هاینریش گمکوف
برگردان
شین میم شین
۴
نشستن در عزای سه فرزند
بدترین سال
اولین سال فرار به لندن
بود.
در ۱۹ نوامبر سال ۱۸۵۰
هاینریش گیدو
فرزند یکساله جنی و مارکس
اولین قربانی این ذلت شد.
جنی می نویسد:
«دردم حد و اندازه نداشت.
او اولین بچه مان بود که به خاک سپردیم.
نمی دانستم که چه دردهای عظیم دیگری در راهند.
درد فروکش همه چیز، همه چیز در هیچ.»
(«مور و ژنرال»، ص ۲۱۵)
واقعا هم پس از یک و نیم سال،
در ۱۴ ماه آوریل سال ۱۸۵۲
فرانسیسکای کوچولو
که
در ۲۸ ماه مارس سال ۱۸۵۱ تولد یافته بود،
به خاک سپرده شد.
جنی
نوزاد را پس از تولد بالاجبار به دایه سپرده بود،
برای اینکه نگهداشتن نوزاد در دخمه ای تنگ و نمور ممکن نبود.
جنی دردمند می نویسد:
«کودک مظلوم ۳ روز با مرگ دست و پنجه نرم می کرد.
چه دردی را می بایستی تحمل کند.
اندام بی روح کوچکش در پستوی خانه افتاده بود
و
ما
همگی در اتاق جلویی کلافه بودیم
و
وقتی شب از راه رسید، روی زمین شدیم.
مرگ بچه کوچولو در بدترین ایام ذلت ما رخ داد.»
«دوستان آلمانی مان در ان روزها یارای یاری به ما نداشتند.
من ازناچاری به پناهنده ای از فرانسه پناه بردم که در نزدیکی ما زندگی می کرد و روزی به دیدن مان آمده بود.
از او درنهایت درماندگی کمک خواستم.
او هم با همدردی دوستانه ۲ پوند به من داد
و
ما توانستیم با آن پول تابوتکی برای کودک بخریم.
تابوتکی که بچه کوچولوی مظلوم اکنون در آن
آرمیده است.
وقتی بچه ام به دنیا آمد،
از نعمت گهواره محروم بود و بعد هم از نعمت مسکنکی محروم ماند.»
(ایضا همانجا. ص ۲۱۲ ـ ۲۱۳)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر