۱۴۰۰ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۶۹)

   ​  Frauenbild

هانی شافت

(۱۹۲۰ ـ ۱۹۴۵)

و

همرزم

رزمندگان آنتی فاشیست کمونیست شهید از هلند

 

میم حجری

۱۷۹۴
مبارزه برای رفع ستم ملی ومنفک کردن آن از جهت عمومی مبارزه علیه امپریالیسم و طبقات ستمگر

سبب تضعیف و تفرقه در جبهه مردمی می شود.
فرهاد


مبارزه در راه رفع ستم ملی
یعنی مبارزه در این راه که هر خلقی به زبان مادری خود تعلیم و تعلم کند
و با بقیه خلق ها برابر باشد
امپریالیسم چیه؟

۱۷۹۵
برای مبارزه و پیروزی بر علیه امپریالیسم و طبقات ستمگر

نیاز به جبهه متحد از زحمتکشان تمامی اقوام درون محدوده جغرافیایی کشور است

و گشودن هرگونه جبهه فرعی ، منجر به تضعیف نیروی زحمتکشان میگردد
فرهاد

قبل از مبارزه بر ضد این و آن داخلی و خارجی
باید با همدیگر تسویه حساب کرد.

با کسی که زبانت را نمی فهمد و زبانش را نمی فهمی

چگونه می توانی جبهه بگیری؟
مش فرهاد

 

۱۷۹۶
پس از اطعام غذا
مغز
همه اعضای اندام به غیر از دستگاه هضم و جذب را
از کار می اندازد.
نه
چشم میبیند
نه
گوش می شنود
و
نه
کاری از دست دست و پا برمی آید
فرد فقط می تواند استراحت کند تا غذا هضم و جذب شود.
سعدی
به غلط
نتیجه می گیرد که نور معرفت در شکم است
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی


۱۷۹۷
آذر ادیبی
آسمان زیر بار تو
چون آینه ای موج برداشت
کوه شکست
من ماندم و تو
ای به منت سپرده
ای عشق
چهره ات در همه رنگ پیداست
در همه شکل
در وقوع و در رویا
در حقیقت ، در مجاز
ای به منت سپرده، ای عشق
گر قطره ای محال اندیشم
با تو دریا میشوم
زشتم و گر خمیده و فرتوت
قامتم با تو قیام میکند
با تو زیبا می شوم
ای به منت سپرده ، ای عشق
ترا من پاس می دارم۰
ناگهان ديدم
گندم را از خوشه هاي موي من مي دزدي
و در کيف مدرسه ات پنهان مي کني
تو را از اين بازي بازداشتم
دست بردار نبودي
ضربه اي روي دستت زدم
تا گندم را به يغما نبري
اما دست بردار نبودي
کوشيدم تو را به مدرسه بازگردانم
نپذيرفتي
و در گندمزار موي من خواب ماندي
سعاد الصباح

 

۱۷۹۸
سه چیز از بهشت باقی مانده است:

ستاره ها ، گل ها و کودکان
(دانته آلیگیری)

 

۱۷۹۹
من اندوهگین نیستم
من اندوهِ جهانم
و
در سینه‌ام
وطن است که می‌گرید.
غادة السمان

۱۸۰۰
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه
از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

 

۱۸۰۱
شلیک به حقیقت
هنگامی که مدام به شمادروغ میگویند،نتیجه این نیست که شمااین دروغهاراباورمیکنید،بلکه این است که دیگرهیچکس به هیچ چیز باور نمی کند،مردمی که دیگرنتوانندچیزی راباورکنند،نمیتوانندنظری هم داشته باشند،نه تنها ازتوانایی اقدام به کاری محرومند،بلکه ازتوانایی اندیشیدن وداوری کردن محروم می شوندوباچنین مردمی ،شماهرکاری بخواهید میتوانیدبکنید.
توتالیتاریسم،
هاناآرنت

 

۱۸۰۲
اتفاق تازه ای نیست
تنگی نفس ما فرودستان
اتفاق تازه ای نیست
له شدن به زیر
چماق جنون سودو سرمایه

قصه هزارو یک شبی است این اتفاق
که هرشب برای ذره ای نفس تکرار می شود
اما دیر نیست ،
که زمین بلرزد به زیر پای فرودستان
سیاه،
کارگر،
زن
ادیبی

 

۱۸۰۳
کارل مارکس؛ نامه به آرنولد روگه
1843
«شرم خشمی است که خودِ آدمی را نشانه گرفته است.

اگر ملتی براستی حسِ شرم را تجربه کرده باشد

مثل شیری خواهد بود

که برای پریدن خیز برداشته است».
 

۱۸۰۴
کوله بار زمین بگذار
ای خسته دوست
و نگاه کن به باغ زندگی
به رنگ ها...

رنگ سبز آفرینش
رنگ زرد زوال
و تامل کن در رنگ آبی آسمان
رنگ عشق
پلی به جاودانگی.

۱۸۰۵
کاریکاتور هفته

 

۱۸۰۶
متد بینشی ایمان سلیمانی
شباهت غریبی به متد فکری حاج قاسم سلیمانی دارد.
ایمان سلیمانی
بی اعتنا به زمان و مکان
پدیده ها را می بیند.
باید از ایمان سلیمانی پرسید:
اسلام چیست؟
دین به طور کلی چیست؟
فقط
پس از تعریف مفهوم دین و یا اسلام
می توان به تحلیل کردوکار امپراطوری روم و محمد نایل آمد.
ایمان سلیمانی
معنی ملت و ملی را حتی نمی داند.
اختلافات قبیلتی را با اختلافات ملی یکسان می داند.

۱۸۰۷
«دشمنان»
آن­ها تفنگ­های پر از باروت را آوردند
آنان دستوراین کشتار وحشیانه را صادر کردند
آن­ها این جا با خلقی مواجه شدند
گرد آمده به حکم عشق و وظیفه
که سرودی می­خواندند.
دخترک با پرچمش فرو افتاد
و پسر، خندان، زخمی، در کنارش
مردم وحشت­زده، با درد و خشم
دیدند آنان را که بر خاک می­افتادند
و همان جا که کشتگان افتاده بودند
مردم پرچم­هایشان را در خون زدند
تا آن را رو به دژخیمان دوباره بر پا دارند.
به خاطر این مردگان، به خاطر مردگانمان
مجازات می­خواهم!
برای آن­ها که بر خاک میهن خون ریختند
مجازات می­خواهم!
برای جلادی که حکم این کشتار را داد
مجازات می­خواهم!
برای خیانت­کاری که به قیمت خون دیگران بالا رفت
مجازات می­خواهم!
برای آن که فرمان مرگ داد
مجازات می­خواهم!
برای آنان که از این جنایت دفاع کردند
مجازات می­خواهم!
نمی­خواهم دست خونالودشان را به سمتم دراز کنند
من مجازات می­خواهم!
نمی­خواهم سفیر من باشند،
نمی­خواهم حتی توی خانه­شان راحت بنشینند
مجازات می­خواهم!
می­خواهم در همین مکان،همین میدان، محاکمه شوند
من مجازات می­خواهم!
من مجازات می­خواهم!
«پابلو نرودا»
مترجم: غزال طبری

 

۱۸۰۸
 پس از ورود اسلام به ایران، ایرانی مجبور بود شخصیت دوگانه به خود بگیرد:

هم در راه باشد و هم در بیراه،

هم همراه باشد و هم حریف.

تمام نیروی این ملت نگون‌بخت

در طی تاریخ به این نحو مصرف شده است:

این که هم خود باشد و هم آنچه به آن واداشته شده است، باشد.
برای حفظ ایرانیت،

خود را به هر آب و آتشی زده است؛

به هر رنگی که لازم بوده، درآمده:

به رنگ عابد و مومن ، درویش و قلندر، یاغی و گردنه بند، نوکر اجنبی، دلقک، لوطی و جوانمرد، جان برکف و ابن الوقت، خلاصه از هر فرقه و گونه‌ای

و باز از همین روست که جامعهٔ ایرانی سراپا چندگانگی و تناقض بوده است.
ایرانی

قرنهاست که متزلزل زیسته،

 بنابراین عجبی نیست که «انسجام خاطر» نداشته باشد.

همین، روال زندگی او شده است. در منطقه‌ای که چهار سوق جهان بوده است.
در چنین محیطی ناامن،

آیا تعجب دارد که مردم پنهانکار، دو رنگ و تقیّه‌گر بشوند؟

و چون اوضاع و احوال خاصّ کشور، ایجاب می‌کرده که استبداد بر آن حکومت بکند،

طبیعتاً از آزادی خبری نبوده و مردم ناگزیر بوده‌اند که همواره خلاف آنچه را که در دل داشتند،

بر زبان آورند.
قومی که مدتی طولانی سروری کرده بود،

آیا می‌توانست آسان از خود خلع شخصیت کند؟

جریانهای بعدی نشان داد که چنین چیزی شدنی نبود.

بنابراین آنچه به نظرش آمد، آن بود که امپراتوری سیاسی را به امپراتوری دیگری تبدیل کند

و آن امپراتوری فرهنگی بود.

نهضت فرهنگیی که بعد از اسلام در ایران ایجاد شد،

نه تنها در تاریخ خود او بی‌سابقه بود،

بلکه در دنیا نیز تنها یک مشابه می‌توان برایش یافت و آن رنسانس اروپاست.
در اندک مدّتی زبان فارسی دومین زبان دنیای اسلام می‌گردد.

ایران با همین زبان خود، ‌

راه خویش را از سایر سرزمینهای فتح شده جدا می‌کند.

استقلال زبان، استقلال فکر و شخصیّت نیز هست.

این یک عامل تازه است.

بعد از آن هم تنها کشورهایی که اسلام نوع ایرانی را پذیرفته‌اند،

امکان می‌یابند که در حفظ زبان اصلی و هویّت خود موفّق بمانند.
محمدعلی اسلامی ندوشن

 

۱۸۰۹
مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده , تا ببارم بر عطش‌هایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا رودی بدان و یاری‌ام کن تا در‌آویزم
به شوق جذبه‌وارت تا فرو ریزم به دریایت
کمک کن یک شبح باشم مه‌آلود و گم اندر گم
کنار سایه‌ی قندیل‌ها در غار رؤیایت
خیالی، وعده‌ای،‌وهمی، امیدی،‌ مژده‌ای،‌ یادی
به هر نامى که خوش داری تو،‌ بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنان قصه‌ها باشی
نه عذرا دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت,
که من با پاکبازی های ویس و شور رودابه
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت !
اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
کمک کن مثل ابلیسی که آتشوار می تازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان، آن روح سرگردان
که کامل می شود با نیمه ی خود، روح تنهایت
حسین منزوی

 

۱۸۱۰
تحصن زنان در دادگستری
گری
زنان كارآموز قضايى كه به دليل سلب حق قضاوت از زنان، بيستم خرداد ١٣٥٨ يك هفته در كاخ دادگسترى تحصن كردند.
در زمانی‌ که به بهانه مبارزه با امپریالیسم ، چشم بر محدود کردن حقوق اجتماعی و سیاسی و فرهنگی‌ جامعه و به خصوص زنان چشم فرو بستیم ، در زمانی‌ که نتونسیم مبارزه طبقاتی را محکم به آزادی‌های اجتماعی سیاسی و فرهنگی‌ پیوند بزنیم ، و آن را به پیش برانیم ، در زمانی‌ که به بهانه مبارزه با امپریالیسم با در بوق کردن " لیبرالیسم قبای امپریالیسم " ، آن هم در زمانی‌ که جامعه بیشتر از هر چیز به یک فرصت تاریخی‌ در جهت گسترش و نهادینه کردن آزادی‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی‌ نیاز داشت ، مسیری را فرش کردیم که ما را به این جا کشانده ، شور بختانه فرصت سوزی تاریخی‌ کردیم .

۱۸۱۱
جنبش زنان امریکا ۱۹۳۰

۱۸۱۲
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر
گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر
این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر
عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

 

۱۸۱۳
من ﺧﺪﺍﯾﺎﻥ ﭘﯿﺸﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﺧﺪﺍﯾﺎﻥ ﻧﻮﯾﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﻨﺪ
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻧﺪ
ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺳﭙﺮﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ .
ﺑﺘﯽ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ
ﻭ ﺑﺖ ﻫﺎﯼ ﻧﻮﯾﻨﯽ ﺳﺮ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺯﻧﺪ
ﺍﻣﺮﻭﺯ،
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﭼﮑﺶ ﺭﺍ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ.
«کارل سندبرگ»

 

۱۸۱۴
من هم با این نظریه موافقم که جار و جنجال امپریالیسم غرب و در راس آن امپریالیسم امریکا مبنی بر تصمیم عاجل امپریالیسم روس برای حملهء نظامی به اوکراین و " خطر جنگ جهانی سوم" و به تبع تحرکات نظامی و مالی و سیاسی غربی ها در این منطقه، هیاهوی ساختگی و کاذب هدفمندی است که دو هدف مشخص را دنبال میکند..
یکم- اصلاً تحریک امپریالیسم روس برای اقدام به این دیوانگی و جا گرفتن در وضعیت و موقعیتی که امریکا و متحدین اش از آن چندان ناراضی نیستند...بازی با مهرهء اوکراین که قربانی شدنش در صف مقدم چندان اهمیتی برای امریکا ندارد ولی میتواند امپریالیسم روس را وارد باتلاقی کند که بیرون آمدن از آن چندان ساده نیست و تا مدتها با عواقب داخلی و بین المللی ناگوارش از هر لحاظ درگیر خواهد شد..
دوم- امپریالیسم روس پا به این دام فرش شده نگذاشته که در این صورت با تکیه بر این جار و جنجال ها راه برای گسترش نفوذ نظامی- سیاسی و اقتصادی امپریالیستهای بلوک غرب تا سر مرزهای روسیه بازتر شده و دامنهء هژمونی جهانی آنان را در چارچوب رقابت های امپریالیستی عریضتر و عمیقتر میکند...
پ ن: البته ناگفته پیداست که در هرج و مرج ناشی از رقابتهای خونین مراکز اصلی انباشت امپریالیستی سرمایه هر خروجی فلاکت باری محتمل است و هر تصادفی میتواند منجر به یک فاجعهء بزرگتر شود..

۱۸۱۵
میدونی چرا وقتی میریم بیرون جز بیمارستان و مریضی حرفی برا گفتن نداریم؟ چون زندگی ای جز این نداریم
کالاذر

نه.
تک بعدی
معنی دیگری دارد.
مسئله این است که محتوای حرف های اعضای جامعه
را
طبقه حاکمه تعیین می کند.
کسی که محتوای حرف هایش
را
خودش
تعیین کند
باید
فردی خوداندیش
باشد
که حکم کیمیا دارد.مثال
زمان شاه
حرف از می نی ژوپ
بود
اکنون
در
زمان شیخ
حرف از حجاب است

۱۸۱۶
خوشحالم واسه اینکه هستی،
بخاطر اینکه هیچوقت مانع کارایی که خواستم بکنم و کردم ، جاهایی که خواستم برم و رفتم، اشتباهاتی که نباید میکردم و کردم و تجربه هایی که باید به دست میوردم و آوردم نشدی!
منیره


می توانست مانع شود؟
اگر می توانست ممانعت به عمل آورده بود
تا
مرتکب خطا نشوی.
مادران و پدران
از
فرزندان خود
عمیقا
هراس دارند.
عاشقان راستین جهان
چنینند.
خدا
کسی
را
به
روز آنان
نیندازد.
ستمدیدگان زمانند.
حتی
اگر پادشاه جهان
باشند

۱۸۱۷
طبیعی بنویس.
مثل مثلا احمد محمود،
مثل بالزاک.
مهم
محتوای اثر هنری است و نه فرم فاخر و غیره آن
در هر اثر هنری
واقعیت عینی باید به طرز رئالیستی
منعکس شود.
هنرمند
حکم آیینه را دارد.
حکم آیینه سخنگو را

۱۸۱۸
جغد جنگ
محمد تقی بهار/ ملک الشعرا
به بهانه بلند شدن صدای طبل جنگ در اوکراین
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
باشد از بلای جنگ صعبتر؟
که کس امان نیابد از بلای او
شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر، غذای او
همی زند صلای مرگ و نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او
همی دهد ندای خوف و می‌رسد
به هر دلی مهابت ندای او
همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او
چو خیل مور گرد پارهٔ شکر
فتد به جان آدمی عنای او
به هر زمین که باد جنگ بروزد
به حلقها گره شود هوای او
به رزمگه خدای جنگ بگذرد
چو چشم شیر لعلگون قبای او
به هر زمین که بگذرد، بگسترد
نهیب مرگ و درد ویل و وای او
جهانخواران گنجبر به جنگ بر
مسلط‌اند و رنج و ابتلای او
ز غول جنگ و جنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او
.......
کجاست روزگار صلح و ایمنی؟
شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمی؟
فروغ عشق و تابش ضیای او
کجاست عهد راستی و مردمی؟
فروغ عشق و تابش ضیای او
کجاست دور یاری و برابری؟
حیات جاودانی و صفای او
فنای جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او
زهی کبوتر سپید آشتی!
که دل برد سرود جانفزای او
رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او
 
۱۸۱۹
خدای فلسفی وجود ندارد.
ما در تاریخ بشری با ۳ نوع خدا
سر و کار داشته ایم:
۱
طبیعتخدا

در علم الاساطیر و یا میتولوژی
مثال
زئوس
خدای اذرخش

۲
طبقه حاکمه خدا

در تئولوژی و یا در ادیان آسمانی
مثال:
خدای اسلام
انعکاس انتزاعی و آسمانی اعضای طبقه حاکمه برده دار است
معبود است
و بشریت در ایین اسلام
عبدند
برده و بنده و کنیزو غلام اند
۳
توده ـ خدا
ایمان سلیمانی
فرمالیست است و در خطه فرم می «اندیشد.»
بی اعتنا به محتوا

 

۱۸۲۰
دولت آلمان
سالانه نیم میلیارد یورو به کلیسا می دهد
تاتس
 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر