۱۴۰۰ آذر ۵, جمعه

با من از خدا مگو.

 Bild

 

با من از خدا مگو.

برگردان

میم حجری

 
کودک ده ساله پا برهنه ای در سرما جلوی ویترین فروشگاه کفش فروشی ایستاده است و به کفش ها می نگرد.
 

زنی می بیند و می پرسد:
به چه می اندیشی؟


کودک پابرهنه جواب می دهد:
به خدا دعا می کنم که یک جفت از این کفش ها را نصیب من کند.


زن
دست کودک را می گیرد و وارد فروشگاه کفش فروشی می شود
و
از
فروشنده
شش جفت جوراب
کاسه ای آب گرم
و
یک دستمال
می خواهد.
 
فروشنده همه این چیزها را در اختیارش قرار می دهد.


زن
دستکشش را در می آورد
پاهای کودک را با آب گرم می شوید و خشک می کند
و
یک جفت از شش جفت جوراب را در پای کودک می کند
و
پنج جفت دیگر را بسته بندی می کند و به دستش می دهد.


یک جفت کفش که کودک دوست دارد، برایش می خرد
موهای سرش را
می شوید و خشک می کند
و
می گوید:
حالا احساس بهتری خواهی داشت.


بعد
روی بر می گرداند تا از فروشگاه بیرون  رود.
کودک
دستش را می گیرد و با چشمانی فروزان می پرسد:
تو زن خدا هستی؟

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر