جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
متن ساده شده توسط
ریتا کویتک
برگردان
میم حجری
فصل نوزدهم
با عید کریسمس خاطرات هم به خاطر می آیند.
· عید کریسمس.
· کنراد خودش خودش را به صرف شام دعوت می کند.
· به صرف آش با سیب زمینی و سالاد، در قهوه خانه ده.
· و کشیدن پیپی بعد از شام.
· کنراد این منطقه را می شناسد.
· یکبار اینجا بوده است.
· یک سال قبل.
· علفدانی اما در حاشیه بیشه قرار دارد.
· کنراد در آنجا خواهد خوابید.
· برف سنگینی باریده و همه جا جامه سپید بر تن دارد.
· قهوه خانه پر سر و صدا ست.
· کنراد خوشحال است که از شر دیگران خلاص شده است، از شر کور و لانا.
· آنها هم بی خانمان و خیابان نشین بوده اند.
· گاهی می توان در راهی با آندو همراه شد.
· اما وقتی کسی احسانی می دهد، ماجرا شروع می شود.
· دعوا و مرافعه شروع می شود.
· موقع مستی هم همیشه دعوا در می گیرد.
· زد و خورد متقابل.
· کور البته واقعا کور نیست.
· او خود را به کوری می زند و ادای کوران را در می آورد.
· او در گوشه خیابان می ایستد.
· لانا دندانی در دهان ندارد.
· اما در لعن و نفرین کردن بی همتا ست.
· آندو باید مرتب به اداره پلیس بروند.
· کنراد پوزخند می زند.
· مردی در قهوه خانه استکانی ودکا جلوش می گذارد.
· ودکای تند و تیز.
· اکنون درخت کریسمس را کشان کشان به قهوه خانه می آورند.
· گذراندن درخت از در قهوه خانه مصیبتی است.
· «ای دوست درخت کریسمس به نظرت چطور است؟»، یکی می پرسد.
· «ایکاش آن در بیشه می ماند»، کنراد می گوید.
· به نظر کنراد درخت ها به بیشه تعلق دارند.
· درخت اکنون باید به توپ های کوچولوی رنگارنگ و چراغ های کوچولو مزین شود.
· کنراد سرفه می کند.
· قهوه خانه غرق دود سیگار است.
· کنراد دست در جیب کتش می کند.
· شمع ها روی میزها قرار دارند.
· کنراد به شمع ها دست می کشد.
· «ای دوست از وطن قدری دوری؟»، یکی می پرسد.
· دهقانی کنارش می نشیند.
· سکه پنج مارکی را به زیر دستش هل می دهد که روی میز قرار دارد.
· کنراد فکر می کند که به او خوش می گذرد.
· در کریسمس همیشه به کنراد خوش می گذرد.
· در عید کریسمس مردم دلرحم و نرم می شوند، اجتماعی می شوند.
· اکنون یکی دیگر برایش لیوانی آبجو هدیه می کند.
· کنراد کنار بخاری نشسته و دود می کند.
· رادیو و تلویزیون هر دو روشن اند.
· گاهی هر دو آهنگی را همزمان پخش می کنند.
· بلند، خیلی بلند.
· بعد در باره آن صحبت می کنند، در باره آهنگ های کریسمس و تاریخچه کریسمس.
· گربه ای از میان جماعت می گذرد و مستقیما به سوی کنراد می رود.
· بعد می پرد روی نیمکت.
· گربه ها دوستداران خود را می شناسند.
· کنراد گربه را نوازش می کند.
· کله گرد گربه را، فاصله میان دو گوشش را و پشتش را.
· گربه سیاهی است.
· روی دماغش نقطه تیره ای قرار دارد.
· «خاطرات دوباره به خاطر خطور می کنند؟»، دهقانی که می گوید و در کنارش می نشیند.
· کنراد پیپش را دوباره پر می کند.
· «با کریسمس، خاطرات هم به خاطر می آیند.»
· منظور گوینده این جمله به ماجرائی در ایام گذشته مربوط می شود.
· برکه ای تیره رنگ در زیر مه.
· «روزهای بهتری دیده ای؟»، مرد می پرسد و امان نمی دهد.
· کنراد ماجرای نفرین شده را به خاطر می آورد.
· «آره»، کنراد می گوید.
· «خاطرات چه بسا بدتری را هم.
· باور کن.»
· کنراد با انگشت شست بر آتش پیپ فشار می دهد.
· گربه هم سیاه ـ سپید بوده است.
· ماجرا در ایام بد بود.
· در ایامی بود که کنراد هنوز تجربه زیادی نداشت.
· گرسنه بود و فصل زمستان بود، مثل هم اکنون که زمستان است.
· گربه حس نکرده بود.
· بی تردید حس نکرده بود.
· کنراد مطمئن بود.
· او به ضرب ضربه ای کارش را ساخته بود.
· «مزه گوشت گربه فرقی با مزه گوشت خرگوش ندارد»، کنراد می گوید.
· اما مرد دیگر در کنار او نیست.
· دیر وقت است.
· اکنون همه خورده اند.
· برخی از آنها مست کرده و تته پته می کنند.
· قهوه چی دهندره می کند.
· چراغ های درخت کریسمس برقی اند.
· از رادیو ترانه کریسمس پخش می شود، ترانه «شب آرام.»
· «خیلی خوب.»
· البته همه می خواهند که امروز در خانه باشند.
· جشن کریسمس در خانه واقعا آغاز می شود.
· قهوه خانه خالی می شود.
· کنراد پرداخت می کند.
· پا می شود.
· گربه در خواب است.
· «می توانی بیائی»، یکی از مردها می گوید.
· کنراد او را قبلا ندیده است.
· «با ما جا به قدر کافی هست.»
· کنراد اما خیال دیگری در سر دارد.
· تشکر می کند و می رود.
· هوای خارج از قهوه خانه به خنجر شباهت دارد.
· کفش ها در برف خش خش می کنند.
· کنراد به سوی بیشه می رود.
· یک بار وامی ایستد و جرعه ای از بطری شراب سر می کشد که در جیب درونی پالتو گذاشته است.
· به سلامتی خود می نوشد.
· علفدانی بسته است.
· کنراد با احتیاط، یکی از تخته های تق و لق را بر می دارد.
· ساز و برگ خود را به داخل علفدانی می برد.
· بعد شمع بدست بیرون می آید.
· کبریت روشن می کند و شمع هائی را با موم بر شاخه های درختی می چسباند.
· تا انجا که قدش می رسد.
· بعد آنها را روشن می کند.
· از ده صدای ناقوس به گوش می رسد.
· کنراد جرعه دیگری سر می کشد.
· در نزدیکی های او حیوانی حرکت می کند.
· آسمان، پرده سیاهی بر سر کشیده است.
· خبری نیست.
· زمان در گذر است، همین و بس.
· زمان در گذر است و کنراد به همراه آن.
· صدائی به گوش می رسد.
· کسی می آید.
· کسی که صدا می زند.
· «هان»، کنراد می گوید.
· «هان!»
· نوکر یکی از دهقان ها ست.
· خمیده پشت از فرط کار.
· آنها او را به سبب نور شمع ها از ده فرستاده اند، تا ببیند که آیا چیزی می سوزد.
· «آنها را حالا خاموش می کنم»، کنراد می گوید.
· «شمع اند.»
· کنراد شیشه شراب را به دستش می دهد و او با دستان خشن سختش شیشه را می گیرد و سر می کشد.
· چند کلمه با هم رد و بدل می کنند.
· شمع ها ذوب شده اند و فقط برف است که بیشه را روشن می کند.
· «بمان»، کنراد می گوید.
· «هنوز شراب در شیشه هست.»
· نوکر اما اجازه ماندن ندارد.
· می گوید که دهقان منتظرش است.
· برای اینکه او باید هیزم به خانه ببرد، به اصطبل سر بزند و غیره.
· دلش می خواهد که بماند، ولی نمی تواند.
· «شب به خیر!»
· «شب به خیر!»
· «همیشه سرگردان»، نوکر زیر لب می گوید.
· «بی تختخوابی حتی!
· بیچاره!»
· کنراد با نگاهش او را بدرقه می کند.
· تا اینکه او به نقطه ای در میان درختان بیشه روشن از برف بدل می شود و از نظر ناپدید می شود.
· «نوکر زحمتکش!»، کنراد زیر لب می گوید.
· «نوکر بیچاره!»
سؤال نوزدهم
هرکس نمی تواند بی سر و سامانی پیشه کند.
لطفا فکر کنید که چه کسی قادر به آوارگی مدام است؟
اگر شما به علتی از علل بیشمار، خانه و خانواده خود را از دست بدهید، می توانید به کنراد واره ای بدل شوید؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر