هاینریش گمکوف
برگردان
شین میم شین
پروفسور دکتر هاینریش گمکوف
(۱۹۲۸ ـ ۲۰۱۷)
مورخ آلمانی
پروفسور تاریخ جنبش کارگری
مؤلف بیوگرافی شخصیت های انقلابی از مارکس و انگلس تا روزا لوکزمبورگ
فصل هشتم
جزوه ای که تاریخ جهان را رقم زد.
۱۴
پیشگویی تأیید گشته
مارکس و انگلس
در
«مانیفست حزب کمونیست»
می گویند:
پس از تسخیر قدرت توسط کارگران و دیگر زحمتکشان
دوران نوینی
هم
برای توسعه خلقها
شروع می شود.
برای اینکه
«با خواندن فاتحه ای بر تضاد طبقات اجتماعی
در
درون هر ملت
فاتحه ای هم بر تضاد ملی (موضعگیری خصمانه ملل نسبت به همدیگر)
خوانده می شود.»
(همانجا، ص ۴۷۹)
در جهان سوسیالیستی
دیگر
جنگ های ویرانگر میان دول نخواهد بود.
برای اینکه علت جنگها
یعنی
مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و الزام به تکثیر مالکیت خصوصی از کیسه دیگر خلق ها
از بین خواهد رفت.
مارکس و انگلس
در
«مانیفست حزب کمونیست»
راه رسیدن به ایدئال و آرزوی دیرین بشریت
را
یعنی
راه رسیدن به خواهری و برادری خلق ها و توسعه شخصیت
را
نشان می دهند:
«جای جامعه بورژوایی با طبقات و تضادهای طبقاتی اش
را
انجمن و اجتماع و همبودی
(اسوسیاسیونی)
خواهد گرفت
که
در آن
توسعه آزاد هر کس
شرط توسعه آزاد همه
خواهد بود.»
(همانجا، ۲ ۴۸۲)
قسمت اول فاوست
با مقدمهای در باب بهشت شروع میشود.
خداوند
بنا به خواهش ابلیس
به او اجازه میدهد
تا
صداقت فاوست،
خدمتگزار خدا
را
آزمایش نماید.
مفیستوفلس (ابلیس) با فاوست سالخورده معاملهای میکند.
فاوست
دوباره
جوان میشود
و
با
مفیستوفلس
به مسافرت میپردازد تا از تمام لذایذ زمینی برخوردار گردد.
در زمین عاشق دختر سادهای به نام مارگارت میشود
بعد به او خیانت میکند و مسئول سقوط و مرگ او میگردد.
مفیستوفلس گمان میکند که روح مارگارت را اسیر خواهد کرد ولی صفای عشق او نسبت به فاوست و امتناع او از نجات یافتن از چنگال مرگ،
سبب نجات او میشود.
قسمت اول نمایش به پایان میرسد
ولی فاوست هنوز در دنیای شهوات و هوسها،
آن لحظه پر شکوه هستی را که در آرزوی به چنگ آوردنش میباشد،
نیافتهاست.
در قسمت دوم فاوست
که
مربوط به زندگی عادی و زیبایی طبیعی است،
شعر فلسفی عمیقی به کار گرفته شدهاست،
که شباهت کمتری به قسمت اول دارد.
فاوست در اینجا تمام قدرتهای دنیوی و معنوی را میآزماید
و
هنوز
آن لحظهای را که چنین مشتاقانه در جستجویش است،
حتی در عشق هلن تروا نمییابد.
مفیستوفلس تقریباً از انجام معامله اش نومید شدهاست.
سرانجام فاوست خسته و سیر از گشت و گذار دوباره مرد سالخوردهای میشود
و
علاقهمند میگردد
که اراضی دریا را دوباره آباد کند.
این نقشه در نظر او کار کوچکی مینماید و حال آنکه فواید بیشماری برای تعداد بسیاری از مردم دربردارد
در اینجا فاوست با تعجب میبیند
که این کار غیر جالب و اجتماعی
خوشحالی عمیق و حقیقی
را
به
او
ارزانی داشتهاست.
این انگیزه چنان شریف است که مفیستوفلس عاقبت از به چنگ آوردن روح فاوست
مانند روح مارگارت بیچاره در قسمت اول داستان،
محروم میشود.
یوهان ولفگانگ گوته
(۱۷۴۹ ـ ۱۸۳۲)
اثر خود
تحت عنوان «فاوست»
را
حدود ۲۰ سال قبل از تحریر «مانیفست حزب کمونیست»،
به پایان می رساند.
گوته
سرشار از خوش بینی (اوپتیمیسم) تاریخی
در
پایان اثر خود
فاوست غفلت زده
را
در
پرتو آینده ای دور
از
آماجی
آگاه می سازد:
«ایستادن بر قطعه زمینی آزاد با خلقی آزاد.»
(گوته، «فاوست»، تراژدی، بخش دوم، اکت پنجم، آستانه بزرگ قصر)
حدود ۲۰ سال بعد
مارکس و انگلس
بر
پایه ای علمی
راه رسیدن به این جامعه آینده
را
نشان می دهند.
اوپتیمیسم تاریخی (خوش بینی تاریخی) گوته و هومانیست ها و انقلابیون بیشمار دیگر
بالاخره
با
مارکس و انگلس
زمینه مستحکم خود
را
در
ماتریالیسم تاریخی
کسب می کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر