تحلیلی
از
شین میم شین
بانگش خطی به روی سیه ـ آسمان کشید
تهمینه دور شد، تاریک شد
چو لکه ای از شب سیاهتر
و آن لکه را بیابان بر برگ شب مکید
قد می کشد گیاه شب از خاک های دشت
مرغی ز روی سنگ به آفاق می پرد
بادی به دوردست
آوازهای خامش سهراب می برد:
«گل های قاصدم،
در جویبار باد
از هر کناره رفت
یک تن چرا از این همه درها که کوفتم
بیرون نکرد دستی و شمعی مرا نداد؟
دیر است آه، دیر،
دیگر به جز ستاره کس ات دستگیر نیست
نه، آب خود مبر
ای مرد در به در
بازآ، که هم ز سنگ تو جوشند چشمه ها
یک دم کنار من بنشین، پهلوان پدر!»
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر