هاینریش گمکوف
برگردان
شین میم شین
فصل نهم
در آتش انقلاب اروپا
۲۴
انگلس
در ایام گذشته
یکی از همرزمان صمیمی آتی اش
را
ویلهلم لیبکنشت ۲۳ ساله
را
ملاقات می کرد.
او هم بسان انگلس
در
صفوف ارتش انقلابی رزمیده بود.
لیب کنشت
بعدها
در
خاطراتش
می نویسد:
«انگلس
بلوز آبی رنگی در برمی کرد که اندام شمع آسای او را بزرگتر نمودار می ساخت.
چشمان شوخ فروزانش،
صدای شاد زلالش،
گفت و گوی مفرح طعنه آمیزش
نوجوان منتقد گستاخی
را
مصور می ساخت.
فریدریش انگلس
«من» همتراز دیگری از کارل مارکس
بود.
برای اینکه برای همه ما در آن زمان
آندو
روح واحدی در دو پیکر بودند.
انگلس هر چه نزدیکتر به سوی من می آمد، بزرگتر می نمود.
انگلس
کسی بود که من می بایستی بنگرمش.
انگلس
مردی بود.»
(ویلهلم لیبکنشت، «خاطرات یک سرباز انقلاب»، ۱۹۷۶، ص ۲۰۰ ـ ۲۰۱)
در این دوره دیدار انگلس با لیب کنشت
مارکس
دیگر
در
پاریس نبود.
در ۲۳ ماه اوت سال ۱۸۴۹
افسر پلیس فرانسه
برگه خروج فوری مارکس در عرض ۲۴ ساعت از پاریس
را
به خانه اش آورده بود.
این چهارمین تبعید مارکس بود:
تبعید از پاریس
تبعید از بروکسل
تبعید از کلن
تبعید مجدد از پاریس.
مارکس
در
همان روز
به
دوستش انگلس در سوئیس نوشت:
«من فرانسه را ترک می گویم.
سوئیس به من اجازه ورود نمی دهد.
پس باید فردا راهی لندن شوم.
در لندن چشم انداز مثبتی برایم هست.
می خواهم در آنجا مجله ای آلمانی منتشر کنم.
تو هم باید فوری به لندن بیایی.
ضمنا
تو
به
امنیت
نیاز مبرم داری.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۷، ص ۱۴۲)
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر