ویرایش
از
میم حجری
آرزوها یک به یک نشکفته مُرد
بادِ پاییز ام (باد پاییز مرا) ز بن برکند و بُرد
نیمه ئی از عمر، جهد و جستجو
نیمِ دیگر داغمرگِ آرزو
این زمان جان در تنم زندانی است
در نهانگاهِ دلم ویرانی است
آسمانم صاف، اما نور نیست
رنگِ روز و شب مگر دیجور (تیره و تار) نیست
*
ظاهرم هر چند سرخوش می نمود
خاطرم آشفته و افسرده بود
آینه طرحی ز من خوش مینگاشت
آگهی از حالِ مجروحم نداشت.
(مفهوم هنری «حال مجروح» هم بدیع است و هم نوآورانه.)
در جهنم زادم (زاده شدم) ار، یا در بهشت
بافتارِ طینتم را غم سرشت.
(شاعر
مفهوم مدرن بافتار را به تقلید از مفهوم رفتار و گفتار ساخته است.
از رفت، رفتار
از گفت، گفتار
از بافت، بافتار.
خیلی زیبا ست.)
غم نهادینه است گوئی در جَنَم (ذات، پیکر، هیئة):
ناقلِ این هورمونِ مهلک منم!
*
در جوانی در پی علم و هنر
بر سمندِ آرزو کردم سفر
(دیالک تیک علم و اوتوپی
را
شاعر
به شکل دیالک تیک علم و هنر و آرزو بسط و تعمیم داده است.)
دور
تا
اقلیمِ غربت
تاختم
با کم و بیشِ مصائب ساختم
گرچه آلامِ غریبی (غربت) سخت بود
مرهمِ امیداش (؟) آسان مینمود
تا توان در جان، بسی آموختم
چنته (کیسه درویشان) از علم و هنر اندوختم
چشمِ عبرت تا گشودم، دیر شد
خوابهایم باژگون تعبیر (تفسیر. منظور شاعر تحقق است) شد
من همی قانع به اندک ساختم
مفت حظِّ زندگی را باختم
هر چه کِشتم مدعی کرد اش (کرد آن را) درو
مانده هَفتَم پیشِ هشتش در گرو!
*
باری، ار چه حرفهام معماری است،
شاعرم من، پیشهام بیگاری (کار فکری و اینجا هنری، بیگاری نیست. بیشترین لذت را از کار فکری خود متفکر می برد.) است!
شعرِ “تر” گفتم، نه تا حدِ کمال
تر ولی از اشکِ هیهات و ملال
هر ردیفِ شعر هایم، ای رفیق
“ای دریغ” است؛ ای دریغا، ای دریغ*
شعرهایم جمله طعمی تلخ داشت:
شرحِ حالِ روزگارم مینگاشت
هر چه قندیلِ امید افروختم
بیشتر در آهِ حسرت سوختم
***
لیکن اکنون در رباطِ (کاروانسرا، منزل، مرحله) واپسین
کوله بارِ غم نهاده بر زمین،
زآنچه باقی مانده از دورانِ عمر
قدر دانم تا دمِ پایانِ عمر:
درمیابم (مخفف در می یابم) لحظهها را با نشاط
کامِ دل میگیرم از دختِ حیات*
می پذیرم پندهایِ پیر را
آن حکیمِ پیرِ با تدبیر را
حجتِ (دلیل، برهان) خیام باور میکنم
با صبوحی چاشت را سر میکنم
وز سرآغازِ پسین (عصر) تا نیمه شب
می گذارم با صراحی لب به لب!
لحظهها را میشکارم (مصدر شکاردن وجود ندارد. ولی ابتکار زیبایی است.) بی دریغ
دم غنیمت میشمارم بی دریغ
درمیابم «رفته را برگشت نیست»
در غمِ فردا نشستن جاهلی ست
حجله میبندم به بالِ باد ها
می روم تا سرزمینِ یاد ها
***
آن چه بر من رفت، باری، خوب و زشت
گو خطا از من و یا از سرنوشت،
می نهم از دوش خود تقصیر را
می پذیرم طالعِ تقدیر را!
**********
* چو معنا را بر املا باشد ارجح
تصرف در قوافی دان موجه!
پایان
دوستِ گرامی، میم. حجری؛
پاسخحذفاز بازنشرِ این سروده، و نیز از زحماتی که برای توضیحات کشیده اید، بس بسیار سپاسگزارم.
تشکر.
پاسخحذفما باید قدردان شعرا باشیم که نعمات فکری و روحی و روانی وهنری و استه تیکی ارزانی مان می دارند.
ما عمدتا از این نعمات تغذیه می کنیم
و
سپاسگزار مولدان بی اجر و مزد فکری ایم.
برای تان سلامتی و سعادت و سربلندی آرزو می کنیم
با امتنان مجدد