برگردان
۶
انگلس
به دو دلیل زیر به آموزش زبان های دیگر می پرداخت:
۱
اولا به این دلیل که زبان های مدرن را برای حرفه خود (تجارت) لازم داشت.
۲
ثانیا به این دلیل که احساس می کرد که زبان آموزی برایش سهل و آسان است.
انگلس
به کمک فرهنگ واژه ها به مطالعه روزنامه های انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و هلندی می پرداخت
و
کتب دستور زبان (گرامری) زبان های مربوطه را می خرید
و
طولی نکشید که به خواهرش نوشت که به فهم زبان های متعددی نایل آمده است.
شکی نیست که انگلس استعداد ادراکی تند و تیزی و فهم بیداری داشته،
ولی بدون تحمل زحمت و تمایل وافر نیل به چنین نتایجی محال بود.
انگلس شیفته شنا و اسب سواری بود.
در نامه به خواهرش می نویسد:
«اخیرا در رودخانه وزر برمن شنا می کردم و حریفی پارو زنان به دنبالم می آمد.
کسی در برمن به تندی من شنا نمی کند.»
انگلس
در زمستان بر روی رودخانه یخ زده وزر در شهر برمن با کفش پاتیناژ راه می رفت
و
حتی الامکان
با دوستانش اسب کرایه می کرد و به اسب سواری در اطراف شهر می پرداخت.
انگلس
به این نوع ورزش تا سنین بالا وفادار ماند.
انگلس
ضمنا
شمشیربازی می آموخت.
قبل از ترک قطعی شهر برمن
هرازگاهی
دوئل هم می کرد.
او در نامه ای به دوستی گزارش داده:
«دیروز با حریفی دوئل کردم و با ضربه ای بر پیشانی اش حسابش را رسیدم.»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲، ص ۴۵۵، ۴۸۲)
در بهار سال ۱۸۴۱ زمان رفتن به خدمت سربازی فرا رسید.
اکثر کسانی که از طبقات متمول بودند، یا به دلیل داشتن روابط «خوب» و یا با رشوه دادن، از خدمت سربازی معاف می شدند.
انگلس
اما
چنین کردوکارهایی را رد می کرد.
او به جوانانی که «بسان سگی از آب سرد می ترسند و از معافیت از خدمت سربازی، افتخاری اختراع می کنند»، به دیده تحقیر می نگریست.
اواخر ماه مارس سال ۱۸۴۱
انگلس
به شهر بارمن برگشت.
احساس کرد که در آنجا «در، کماکان به لولای مولا می گردد.»
انگلس
در کارخانه پدر به کار مشغول شد.
کتاب می خواند.
زبان ایتالیایی می آموخت.
گردش می کرد و به برادرانش شمشیربازی یاد می داد.
برای رهایی از این یکنواختی زندگی
همراه با پدرش در اوایل تابستان سال ۱۸۴۱ به سفری به شهرهای بازل (سوئیس)، زوریخ و میلان رفت.
این سفر برای پدر انگلس از سفرهای تجاری بود
ولی برای خود او سفری آموزشی بود.
بختیاری این سفر آن بود که او را به فکر دیگری می انداخت.
برای اینکه او در بارمن به طرز نامطلوبی عاشق شده بود.
با تماشای دورنمای پرشکوه دریاچه زوریخ از اوتلیبرگ نوشت:
«چه دردی بیشتر از درد عشق ـ به مثابه عالی ترین درد همه دردهای شخصی ـ
در مقابل طبیعت زیبا توان تبیین دارد؟»
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲، ص ۱۵۳)
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر