میم حجری
۵۷۴۴
سنگ سخنگو
اسب و الاغی با هم سفر می کردند.
الاغ به اسب گفت :
“اگر دلت می خواهد من زنده بمانم، کمی از بار من را بردار.”
اما اسب به او اعتنایی نکرد.
الاغ که نمی توانست سنگینی آن همه بار را تحمل کند، به زمین افتاد و جان داد.
آن گاه صاحب اسب تمام بارها ، به اضافهی پوست الاغ را پشت اسب گذاشت.
اسب همچنان که زیر بار کمر خم کرده بود، ناله می کرد و با خود می گفت :
” افسوس!
چه حماقتی کردم.من حاضر نشدم اندکی از بار الاغ را به دوش بکشم.
حالا نه تنها مجبورم باری را که بردوش او بود، بلکه پوست او را هم به دوش بکشم.”
پایان
سگ سخن جو
صاحب اسب و الاغ
با شنیدن تأسف اسب گفت:
تو تقصیر نداری.
تقصیر من است که هوش خری را حتی نداشته ام.
۵۷۴۵
سنگ سخنگو
بریده ای از متنی
فقط می تواند بیانگر حقیقت نیم بندی باشد.
مخاطب لنین کیست؟
کی باید توده را از قید نفوذ بورژوازی رهایی بخشد؟
توده که کودن نیست.
چگونه باید بر ضد خرافات مبارزه کرد؟
با بستن مسجد و کنیسه و کلیسا؟
با کشتار آخوندها؟
با نخبه پرستی؟
با فراگیری مکانیکی نقل قول ها و نشخوار آنها؟
با عوام فریبی «انقلابی»؟
۵۷۴۶
سنگ سخنگو
خاوران که حافظه تاریخی نیست.
کل الارض = خاوران
از خرابات شام تا لیبی و سومالی و عراق و لبنان وایران.
خاوران یکی از نمادها و نمونه های مبارزه طبقاتی است.
حافظه تاریخی چیه؟
۵۷۴۷
سنگ سخنگو
زن انتزاعی (مجرد) وجود ندارد.
سیمین جان.
هم
تو زنی
هم
کلفتت
هم
آشپزت
هم قابله ات
هم
پرستارت
۵۷۴۸
سنگ سخنگو
هر گردی گردو نیست.
زن هم بسان هر چیز دیگر
فقط به صورت مشخص وجود دارد
فقط به صورت مشخص
۵۷۴۹
سنگ سخنگو
بشروحشی را هم باید اهلی کرد و اهلی می کنند.
داد و بیداد عوامفریبان به همین دلیل است
۵۷۵۰
سنگ سخنگو
طبقه حاکمه می داند که توده مرغی است که تخم دو زرده می گذارد.
مارکس
۵۷۵۱
سنگ سخنگو
سپیده ی نامُمکنِ آرزو
فرح آریا
از رفت وآمد عجولانه رهگذ ران آنطرف شیشه در بُهت فرو رفته بودم. بعضی ها میخندیدند و بعضی ها با گوشی حرف میزدند و به نظر دیوانه هایی می آمدند که با خودشان درگیرند .
خیابان مثل ویترینی بود که عروسکهای کوکی در حال رفت و آمد بودند و من این طرف داخل قهوه خانه شلوغ جنوب شهر منتظر نشسته بودم. درست روبروی در ورودی. مثل ماهیگیری که منتظر صید بزرگترین ماهی دریاست.
نگاهم از از در ورودی قهوه خانه به ویترین خیابان و بالعکس می چرخید تا دوستم بیاید.
به تازگی از مردی حرف میزد که 3 هفته از آشنائی شان میگذشت. میگفت با استانداردهای عشقی من جور درآمده. قد 180، چشمهای قهوه ای روشن که گاهی به عسلی میزند. خوش خنده و خوش ژست است اما هیچوقت از مهارت هایش نگفت.
در قهوه خانه باز شد و من به خیال اینکه لیلاست هیجان زده شدم. مردی داخل شد. نگاهی به میز خالی روبروی من انداخت و رفت سمت پیشخوان. به نظرم رسید طبیعت در حق او کمال لطف را داشته. خاص بود. مثل مردهای رم قدیم بینی سربالا و نگاهی که تا ته ذهن نفوذ میکرد. چشمهایش به نظرم خمار آمد. انگار دائما انتظار میکشید. و آن لخندش از اول ورود فضای قهوه خانه ودل مرا چراغانی کرد.
همه چیز را بلد بود. آرام و حساب شده کیف پولش را درآورد و کارت کشید، قهوه گرفتنش و بعد نشستنش درست روبروی من.
حال سیندرلایی پیدا کرده بودم که شاهزاده ای با فروتنی دنبالم میگردد تا لنگه کفش جامانده ام را به پایم امتحان کند.
در همین کجدار و مریز ذهنی، لیلا را دیدم شاد و سر حال سمت من می آمد. سلام بلندی کرد و مرا که ایستاده بودم به آغوش کشید. همه فکرم این بود که به او بگویم مرد رویاهای من هم مردیست که میز روبرو را اشغال کرده.
وقتی احوالپرسی تمام شد بارانی اش را درآورد با کیفش گذاشت روی صندلی خالی روبروی شاهزاده. به خودم که آمدم لیلا یک صندلی کشیده بود پشت همان میز و دست مرا گرفته بود، من و دوست پسرش، همان شاهزاده رویای 5 دقیقه ای ام را به هم معرفی میکرد.
سر تکان دادم و با گمگشتگی ای عمیق نشستم سر میزشان و تا آخرین لحظه پیدا نشدم.
سگ سخن جو
در این قصه کوتاه نویسنده و نقاش،
جامعه
به طرزی رئالیستی
انعکاس می یابد.
حسن بی همتای هنر
همین است:
انعکاس آیینه وار جامعه با درون و برونش
به امید خواندن آثار دیگرش و تکثیر نوعش
۵۷۵۲
سنگ سخنگو
قرار بود با سواد شویم!
یک عمر صبح زود بیدار شدیم و لباس فرم پوشیدیم. صبحانه خورده و نخورده، خواب و بیدار، خوشحال و ناراحت، با ذوق یا به زور، راه افتادیم به سمت مدرسه...
قرار بود با سواد شویم...
روی نیمکت نشستیم، صدای حرکت گچ روی تختهی سبز رنگی که می گفتند سیاه است را شنیدیم، با زنگ تفریح نفس راحت کشیدیم و زنگ آخر که میخورد مثل پرنده که در قفسش باز میشود از خوشحالی پرواز کردیم...
قرار بود با سواد شویم...
بند دوم انگشت اشارهمان را زیر فشار قلم له کردیم و مشق نوشتیم، به ما دیکته گفتند تا درست بنویسیم...
گفتند از روی غلط هایت بنویس تا یاد بگیری، ما نوشتیم و یاد گرفتیم...
قرار بود با سواد شویم...
از شعر، از گذشته های دور، از مناطق حاصل خیز، از جامعه، از فیثاغورث، از قانون جاذبه، از جدول مندلیف گفتند ، تا ما همه چیز را یاد بگیریم...
استرس و نگرانی... شب بیداری و تارک دنیا شدن. کنکور شوخی نداشت، باید دانشجو میشدیم.
قرار بود با سواد شویم...
دانشگاه، جزوه، کتاب، امتحان و نمره... تمام شد. تبریک حالا ما دیگر با سواد شدیم
۵۷۵۳
سنگ سخنگو
ما آن هوایی را تنفس می کنیم که درختان تنفس می کنند
ما خود طبیعت هستیم.
سگ سخن جو
اینهمه خطا در خطابه ی اینقدر مختصر:
الف
ما آن هوایی را تنفس می کنیم که درختان تنفس می کنند
۱
ما هوایی (گازی) را تنفس می کنیم
که
نباتات
تولید می کنند.
نباتات مولدین مائده ای حیاتی به نام اکسیژن اند
که
تنفسش
مایه حیات است و مفرح روح.
۲
درختان هوایی را تنفس می کنند که تولید می کنیم.
ما و دیگر موجودات زنده
مولدین گاز سمی و مهلک کربن دی اوکسیدیم.
۳
همانطور که
نباتات
گاز اکسیژن
را
به مثابه
زباله و تفاله مضر و زیانبار
از خود دفع می کنند
ما و دیگر موجودات زنده
گاز کربن دی اوکسید
را به عنوان زباله و تفاله مضر و زیانبار
از خود دفع می کنیم.
۴
نباتات
با گاز سمی کربن دی اوکسید
ریشه و تنه و شاخه و ساقه و دانه و میوه و شیره و غیره
می سازند.
۵
اندام موجودات زنده
با گاز اکسیژن
سوخت و ساز سلولی را سر و سامان می بخشند.
سلول ها
کارخانجات بیوشیمیایی اندام های نباتی و حیوانی و انسانی اند.
ب
ما خود طبیعت هستیم.
سگ سخن جو
۱
انسان بر خلاف نبات و جانور
نه موجودی طبیعی
بلکه موجودی نیمه طبیعی ـ نیمه جامعتی (نیمه ناتورال ـ نیمه سوسیال) است.
۲
جامعه با طبیعت یکسان نیست و انسان با جماد و نبات و جانور یکسان نیست.
۳
جامعه
طبیعت ثانی است و
انسان
جماد و نبات و جانور توسعه (تکامل) یافته است.
مولانا
هم می دانست:
از جمادی مردم و نامی (نبات) شدم وز نما (نبات) مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
۴
جامعه
طبیعت روحمند (شعورمند) است
و
انسان
جماد و نبات و جانور روحمند (شعورمند)
۵۷۵۴
سنگ سخنگو
خاوران
فقط نوک بهمن فجیعی است که در بهمن ۵۸ بر سر مردم کشور ما آوار شده است
۵۷۵۵
سنگ سخنگو
مسئله خود خوشبختی است و نه چگونگی تحصیل خوشبختی. خود خوشبختی چه تعریفی دارد.
چیست؟
۵۷۵۶
سنگ سخنگو
ایرانیان چنان زمان (وقت) را سوبژکتیویزه میکنند (فاعلیت می بخشند) که انگار خدا ست.
حریفی که از رشد فکری حریفه ای باخبر شده بود، هم همین نظر را داشت:
چون حریفه زیاد وقت دارد، مغزش کار می کند و رشد می کند.
۵۷۵۷
سنگ سخنگو
عراقی
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد
از خمستان جرعهای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
پایان
سگ سخن جو
کسب و کار خلایق
فاعلیت بخشیدن (سوبژکتیویزاسیون) به هر چیز مادی و فکری و خیالی و واهی است.
عشق
یکی از ترفند ها و فوت و فن های اندام برای رفع نیاز است.
چه نیاز مادی باشد و چه نیاز روحی و روانی.
عراقی
چنان وانمود می کند که انگار عشق
فعال مایشایی قوی پنجه تر ازخدا ست.
۵۷۵۸
سنگ سخنگو
جنبش فرودستان در ایران و نتایج خیزش دی و قیام آبان این بوده است که هارترین جناحهای سرمایهداری غالب و مغلوب هم در مورد «عدالت اجتماعی» حرف بزنند.
سر خط
سگ سخن جو
۱
منظور از فرودستان و یا فرادستان چیست؟
۲
خیزش آبان و آبادان
خیزشی مترقی تر از سوسیال ـ دموکراتیسم و مونارشیسم (سلطنت طلبیسم) بوده؟
۳
چه تحلیل سوسیولوژیکی از آن سرخط داشته است؟
۴
منظور از «هارترین جناحهای سرمایهداری غالب و مغلوب» چیست؟
۵
سرمایه داری یک فرماسیون اقتصادی است و نه طبقه اجتماعی
۶
از جناح های حزبی، طبقه اجتماعی ئی می توان حرف زد و نه از جناح های فرماسیون اقتصادی ئی
۷
مثلا از جناح های چپ و راست حزب سوسیال ـ دموکرات و از اقشار مختلف بورژوازی می توان حرف زد.
۸
عدالت مفهومی گل و گشاد از هزاران سال قبل است و همه دم از عدالت زده اند و می زنند.
حتی احزاب امپریالیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی از قبیل ح. ج. ا.
۵۷۵۹
سنگ سخنگو
شما از روز داوری الهی سخن میگویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم! من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم. من چیزی را دیدهام که به مراتب از آن سختتر است... من داوری آدمیان را دیدهام.
سقوط
آلبر کامو
سگ سخن جو
معنی تحت اللفظی:
داوری جامعه (آدمیان) بدتر از داوری الهی است.
کامو
نمی داند که خدا کیست و داوری کذایی الهی
داوری کیست؟
بدبختی ناشی از جهان بینی ایدئالیستی و طرز تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) همین است.
قضاوت یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی است
و
دادگستری و قضات
نهاد و نمایندگان ایده ئولوژیکی (قضایی، حقوقی) طبقه حاکمه اند.
ترساندن خلایق از داوری الهی
در واقع
ترساندن آنان از داوری طبقه حاکمه است.
نماز و رکوع و سجود در مقابل خدا هم تمرینی برای نماز و رکوع و سجود در مقابل طبقه حاکمه است.
روح همیشه سایه ماده را (خدا همیشه سایه طبقه حاکمه را)
بالای سر خود دارد.
مارکس
۵۷۶۰
سنگ سخنگو
دو جور پیچیدگی در آدمها میبینم:
یکی ناشی از فهم عمیق، اطلاعات زیاد و نگاه چندوجهی به پدیدهها... دیگری، ناشی از عدم شفافیت، سردرگمی و فخرفروشی.
آدم اولی رو هرچه بیشتر میشناسی، بیشتر به عمق وجودش پی میبری؛ و اما دومی با شناخت بیشتر، تهیتر میشه.
سگ سخن جو
چنین چیزی فاقد مصداق واقعی است:
کسی که خردمند و خردگرا و حقیقت پرست (صادق) باشد،
قبله اش
خرد است
حرف و عملش روشن است و نمی توان از پیچیدگی اش سخن گفت.
کسی که ریاکار است، خودش و دعاوی اش پیچیده نیستند.
چنین کسی پرنسیپ و اصولیت ندارد
مرتب رنگ عوض می کند.
نقش بازی میکند.
چنین کسی
نظر و سنگر و موضع روشن ندارد.
اما
پیچیده نیست.
۵۷۶۱
سنگ سخنگو
اگر طبری زنده بود
تف می کرد بر روی کسی که او را در سنت فاشیست ها و نیچه ئیست ها
«ابرمرد» می نامد.
اتفاقا طبری تحلیلی ارزشمند راجع به نیچه ئیسم دارد.
محبوبیت طبری در نظر ارتجاع فئودالی و بورژوایی، مذهبی و لائیک
به دلیل ضعف ایده ئولوژیکی و تئوریکی و متدیکی طبری است
طبری از مارکسیسم بی خبر بوده است.
شما با خبر شوید تا مرتجعین مدح تان نگویند
۵۷۶۲
سنگ سخنگو
عشق تعریف دارد.
معنی عشق چیست؟
خیلی ها صد سال عمر می کنند و می میرند، بی آنکه عاشق شوند
۵۷۶۳
سنگ سخنگو
فرودستان مفهوم مد روز مدرنی است که جای مفهوم پرولتاریا و توده را پر می کند.
هدف اجتناب از بر زبان راندن مفاهیم مارکسیستی است.
ضمنا جامعه ایران طبقاتی است.
آش شوله قلمکار نیست.
فقط باید تحلیل شود.
۵۷۶۴
سنگ سخنگو
عکس مهرگان را می زنی و از فاشیست ـ فوندامنتالیست ـ اگزیستانسیالیستی به نام جلال آل عبا تعریف می کنی؟
۵۷۶۵
سنگ سخنگو
اگه عاشق میشین عاشق ظاهر آدمها نشین، آدمها پیر میشن، چاق یا لاغر میشن، موهاشون میریزه و پوستشون خراب میشه. عاشق رفتارشون هم نشین آدمها گاهی حالشون خوبه گاهی افسردن رفتارشون انعکاس حالشونه. عاشق افکارشون بشین افکار حتی در بدترین حال و روز آدمها هم به ندرت تغییر میکنن..
سگ سخن جو
۱
اگه عاشق میشین عاشق ظاهر آدمها نشین
مگر می شود؟
آدمیان نه ظاهر محضند و نه باطن محض.
دیالک تیکی از ظاهر و ذات (باطن) اند.
آدمیان به ظاهر و باطن کسی عاشق می شوند.
ضمنا عشق
ارادی و اختیاری و عقلی نیست.
آدم می تواند عاشق لات و لاشخوری هم بشود که تهوع انگیز است
عشق به آدمیان تحمیل می شود.
۲
آدمها پیر میشن، چاق یا لاغر میشن، موهاشون میریزه و پوستشون خراب میشه.
خوب.
مگر خودعشاق
پیر و ذلیل و زمینگیر نمی شوند؟
۳
عاشق افکارشون بشین افکار حتی در بدترین حال و روز آدمها هم به ندرت تغییر میکنن..
اولا
افکار حتما نباید علمی و عقلی و مثبت باشند
ثانیا
افکار بسته به وضع آدم ها
تغییر می یابند.
شاعری می دانست:
یا رب روا مدار گدا معتبر شود
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
یعنی طرز تفکرش عوض می شود
لامذهب می شود.
۵۷۶۶
سنگ سخنگو
خوشبختی با خوشحالی فرق دارد.
به همان سان که نانسی با نرگس فرق دارد.
مفاهیم منحصر به فردند.
مثل آدم ها
۵۷۶۷
سنگ سخنگو
سخن همنوع را چگونه باید معنی کرد؟
لنین فرقی با آن و این ندارد.
مایاکوفسکی اهل شعر و شور و شعار بوده است.
این سخن او باید تصحیح شود.
چگونه می توان تصحیحش کرد؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر