۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

در چنین کشوری! (۱)

  

اورزلا ولفل

برگردان

میم حجری

به یاد خواهر دارو فروشم

 

·      دوازده سال داشت و اسمش «کیت» بود.

·      البته اسم واقعی او «کیت» نبود.

·      صلاح هم نیست که کسی اسم واقعی او را بداند.

 

·      کیت خصومت دیرینی با پسری دیگر داشت، که اسمش «تاپو» بود.

·      اسم واقعی تاپو را هم صلاح نیست، که کسی بداند.

 

·      کیت و تاپو، همواره به هنگام بازی با کودکان دیگر، کارشان به مرافعه و دعوا می کشید.

·      چون هیچکدام از آندو حاضر به باختن بازی نبودند.

 

·      این جور خصومت ها، میان کودکان، همه جا وجود دارد.

·      پس دلیل پنهان نگه داشتن اسم واقعی آندو نمی تواند در خصومت آندو باشد.

·      دلیل پنهان کردن اسم آندو را باید در کشور آنها جست.

·      کشور آنها به طور استبدادی اداره می شد.

·      در کشور آنها آزادی عقیده و بیان وجود نداشت.

 

·      مردم از قدرتمداران ترس داشتند و قدرتمداران از حقیقت.

 

·      بیان حقیقت دست آنها را رو می کرد و منافع اجتماعی، سیاسی و طبقاتی آنها را به خطر می انداخت.

 

·      دلیل هراس آنها از حقیقت، این بود، که با زور عریان نمی توان حکومت کرد.

 

·      برای برده کردن مردم، برای چپاول حاصل کار مردم باید به عوامفریبی مستمر پرداخت.

·      باید حقیقت را باطل و باطل را حقیقت جا زد.

·      همه چیز را باید وارونه نشان داد.

 

·      در چنین کشوری هم داشتن دشمن خطرناک است و هم داشتن دوست.

 

*****

 

·      در یکی از شب ها، کیت با شنیدن سر و صدا از خواب پرید.

 

·      سر و صدا از حیاط خانه می آمد.

 

·      مردان ناشناسی بلند بلند چیزهائی بر زبان می راندند و کیت هق هق گریه مادرش را می شنید.

 

·       کیت پا شده بود و از پنجره اتاق به حیاط خانه نگاه می کرد.

 

·      سه مرد ناشناس پدرش را دست بسته می بردند.

 

·      پدر کیت، او را لب پنجره دیده بود و با صدای بلندی گفته بود:

·      کیت!

·      مواظب مادرت باش!

 

·      کیت کلافه بود.

·      نمی دانست چرا پدرش را بازداشت کرده اند و می برند.

 

·      مادرش در گوشه حیاط نشسته بود و می گریست.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر