لئو لیونی
(۱۹۱۰ ـ ۱۹۹۹)
برگردان
· باغ خرگوش ها ـ بی تردید ـ زیباترین باغ دنیا بود.
· در این باغ، دو خرگوش خردسال نیز زندگی می کردند:
· خوشبخت ترین خرگوش های جهان، شاید.
· روزی از روزها، خرگوش پیر آندو را صدا کرد و با صدای گرفته ای گفت:
· من چند روزی می روم مسافرت.
· شما باید حواس تان خیلی جمع باشد.
· هویج می توانید سیر دل بخورید، اما به سیب ها دست نزنید.
· نزدیک سیب ها رفتن، همان و طعمه روباه شدن، همان!
· وقتی خرگوش پیر همه حرف هایش را زد، خرگوشک ها مشغول بازی شدند.
· هر وقت گرسنه می شدند، زمین را می کندند و هویجی بیرون می آوردند و می خوردند.
· تا اینکه ....
· یکی از روزها گرسنه شدند و همه جا را کندند، ولی هویجی پیدا نکردند.
· از گرسنگی کلافه شده بودند و نمی دانستند که چه باید بکنند.
· ناگهان چشم شان به هویج درشتی افتاد که پشت تنه تنومند درخت سیب قرار داشت.
· هر دو با هم به سوی هویج جست زدند.
· هویج ـ ناگهان ـ صدای «فیش» از خود در آورد و ناپدید شد.
· خرگوشک های گرسنه شگفت زده به دور و بر خود نگاه کردند و مار گنده ای را دیدند که به تنه درخت تنومند پیچیده است.
· مار لبخندزنان پرسید:
· می خواستید دم مرا بخورید؟
· از کی تا حالا، خرگوش ها مار می خورند؟
· و زد زیر خنده.
· خرگوشک ها با صدای آهسته ای گفتند:
· ببخشید!
· آن دو از ترس می لرزیدند:
· ما دم تو را با هویج عوضی گرفته بودیم.
· از گرسنگی می میریم و هیچ جا هویج گیر نمی آید.
· مار دو باره خندید.
· هویج!
· مار به طعنه گفت.
· هویج را می خواهید چکار؟
· مگر سیب ها را نمی بینید؟
· خرگوشک ها گفتند که دست شان به سیب ها نمی رسد و می خواستند، هشدارهای خرگوش پیر را بگویند و خطر روباه را.
· مار اما امان نداد و سیب سرخ خوشبوئی را به دست شان داد.
· آندو تا آن وقت، سیبی به آن خوشبوئی ندیده بودند.
· پس از خوردن سیب، مار گفت:
· حالا، بیائید سر بازی!
· بدین طریق میان خرگوشک ها و مار پیوند دوستی برقرار شد.
· مار بازی هائی یاد خرگوشک ها داد، که فکرش را هم ـ حتی ـ نکرده بودند.
· مار خود را به شکل حلقه ای در می آورد و خرگوشک ها در داخل آن بازی می کردند و هر از گاهی آنها را می انداخت هوا و دو باره می گرفت.
· وقتی که خرگوشک ها گرسنه می شدند، برای شان سیب می چید و پائین می انداخت.
· صبح یکی از روزها، خرگوشک ها روباهی را دیدند که از لابلای بوته ها نگاه شان می کرد.
· آنها نخست ترسیدند.
· نمی دانستند، چه باید بکنند.
· ولی بعد پا به فرار گذاشتند.
· روباه دنبال شان کرد و نزدیک بود که بگیردشان، اگر......
· اگر مار با دهان باز، منتظر خرگوشک ها نمی بود.
· خرگوشک ها بدون تأملی وارد دهان مار شدند.
· مار فرم مهیبی پیدا کرد.
· روباه در تمام عمرش، حیوان وحشتناکی از آن نوع ندیده بود.
· فکر کرد که با اژدهائی روبرو شده است.
· ترس برش داشت و پا به فرار گذاشت و در لابلای بوته ها ناپدید شد.
· روزی که خرگوش پیر از سفر برگشت، خرگوشک ها را دید که سیب می خورند و در کنارشان ماری خنده رو چنبر زده است.
· خرگوش پیر نمی توانست به آنچه که می دید، باور کند و چنان غافلگیر شده بود، که عصبانی شدن و اخم و تخم کردن یادش رفت.
· خرگوشک ها ماجرای آشنائی با مار را از اول تا آخر نقل کردند و ماجرای ترساندن و فراری دادن روباه را نیز.
· خرگوش پیر به فکر فرو رفت.
· مار برای او هم سیب آبدار خوشبوئی چید.
· خرگوش پیر گفت:
· عالی است!
· سیب ها شاید هویج هائی اند، که از درخت هویج آویزان اند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر