برگردان
۳
«کشف» طبقه کارگر
این امری طبیعی (و قابل پیش بینی) بود.
و
نیز
امری طبیعی بود
که
مارکس
در هر دو مقاله اش
ایدئآلیسم هگل
را
به طور قطعی پشت سر نهاد
و
از
نگرش ها و نظرات فویرباخ
پا فراتر گذاشت.
مارکس
دریافت
که
انقلاب بورژوایی
هنوز
رهایش بشری
را
به دنبال نیاورده است
و
نمی توانست هم به دنبال بیاورد.
ایدئال های انقلاب بورژوایی
ـ «آزادی»، «برابری» و «برادری» ـ
را
فقط
با انقلاب نوینی می توان واقعیت بخشید
(جامه عمل پوشاند)
که
مارکس
در ان روزگار
«رهایش (ایمانسیپاسیون) بشری عام»
می نامید.
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۳۸۸)
تکلیف فلسفه پیشرفتگرا
عبارت است از مطالبه توسعه پیشرونده جامعه بشری.
این فلسفه پیشرفتگرا اما زمانی می تواند مؤثر افتد
که
با حوایج توده ها پیوند یابد.
توده هایی که این فلسفه منافع شان را منعکس می کند.
«جنگ افزار نقد
اما
نمی تواند جای نقد جنگ افزارها را بگیرد.
قهر مادی
را
فقط
با توسل به قهر مادی می توان سرنگون کرد
و
تئوری
به محض تسخیر روح توده ها
به قهر مادی مبدل می شود.
...
نقد مذهب
با آموزه ای (تعلیماتی) خاتمه می یابد
که
بنا بر آن،
انسان برای انسانها
عالی ترین موجود (اوتوریته و مرجع. مترجم. مفهوم انسان جای مفهوم خدا را می گیرد. (فلسفه فویرباخ) مترجم) است.
یعنی با فرمان اخلاقی بی چون و چرای (مقولتی) زیر خاتمه می یابد:
نابود باد
همه مناسباتی که در آنها، انسان موجودی تحقیرگشته، نوکر گشته، بی پناه و ذلیل (ناشایسته احترام) است.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱، ص ۳۸۵)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر