میم حجری
۵۶۴۵
سنگ سخنگو
کرونا هم تازگی ندارد.
۱۰ سال قبل کرونای دیگری از شتر و اسب و خوک و غیره به بنی بشر سرایت کرد و ده هزار نفر قربانی گرفت و رفت.
قبلا گریب اسپانیایی در واویلای جنگ ج. اول امده بود و بیش از ۱۰۰ میلیون نفر قربانی گرفته بود.
طاعون امده بود.
ایدز که هنوز هم هست و واکسنی برایش نیست.
شاید دکتر احمدی نجات واکسنی از اجنه بر ضد ایدز بگیرد
۵۶۴۶
سنگ سخنگو
معنی تحت الفظی:
سخن سعدی چنان و چندان شیرین است
که
انگار همه مرغان باغ طبعش شیرینگفتارند.
از زمانی که در باغ دلت گل معنی شکفته،
بلبلان از فرط شرم سر در گریبان دارند.
۵۶۴۷
سنگ سخنگو
من از یاد میبرم
من از یاد میبرم
آنچه را که یاد گرفتهام
در مدرسه
آینده
تقسیم بر ترس
حاصلاش فراموشیست
زندگی
تقسیم بر ترس
حاصلاش جنون است
فراموشی
تقسیم بر جنون
حاصلاش جنگ است
من هنوز میدانم
که حاصل ضرب ترس و جنون
زندگیست
این را هم میدانم
که حاصل ضرب ترس و فراموشی
آیندهست
من اما نمیفهمم
که این چه آیندهایست؟
چه میشود
حاصلضرب ترس
در ترس؟
و آسودگی دیگر چیست؟
ما در کودکی
حساب کردن آموختیم
برای چه؟
اریش فرید
ترجمه علی کلانتری
سگ سخن جو
برای ارزیابی هر چیز باید تجزیه و تحلیلش کرد.
شاعر اطریشی
خیال می کند که آینده تام و تمام حی و حاضر
منتظر کودکان است.
به همین دلیل
آینده کذایی را
بی محابا بر ترس تقسیم می کند و حاصلش می شود فراموشی.
او نمی داند که فلسفه مدرسه چیست.
مدرسه
برای تربیت کودکان بنا بر علایق و سلایق طبقات حاکمه است تا مضارع (حال حاضر) بتون بندی شود و آینده تشکیل نیابد.
اگر تیز بنگریم
سکنه کشورما در مضارع مدام به سر می برند
۵۶۴۸
سنگ سخنگو
شعر چیست؟
شعر
یکی از فرم های بیشمار هنر است.
فرم های دیگر هنر عبارتند از
قصه
رمان
تندیس،
سمفونی،
تصنیف،
ترانه،
رقص و غیره
هنر چیست؟
۵۶۴۹
سنگ سخنگو
فرم های شعور:
۱
فرم هنری شعور حتی قبل از تفکر و تکلم تشکیل یافته است.
آثار هنری از صدها هزار سال قبل هنوز باقی اند.
۲
فرم میتولوژیکی (علم الاساطیری) شعور
۳
فرم تئولوژیکی (مذهبی) شعور
۴
فرم فیلوسوفیکی (فلسفی) شعور
۵
فرم ساینتولوژیکی (علمی)
شعور
۵۶۵۰
سنگ سخنگو
ما جهان بینی کسرایی را می شناسیم.
افراد مهم نیستند.
افکار مهمند
۵۶۵۱
سنگ سخنگو
چون به درخت رسیدی
به "تماشا" بمان.
تماشا تو را به آسمان خواهد برد.
در زمانهی ما...
نگاه کردن نیاموختهاند
و درخت، جز آرایش خانه نیست
و هیچ کس
گلهای حیاط همسایه را باور ندارد.
پیوندها گسسته.
کسی در مهتاب راه نمیرود و از پرواز کلاغی هشیار نمی شود
و خدا را کنار نردهی ایوان نمیبیند
و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.
در چشم ها شاخه نیست.
در رگ ها آسمان نیست.
در این زمانه...
درختها از مردمان خرّمترند.
کوهها از آرزوها بلندترند.
نیها از اندیشهها راستترند.
برفها از دلها سپیدترند.
سپهری
سگ سخن جو
سهراب جان تماشا معجزه نمی کند.
حشره و حیوان هم تماشا می کنند.
تفاوت تماشا با دیدن از زمین تا آسمان است.
در نمایشنامه گالیله برشت:
طلبه گالیله می گوید:
من می بینم که زمین ساکن است.
گالیله به طعنه می گوید:
تو فقط تماشا می کنی
ولی نمی بینی
۵۶۵۲
سنگ سخنگو
تنهایی برای من سرچشمه شفا و چیزی است که زندگی ام را ارزشمند می سازد. سخن گفتن اغلب برایم عذاب آور است و نیاز دارم روزهای بسیاری را به سکوت بگذرانم تا از بیهودگی کلمات بهبود پیدا کنم.
«کارل گوستاو یونگ»
سگ سخن جو
خویشاوندی روانکاوان با روحانیان :
۱
روحانیان
متکلم الوحده اند
و
روانکاوان
مستمع الوحده
۲
روحانیان
همه چیز می گویند و هیچ نمی شنوند
روانکاوان همه چیز می شنوند و هیچ نمی گویند
۳
هر دو از سخن بیزارند:
روحانیان از سخن مستمعین
روانکاروان از سخن به متکلمین
۴
هر دو انگلند و به درد نخور
۵۶۵۳
سنگ سخنگو
ای یاد دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین!
عمرم گذشته است و توام در سری هنوز
ای چلچراغ کهنه که ز آن سوی سالها
از هر چراغ تازه، فروزانتری هنوز
بالین و بسترم، همه از گل بیا کنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
ای نازنین درخت نخستین گناه من!
از میوههای وسوسه، بارآوری هنوز
آن سیبهای راه به پرهیز بسته را
در سایهسار زلف تو میپروری هنوز
وان سفرهی شبانهی نان و شراب را
بر میزهای خواب، تو میگستری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه! که در ساغری هنوز
حسین منزوی
سگ سخن جو
این دلنشین ترین و شیواترین شعر منزوی است
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر