه ایستاد
ای پر خرد حکیم سخن ساز
با نقطه ای ز خون
پایان گذاشتی
آن قصه را که عشق
دیباچه می نوشت در آغاز
پروردی ام چه نیک
و
رها کردی ام چه زود
ای گردآفرین
به نگارش
آیینت این بود
در شاهنامه ات
ای شهریار داد
داری به هر سپاه یلانی که می زیند
شادان به سالیان
در دفتر بزرگ تو با گردش قلم
بی مرگ می شود پدرم پیر پهلوان
اما مرا جوان
آری جوان به دست همین مرد می کشی
بدنام کرده رستم دستان به داستان
تهمینه را نشانده به اندوه بیکران
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر