لئو لیونی
(۱۹۱۰ ـ ۱۹۹۹)
نویسنده کودکان، گرافیست، نقاش و فیلسوف
برگردان
سین پرواز
ویرایش
· اواسط بهمن ماه، برای وینی و ویلی که دوقلو بودند، اولین روز پیاده روی در برف های زمستونی بود.
· ویلی گفت:
· «نگاه کن!
· یه موش برفی! »
· وینی گفت:
· «یک جارو هم دستشه! »
· ولی بعد صدایی شنیدند که می گفت:
· «من جارو نیستم .
· اسم من وودی یه.
· درختم من.»
· وینی و ویلی نمی توانستند آن چه را که می شنیدند ، باور کنند.
· درخت سخنگو!
· چند هفته بعد، تقریبا اوایل اسفند ماه، وقتی که دوباره به آنجا برگشتند، موش برفی آب شده بود.
· اما درخت همچنان و هنوز همون جا بود .
· درخت پرسید:
· «آخ، شما دو تا!
· چه خبرها؟»
· وینی و ویلی از اسطبل آقای مک بارنی گفتند و از گاوها، اسب ها، مرغ ها و خروس هایی که آن جا با هم زندگی می کردند، برای وودی نقل کردند .
· در اسفند ماه باد و باران دست بردار نبود.
· اما وینی و ویلی مثل همیشه به دیدن وودی می رفتند.
· درخت دوست آن ها شده بود .
· یکی از روزها، وودی گفت:
· «آه، چقدر خوبه باران!
· من به باران خیلی احتیاج دارم.
· به زودی بهار از راه می رسه.
· کاسه صبرم لبریزه.
· رویش جوانه هام را حس می کنم.
· و وقتی اردیبهشت بیاد، همه شاخه هایم غرق شکوفه می شن.»
· وینی ـ حیرت زده ـ پرسید:
· «از کجا می دونی که کدام شکوفه است و کدام برگ ؟»
· آخه برای وینی همه جوانه ها شبیه هم بودند .
· در خرداد ماه که وینی و ویلی برای دیدن وودی رفتند، یکصدا فریاد زدند:
· «وای، وودی چه قدر زیبا شده ای!»
· وودی با شاخه های سنگین از شکوفه و برگ، برگشت و گفت:
· «آره، خرداد ماهه وهوا گرمه.»
· بعد، هر سه با هم در تمام طول روز بازی کردند و با هم حرف زدند.
· تو راه برگشت به خونه ویلی گفت:
· «این خیلی بده که وودی نمی تونه راه بره.»
· مدتی بعد وقتی وینی و ویلی دوباره به دیدن وودی رفتند، به اش گفتند:
· «وودی، غمگینی؟
· مرداد ماه را و تابستان را دوست نداری؟»
· وودی گفت:
· «چرا.
· دوست دارم.
· اما مردم مواظب آتش سیگارها و اجاق های پیک نیکی شان نیستند و خیلی از درخت ها آتش می گیرند و می سوزند.
· چون درخت ها نمی توانند راه برن و از آتش نجات یابند.»
· وینی و ویلی به هم نگاهی کردند و به وودی گفتند:
· «نگران نباش!
· ما از تو حراست می کنیم.»
· این را گفتند و برای پیدا کردن شلنگ و آب به سمت اسطبل دویدند.
· در یکی از صبح های شهریور ماه ویلی و وینی فریادهایی را شنیدند:
· «کمک!
· کمک!
· آتش!»
· این صدای وودی بود.
· وینی و ویلی به سرعت شیر آب را باز کردند و به سمت وودی دویدند.
· شعله های آتش داشت به وودی می رسید.
· اما وینی و ویلی به موقع رسیدند و آتش را خاموش کردند.
· وودی با قدردانی رو کرد به آن ها و گفت:
· «ویلی، وینی!
· خیلی خیلی ممنون از شما!»
· شهریور ماه، ماه مسافرت بود و وینی و ویلی می خواستند که با پدر و مادرشان به کنار دریا بروند.
· ولی اول باید با وودی خداحافظی می کردند.
· وودی اما انگار خواب بود.
· ویلی گفت:
· «بهتره، بیدارش نکنیم.»
· برای همین، یادداشتی به شاخه اش بستند که توش نوشته بود:
· «خدا حافظ وودی.
· ما می خواهیم بریم کنار دریا.»
· اواخر شهریور ماه، وقتی وینی و ویلی برگشتند، شاخه های وودی پر از میوه های آبدار خوشبو بود.
· وینی و ویلی با هیجان داد زدند:
· «وای!
· وودی، تو چه قدر سرت شلوغ بوده!»
· وودی گفت:
· «هرچه که دل تان می خواهد، میوه بچینید!»
· وینی و ویلی هم میوه چیدند و سیر دل خوردند.
· هیچی خوشمزه تر از این میوه ها نبود.
· وقتی آذر ماه شد، پاییز دیگه رفته بود و زمستون داشت نزدیک می شد.
· بادهای سرد برگ های وودی را می کندند.
· وینی و ویلی گفتند:
· «بیچاره وودی!»
· وودی اما دلداری شان داد و گفت:
· «نگران نباشید!
· سال دیگه یک عالمه برگ تازه خواهم داشت.
· خواهید دید.»
· رفته رفته وودی همه برگ هایش را از دست داد.
· ویلی به زمزمه در گوش وینی گفت:
· «عید نزدیکه.
· برای وودی چه هدیه ای بگیریم، که لایق بهترین دوست آدمی باشه؟»
· وینی گفت:
· «من که به وودی یک تکه پنیر حسابی می دهم.»
· وینی نگاه عاقل اندر سفیهی به ویلی کرد و گفت:
· «پنیر؟
· درخت ها که پنیر نمی خورند!»
· ویلی به خنده گفت:
· «می دونم.
· حالا هرچی باشه مهم نیست.
· مهم همون فکر هدیه دادن به دوسته، نه خود هدیه.»
· فروردین ماه عید از راه رسید.
· وینی برای دادن هدیه به وودی به راه افتاد.
· ویلی پرسید:
· «این چیه؟»
· وینی با لحن پیروزمندانه ای گفت:
· «کود!»
· ویلی گفت:
· «آه.
· حالم بهم خورد! »
· وودی اما خندید و گفت:
· «کود بهترین چیزیه که من لازم دارم و دوستش دارم.
· باور کنید!»
· بعد نوبت ویلی شد.
· ویلی جعبه ای پر از تخم های گل و شکوفه به عنوان هدیه آورده بود تا دور تا دور وودی بکارد.
· وودی از هر دو تشکر کرد و هرسه باهم یک صدا فریاد زدند:
· مبارک باد نوروز!"
·
· وودی و وینی و ویلی هر سه حالا برای شروع سال شلوغ دیگری و بهتری، آماده بودند و سر حال و خوشحال بودند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر